cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

هـــاووشْ

به قلم هدیه یوسفی نویسنده رمان: ملورین

Больше
Рекламные посты
27 517
Подписчики
-6724 часа
-5127 дней
-2 26930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️ 🍓باکس یکم: فایل کامل نجیب بی آبرو فایل کامل رمان زخمی سنت فایل کامل رمان دلفریب فایل کامل رمان تایگر فایل کامل رمان باغ آلبالو فایل کامل رمان روزهای مسموم فایل کامل رمان وامق فایل کامل رمان آبان فایل کامل رمان مخدر فایل کامل رمان ژنرال فایل کامل رمان راز ماه فایل کامل رمان اغیار فایل کامل غیاث فایل کامل طاغوت فایل کامل طلایه دار فایل کامل طغیان فایل کامل فئودال قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا... با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! 🍓باکس دوم: دریافت فایل کامل #هشت رمان دل‌خواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!! 🍓باکس سوم: دریافت فایل کامل 6رمان دل‌خواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن. 🍓 باکس چهارم : دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇 5892101194151227 نژادصاحبی واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی: @Lidaa_admin ارسال کنید... @ayaaaaranj عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
Показать все...
👍 2
sticker.webp0.13 KB
Repost from N/a
-دیگه جلوی من روسری سرت نکن! با حرفی که زدم قاشق از دستش افتاد. و خودش هم از صدای ایجاد شده ترسید... ۱۷ سال ازم کوچیک تر بود و مثلاً زنم بود، البته زنی که خون‌بس بود! این دختر خواهر قاتل برادرم بود و به رسم و رسومای مسخره خون‌بس خانواده ی ما! نگاهش رو با دو دلی به چشمام داد و ازم می‌ترسید؟ ادامه دادم: - روسری سرت می‌کنی احساس میکنم تو خونه‌ی خودم غریبم؛ دیگه جلو من سرت نکن هیچی نگفت، دو ماهی می‌شد با من زندگی می‌کرد ولی نه حرفی بینمون بود نه چیزی، حتی دخترک انگاری زیادی غمگین بود که شب ها صدای گریه از اتاقش بلند می‌شد و این اولین مکالمه‌ی ما بود... به زور لب زد: - چ..چشم دوباره سر پایین انداخت و مشغول بازی با غذاش شد و من می‌خواستم سر حرف و باز کنم و با دیدن کبودیا روی دستش اخم کردم: - دستت چی شده؟ مامانم اذیتت کرده؟ این‌بار سریع نه ای گفت و سر بالا آورد: - نه آقا خانوم‌جون فقط الکی می‌خواد نشون بده از من خوشش نمیاد الکی غر میزنه سرم وگرنه بهم کاری نداره،خودم خوردم زمین پس زبون داشت! سر انداخت پایین. - حقم دارن، من خب.. من خواهر قاتل برادرتونم... خون‌بسم غریدم: - تو کشتی مگه؟ داداشت کشت اما مرتیکه ی ترسو پشت تو قایم شد! گناهی نداری، من اگه گرفتمت به خاطر این بود که زن‌ عموم نشی با شنیدن اسم عموم بدنش لرزید، هر چند که خود منم فقط قصدم خیر خواهی نبود! - دو ماهی گذشته من می‌خواستم آروم شم بعد باهات حرف بزنم، سنت کمه دلت نمی‌خواد درس بخونی هنری چیزی یاد بگیر.. چشماش به یک باره برق زد: - آشپزی! من آشپزیم خیلی خوب... یعنی.. به ظرف غذای جلوم نگاه کرد وخب این یه مورد و راست می‌گفت و سری به تایید تکون دادم و برای این که یخش آب شه لب زدم: - خدایی خوبه...پس دوست داری یه سرآشپز شی! لبخندی زد و لبخندش قشنگ بود و ادامه دادم: - تو خونه من داری زندگی می‌کنی تمام مسئولیتت با من اما منم در مقابلش یه مسئولیت از تو می‌خوام لبخند از رو لبش پر کشید، ترسید... می‌دونستم ازم می‌ترسه روزای اول از ترس من مرد حاضر بود طبقه پایین پیش مادرم که فقط بهش زخم زبون می‌زد بمونه. ادامه دادم: - بهت قول میدم مستقلت میکنم اما در اضاش من یه بچه می‌خوام! بغض کرد: - اگه... اگ قبول نکنم؟ تند گفتم: - همین جوری تا آخر عمر نمی‌تونیم زندگی کنیم کنار هم، من اجازه دارم بهت دست بزنم ازت تمکین بخوام بچه بخوام اما آدمی نیستم که به زور کاری و پیش ببرم اشکش روی صورتش ریخت که کلافه شدم - ببین من این قدر ادمم که دارم آیندتو تضمین میکنم باهات معامله میکنم در صورتی که میتونم بگم حقمه حق مخالفت نداری - می‌دونم آقا، لطف دارید شما دلم برای مظلومیتش سوخت و بر خلاف میل درونیم گفتم: - قرار نیست بهت دست بزنم، می‌برمت دکتر... بارداریت مصنوعی اصلا قرار نیست بین منو تو رابطه ای یا سکسی باشه... قبوله؟ سرخ شده پچ‌زد: - چاره ی دیگه ای مگه دارم محکم گفتم: -نه! به نفع هر دومونه... باور کن https://t.me/+ldwioXWDTAtmM2U0 https://t.me/+ldwioXWDTAtmM2U0 تو ماشین کنارم نشسته بود و بدنش لرزون بود، این سری توپیدم: - چرا این جوری می‌کنی یه لقاح مصنوعیه درد نداره کلا دو دقیقست نالید: - من... من می‌دونی که دخترم - دکترتم می‌دونه اینو، یه لحظه‌ست لیلی... ما قبلا ده ها بار راجبش حرف زدیم اشک هاش روی صورتش ریخت و به سختی و خجالت زمزمه کرد: - دلم نمی‌خواد، دلم نمی‌خواد دخترانگیم این طوری این طوری... کاش بفهمی... حرفشو خورد ولی من فهمیدم منظورش رو... بهت زده نگاهش کردم که رو ازم گرفت. - یعنی من این همه پول خرج کردم که لحظه ی آخر بهم بگی خودمم میتونم مامانت کنم؟ سرخ شد و نگاهم نمی‌کرد، ماشین و روشن کردم و سمت خونه دور زدم که ادامه داد: - کجا میری؟! بی تعارف و سرخوش گفتم: - خونه برای مامان کردنت، دختر خانوم باز هم ترسید، دخترک هم خرو می‌خواست هم خرما، شاید چون سنش کم بود شاید هم چون اختلاف قد و هیکل زیادی داشتیم می‌ترسید هر چی بود سعی کردم آرومش کنم: - می‌دونی که هواتو دارم اذیتت نمی‌کنم نگاهش به بیرون بود و بغض داشت: -تو از بابا و داداشی که منو به حراج گذاشتن مرد تری می‌دونم هیچ وقت اذیتم نمی‌کنی ادامه ی تو خونه رفتنشون...🔞 https://t.me/+JxXytn4OC_g4ZTI8 https://t.me/+JxXytn4OC_g4ZTI8 https://t.me/+JxXytn4OC_g4ZTI8 https://t.me/+JxXytn4OC_g4ZTI8
Показать все...
Repost from N/a
دختره وسط رستوران پریود شده و خودش نمیدونه که لباسش خونیه… اما یهو مردی از پشت بهش نزدیک میشه و کتش میندازه پشتش و دخترک وقتی برمیگرده با دیدن…🔥 https://t.me/+Mbi8Qvb0i7szMzRk نگاهم به دو مرد جوان که لباس های اسپرت به تن داشتن و با لبخند مسخره ای نگاهم میکردن افتاد. اخمام توی هم رفت و سریع نگاهم گرفتم. خواستم برگردم و از اونجا فاصله بگیرم که همون لحظه کسی پشتم قرار گرفت و خودشو بهم چسبوند! ترسیده هین بلندی کشیدم! سرمو برگردوندم تا ببینم کی با چه جرعتی به خودش اجازه داده بهم نزدیک بشه.. اما با برگشتن سرم و دیدن شخص روبه روم زمان مکان از دستم در رفت و چشمام درشت شد… باز هم اون چشمای سیاه… با صدای خنده های اون دونفر به خودم اومدم نگاهی به وضعیتمون کردم. از پشت تقربیا بهم چسبیده بود و فاصله صورتامونم‌خیلی کم بود. عصبانی خواستم به طرفش برگردم که دستشو روی بازوهام گزاشت… با صدای نسبتا بلندی که ترس هم همراهش بود گفتم _چیکار میکنید؟ ولم… قبل اینکه جملم تموم بشه بازوم فشار داد تا ساکت بشم. ترسم بیشتر شده و دوباره لبام قفل هم شده بود. لعنت به من که وقتی میترسیدم زبونم بند میومد. همینجوری خیره تو چشمای بی حسش بودم که منو خیلی آروم برگردوند. قبل اینکه حرفی بزنم کتش رو از تنش در آورد و دور کمرم پیچید. به سختی لب زدم _چیـ..کار..میکـ…کنی؟ بدون اینکه جوابمو بده آستین های کتش رو دور کمرم بست. وقتی از سفت شدنش مطمئن شد صاف ایستاد و تو چشمام زل زد _مانتوت کثیف شده! اخمی کردم و کمی به خودم قدرت دادم تا حرف بزنم _کثیف شده که شده به شما چه ربطی داره؟ بی اهمیت به حرفم نگاهی به اطراف انداخت و چشمش روی اون دونفر که میخندیدن ثابت موند. عصبی از این حرکاتش خواستم کتش رو از دور کمرم باز بکنم که دستشو روی دستم قرار داد و دستمو محکم توی دستش گرفت. با برخورد دستای داغش با پوست دستم تنم لرزید و گر گرفتم. خیلی سریع دستمو از دستش بیرون کشیدم _به من دست نزن دستشو داخل جیبش کرد چندثانیه تو چشمام زل زد سرشو جلو آورد که قلبم هری پایین ریخت ، کنار گوشم زمزمه کرد _خانم کوچولو پریود شدی ، پشت مانتوت قرمزه! https://t.me/+Mbi8Qvb0i7szMzRk https://t.me/+Mbi8Qvb0i7szMzRk این بنر واقعی هست و پارت ۱۷ رمان هستش😍 پارت اول و خلاصه توی چنل پین شده زودباشید بخونید پشیمون نمیشید❌ یه تارخ مَلِک داره خیلی خفنه از دستش ندید🤤🤤
Показать все...
“ پشت‌چشمان‌تـو | ملیسا حبیبی ”

﷽ رمان های نویسنده ملیسا حبیبی(هودی)👇 🥀تجاوز عـشـق ترس(فایل شده) 🌬ســودا(فایل شده) 🔥اوج لـذت(فایل شده) ❤️‍🩹 تلخند(آفلاین) 💫پشت چشمان تو(آنلاین) 🕊️مأمن بهار(آنلاین) پارتگذاری روزانه غیر از جمعه ها و تعطیلات رسمی

Repost from N/a
زیرلب آهسته نجوا می کنم: _اگه امشب نتونی دیگه هیچوقت نمی تونی.. قرص ضداضطرابم را زیر زبان قرار می دهم. لباس خوابی که از قبل آماده کرده ام را از روی دسته ی صندلی میز آرایش برمی دارم و همانطور که پشت به رادین ایستاده ام می نالم: _امشب چقد هوا گرمه.. سپس گره ساحلی ام را باز می کنم و مقابل نگاهش لباس پایین پاهایم می افتد. چون پشتم به اوست عکس العملش را نمی بینم. اما سنگینی نگاهش را خیلی خوب حس می کنم. لباس خواب نازک و بی اندازه کوتاهم جایگزین ساحلی ام می شود. گرمای بدنش را حتی بدون لمس کردنش هم می توانم حس کنم! انگار قرص ضداضطراب کم کم اثر گذاشته که اضطرابم ته کشیده.. و اینبار بیشتر هیجان دارم تا اضطراب.. پلک روی هم می گذارم و می خواهم ذهنم را کامل وقف هدف مورد نظرم کنم. آهسته خودم را در آغوشش جای می دهم. از شدت داغی بدنش شگفت زده می شوم. سرم را روی شانه اش قرار می دهم و دستان او بی حرف دور شانه های عریانم حصار می کشند. با انگشت اشاره ام روی سینه اش خط های فرضی می کشم و تکان های سخت و نفس های عمیقش را متوجه می شود. و همانطور هم لبهایم را به گردنش می چسبانم و بوسه های ریزی به آن نقطه مهر می کنم. من باید کاری کنم که ذهن هردویمان طوری غرق لذت شود که لحظه ای افکار سمی و مزاحم به میان کشیده نشود. چرا که ما یک زن و شوهر معمولی نیستیم.. حدودا یکسال از ازدواجمان می جذرد اما هنوز باهم رابطه زناشویی نداشته ایم.. ما یک زن و شوهر آسیب دیده ی تجاوز هستیم.. آری من منی که حال با صدها جلسته تراپی به روال عادی زندگی برگشته ام روزی بخاطر تجاوزی که پیش وشمان شوهرم رخ داده بود در آسایشگاه بستری بودم! بوسه ی دیگرم که به زیر گردنش مهر می شود بالاخره صدایش درمی آید. صدایی که بم و دو رگه شده است. _آرامش؟ بی آنکه لبهایم را از گردنش جدا کنم جواب می دهم: _جانم؟ _بخوابیم؟ _خوابم نمیاد! صدای دو رگه اش باری دیگر به گوشم می رسد. _برا همین بازیت گرفته؟ زیر گردنش هومی می کشم و می گویم: _بازی با تو خیلی لذتبخشه! سپس نوک زبانم را روی گردنش می کشم. منقبض شدن عضلاتش را متوجه می شوم.. و سخت تر به کارم ادامه می دهم. او زیادی مرد است .. مردی که مرا با تمام نقص هایم پذیرفته بود.. تراپیستم به او گفته بود شاید من بخاطر صحنه ای که گذرانده ام تا آخر عمر نتوانم تن به رابطه ی جنسی دهم.. و او گفته بود این ازدواج با تمام ازدواج های ذیگر فرق دارد.. ازدواج که فقط رابطه ی زناشویی نیست .. او حاضر است تا آخر عمر به من دست نزند.. هدف او از ازدواج ارضای جسم نیست بلکه ارضای روحش است.. اما من فقط تا آخر عمر کنارش بمانم! برخلاف تپش قلب سرسام آورم زبانم را روی گردنش به حرکت در می آورم. طوریکه کم کم بدن خودم هم دارد گرم می شود و در خلصه ی لذتبخشی فرو می روم. تراپیست گفته بود باید طوری خودم را غرق شهوت کنم که لحظه ای ذهنم به سوی اتفاقات گذشته نرود. زبانم از گردنش به سمت پایین می رود و روی سینه ی مردانه اش به حرکت در می آید. نفس هایش زیادی سنگین شده و حالا تنش با کوره ی آتش هیچ فرقی ندارد. صدای تراپیست یکبار دیگر در سرم اکو می شود. «بابا لعنتی مرده مــــــــــــرد.. داره اصلی ترین بُعد زندگیشو سرپوش میذاره روش خاک می ریزه حتی داره تلاش می کنه بخاطر تو کم کم میل جنسیشو از بین ببره فقط بخاطر تو.. چون تو جونشی نور چشماشی..» نگاه خمارش را در نگاهم می کوبد و من بی حرف مهر تایید را در نگاهش می کوبم. همچون تشنه ای تازه به آب رسیده لبهایم را عمیق و محکم می بوسد و مرا هم در خلصه ی لذت غرق می کند. لبهایمان که از هم جدا می شود روی پاهایش می نشینم. نفس نفس می زند. دستانم را بند کمر شلوارش می کنم. انگار متوجه می شود قصدم چیست که نیم خیز می شود و نه خفه ای از میان لبهایش بیرون می پرد. و در همان حین شلوار و لباس زیرش را به یک آن پایین می کشم. و با پایین بردن سرم سر او به سمت عقب پرتاب می شود و بسته شدن پلک هایش با صدای ناله ی پرشهوت مردانه اش یکی می شود. غرق لذت زیر دست و پایش ناله می کنم. و او گویا قصد ندارد دست از دیوانه کردنم بردارد. بالاخره تنش را بالا می کشد و دوباره بدن های داغ و پرنیازمان در هم می لولد. آنقدر غرق عشق بازی شده ایم که در ذهن هر دو جز لذت انگار چیزی جایی ندارد.. و من طوری غرق شهوت شده ام که حتی بزور نام خود را به یاد دارم.. و حال متوجه می شوم او بعد از گذشت یکسال چطور این حجم از شور و میل و شهوتش را سرکوفت کرده؟ هرکه پرسید هنوز هم مرد پایبند و عاشق وجود دارد؟ نام رادین افشار را به عنوان تندیس صبر و مردانگی و شرف بر زبان جاری کنید! https://t.me/+gpdxo_mScMJhYjU0 https://t.me/+gpdxo_mScMJhYjU0
Показать все...
Repost from N/a
- من کی تو هستم رازک؟ هان؟؟؟؟ من چه نسبتی با تو دارم؟ چشمان به خون نشسته‌اش ترسم را چند برابر می‌کند. به سکسکه می‌افتم! - جواب بده با توام! نمی‌دونی؟ بلد نیستی؟ لال شدی؟ یک قدم به عقب می‌روم. صدای بلندش اشکم را روان می‌کند. - گریه نکن جواب منو بده! بازویم را مشت می‌کند و فشار می‌دهد: - من شوهرتم رازک شوهرت! زن بی اذن شوهر اجازه نداره هر قبرستونی که خواست بره. حق نداره سرشو بندازه پایین گورشو گم کنه بره خونه‌ی هر ننه قمری! از ترس کم مانده خودم را خیس کنم! سرم پایین است و طوری که نبیند اشک می‌ریزم. - کی به تو اجازه داد پاشی بری سرکار هان؟ مگه بهت نگفتم حق نداری بری؟ لبم را می‌گزم. فشار دستش را بیشتر می‌کند. کاش رهایم کند. فریادش از جا می‌پراندم… - راااازک با توام!!!! گریه‌ام به هی هق تبدیل می‌شود. تنم می‌لرزد و فشار دستش کم و کمتر می‌شود. - گریه نکن دختر! گریه نکن می‌گم. - ببخشید! ناگهان تنم را به آغوش می‌کشد. میان دستانش له می‌شوم. از شوک اتفاقی که چند ساعت قبل افتاده بود درنیامده‌ام که دچار شوک آغوشش می‌شوم. - من نرسیده بودم می‌خواستی چیکار کنی؟ نیومده بودم می‌دونی چه خاکی به سرم می‌شد؟ من چه کار می‌کنم؟ میان آغوش مردی که همچنان برایم دایی همسرم هست و قبول نکرده‌ام که شوهرم شده چه می‌کنم؟ مگر فقط نمی‌خواست حمایتم کند؟ مگر با من ازدواج نکرد که فقط سایه‌ی سرم باشد و دیگر هیچ؟ این آغوش چه می‌گفت؟ نمی‌فهمد من جنبه ندارم؟ - دایی سید… دندان‌هایش را روی هم می ساید. فشار دستش را دور تنم بیشتر می‌کند. - من شوهرتم رازک... دایی و سید و کوفت و زهر مار نیستم. اسم من چیه؟ آب دهانم را قورت می‌دهم. گلویم می‌سوزد و پایین می‌رود. دستش را میان موهایم فرو می‌برد. صدای قلبش زیر گوشم کوبیده می‌شود. کاش چشمانم را ببندم و دیگر زنده نباشم! - قربون اشکات بشم گریه نکن. نمی‌گی امروز من نرسیده بودم اون حروم‌زاده یه بلایی سرت می‌آورد چه خاکی باید به سرم می‌ریختم؟ نمیگی من دق می‌کردم؟ روی موهایم را می‌بوسد و من میان دستانش می‌لرزم. سرم را عقب می‌کشد و دستانش را دور صورتم قاب می‌گیرد. لبش را روی چشمم می‌گذارد و می‌گوید: - توی یه وجبی چی‌کار با این قلب بی صاحاب من کردی؟ یه مو از سرت کم بشه دق می‌کنم پدر صلواتی! نفسش روی لب‌هایم فرود می‌آید و… https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk https://t.me/joinchat/jeYAvzC862M4OWVk
Показать все...
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️ 🍓باکس یکم: فایل کامل نجیب بی آبرو فایل کامل رمان زخمی سنت فایل کامل رمان دلفریب فایل کامل رمان تایگر فایل کامل رمان باغ آلبالو فایل کامل رمان روزهای مسموم فایل کامل رمان وامق فایل کامل رمان آبان فایل کامل رمان مخدر فایل کامل رمان ژنرال فایل کامل رمان راز ماه فایل کامل رمان اغیار فایل کامل غیاث فایل کامل طاغوت فایل کامل طلایه دار فایل کامل طغیان فایل کامل فئودال قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا... با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! 🍓باکس دوم: دریافت فایل کامل #هشت رمان دل‌خواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!! 🍓باکس سوم: دریافت فایل کامل 6رمان دل‌خواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن. 🍓 باکس چهارم : دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇 5892101194151227 نژادصاحبی واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی: @Lidaa_admin ارسال کنید... @ayaaaaranj عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
Показать все...
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️ 🍓باکس یکم: فایل کامل نجیب بی آبرو فایل کامل رمان زخمی سنت فایل کامل رمان دلفریب فایل کامل رمان تایگر فایل کامل رمان باغ آلبالو فایل کامل رمان روزهای مسموم فایل کامل رمان وامق فایل کامل رمان آبان فایل کامل رمان مخدر فایل کامل رمان ژنرال فایل کامل رمان راز ماه فایل کامل رمان اغیار فایل کامل غیاث فایل کامل طاغوت فایل کامل طلایه دار فایل کامل طغیان فایل کامل فئودال قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا... با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! 🍓باکس دوم: دریافت فایل کامل #هشت رمان دل‌خواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!! 🍓باکس سوم: دریافت فایل کامل 6رمان دل‌خواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن. 🍓 باکس چهارم : دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇 5892101194151227 نژادصاحبی واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی: @Lidaa_admin ارسال کنید... @ayaaaaranj عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
Показать все...
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️ 🍓باکس یکم: فایل کامل نجیب بی آبرو فایل کامل رمان زخمی سنت فایل کامل رمان دلفریب فایل کامل رمان تایگر فایل کامل رمان باغ آلبالو فایل کامل رمان روزهای مسموم فایل کامل رمان وامق فایل کامل رمان آبان فایل کامل رمان مخدر فایل کامل رمان ژنرال فایل کامل رمان راز ماه فایل کامل رمان اغیار فایل کامل غیاث فایل کامل طاغوت فایل کامل طلایه دار فایل کامل طغیان فایل کامل فئودال قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا... با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!! 🍓باکس دوم: دریافت فایل کامل #هشت رمان دل‌خواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!! 🍓باکس سوم: دریافت فایل کامل 6رمان دل‌خواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن. 🍓 باکس چهارم : دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇 5892101194151227 نژادصاحبی واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی: @Lidaa_admin ارسال کنید... @ayaaaaranj عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
Показать все...