cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ثمین با "ث"

برای خواندن متن‌های طولانی "#" را سرچ کنید. https://t.me/Saminsf/12547

Больше
Рекламные посты
1 699
Подписчики
-124 часа
+127 дней
+4430 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Фото недоступноПоказать в Telegram
نمی‌خوام بگم قصدم از شِیر کردن این عکس چیه. اگر خودتون فهمیدید، آره دقیقا همون :))
Показать все...
یک ترم سرکلاس‌های دانش خانواده رفتیم و به دلیل اهمیت حضور غیابش سعی کردیم حتی‌الامکان غیبت نکنیم و بدون درنظر گرفتن حرف‌های چرتی که در کلاس گفته می‌شد حداقل توقعی که از ارائه چنین واحدی می‌رفت این بود که در انتها بتونه کمکی در راستای انتخاب پارتنر درست و داشتن معیارهای اصولی به دانشجوها بکنه. حالا چیزی که در آخر نصیب ما شده اینه که باید برای امتحانش تیپ‌های شخصیتی بی‌پایه و اساس(istjاینا) و خصوصیات و ویژگی‌های دقیق هرکدوم رو حفظ کنیم، چراکه یک استاد دانشگاه حتی اطلاع نداره چیزی که داره به دانشجوهاش انتقال می‌ده و مجبورشون می‌کنه تا حفظ کنن آیا پشتوانه‌ی علمی داره و درسته یا خیر؟ استاد درسی که باید یک دیدگاه درست به دانشجوهاش یاد بده، فکر می‌کنه چنین تستی معیار درست برای انتخاب شریک زندگی هست و از دانشجوهاش می‌خواد با چنین معیاری توانایی شناختن آدم مناسب خودشون رو پیدا کنن و مجبورشون کنه ازدواج کنن.
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
صبح رفتم دانشگاه، ۲ تا امتحان دادم، برگشتم رفتم دیدن دوستم که اومده بود ایران، سوار مترو شدم، چندتا خیابون پیاده رفتم ۸ شب رسیدم به ورزشگاه خواهرم. رفتم کنار مامانم نشستم تا کلاسش تموم شه، مامانم گفت میای با فلان خانواده بریم فلان شهر(اطراف اصفهان)؟ گفتم چه خبره؟ گفت هیچی بریم تنوع شه، یکم بازارها رو ببینیم بعدم کباب بخوریم برگردیم. گفتم خوبه. یکم سکوت بینمون برقرار شد، یهو گفتم مامان اگر واقعا کباب می‌خوریم بریم اگر نه من نمیام. زد زیر خنده گفت یعنی کل شرطت واسه مسافرت اومدن همینه؟ پیام داد به دوستش گفت بچه‌ی من میگه اگر کباب می‌خوریم بیاید بریم اگر نه نمی‌خواد بیاد :)))) الانم تو جاده‌ایم که چندساعت بریم سفر و برگردیم شب تو خونه بخوابیم.
Показать все...
چهارشنبه مورخ ۱۳ تیر ۱۴۰۳ ماشین زیر آفتاب است و تا مغز استخوانم می‌سوزد. آفتاب در می‌زند و می‌گوید من آفتاب تابستانه هستم، به کودکی‌ات فکر کن. من آفتاب روزی هستم که بابا پوشال‌های کولر آبی قراضه‌ی خانه را عوض می‌کرد و کولر برای اولین بار روشن می‌شد. من آفتاب روزهایی هستم که آسوده از مدرسه، پشت کامپیوتر می‌نشستی و بازی می‌کردی. من آفتاب روزهایی هستم که مشغله از یادت می‌رفت. من آفتاب روزهای آزادی تو هستم. من آفتاب روزهایی هستم که فیتیله پخش می‌شد. من آفتاب روزهایی هستم که معاون مدرسه زنگ می‌زد می‌گفت کلاس تابستانه دارید و تو تماسش را قطع می‌کردی. من آفتاب روزهای کلاس زبان هستم. آفتاب روزهای کلاس نقاشی. آفتاب روزهایی که با بچه‌های کوچه فوتبال بازی می‌کردید و عرق می‌ریختید. آفتاب روزهایی که جلوی کولر لم می‌دادی و بدون فکر کردن به مشق‌های فردا تلویزیون می‌دیدی. آفتاب روزهایی که شبکه سه ارباب حلقه‌ها پخش می‌کرد. من آفتاب تابستانه هستم. چهارشنبه ۱۳ تیر، آفتاب تابستانه در می‌زند و من اشک می‌ریزم، چرا که دیگر یادم نمی‌آید چطور باید در را باز کنم.
Показать все...
خیلی نیاز به کار خاصی نیست. بیسکوئیتی که باز کردی رو به بغل دستیت تعارف کن. با بچه‌ی کوچیک رو موتور بای‌بای کن. به دوستت اعتماد بنفس بده. از کسی که کاری واست انجام داده تشکر کن. به آدم‌ها احترام بذار و حرمتشون رو نشکن. به افراد سالخورده کمک کن بارشون رو حمل کنن. به خانواده‌ات یادآوری کن دوستشون داری. به مردم با لبخند نگاه کن. تجاربت رو دراختیار کسی که ازت راهنمایی می‌خواد قرار بده. نیاز نیست حتما شق‌القمر کنی. اینطوری زندگی رنگی‌تر می‌شه.
Показать все...
ادمای نردی که تو هر زمینه اطلاعات دارن و جواب تمام سوالاتو میدونن اونقدری منو به وجد میارن که حتی روز تولدم اونقدر منو خوشحال نمیکنه • ˚₊‧꒰ა ☆ ໒꒱ ‧₊˚ • @OfficialPersianTwitter
Показать все...
دوستم گفت من ۲ تا امتحان دادم، ۵ تا دیگه هنوز دارم. دیگه دارم پاره می‌شم نمی‌تونم. گفتم اره خیلی سخته منم ۵ تا امتحان دادم، ۶ تا دیگه هنوز دارم.
Показать все...
یه دوستامون آخر هفته می‌خواد بره دیت، دو شبانه روزه ۴ نفر آدم کمدهاشون رو ریختن بیرون از هرچی دارن و ندارن عکس می‌دن تو گروه. الان کمدهامون خالیه. هرکس یه قسمت استایل رو تقبل کرده، فردا داریم با دوتا چمدون و اسپیکر می‌ریم دانشگاه که از اونطرف بریم خونه‌شون یکی یکی لباسارو بپوشه، بتونیم انتخاب کنیم. قشنگ حس این آرایشگرها رو دارم که سه صبح با ۵ تا ساک لوازم میان خونه عروس آماده‌اش کنن.
Показать все...
هی می‌ری تحقیق می‌کنی، اطلاعات جمع می‌کنی، میگی اینکارو کنم اونکارو کنم. تهش تصمیم می‌گیری یه شخصیت جدید پرورش بدی، واسه پرورش دادنش خون جگر می‌خوری ولی هرلحظه فکر می‌کنی حالا این یکی درسته؟ این اوکیه؟ این تهش به اون مقصد ختم میشه؟ ادامه‌اش بدم؟ بهم اون نتیجه رو میده؟ نکنه عقب‌گرد بدوم؟ نکنه حالا هردوتاش رو از دست بدم؟ برعکس عمل نکنه واسم؟
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.