نـــاروَن | هینا محرر
🧿لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم🧿 به قلم هینا مُحَرر✍️ پارت گذاری همه روزه به جز جمعهها💜 راز نیلی » فایل رایگان🙃 سایهی پرستو » آنلاین😍 پیج اینستاگرام👇 https://instagram.com/hina_roman?igshid 🚫کپی پیگرد قانونی دارد🚫
Больше14 565
Подписчики
-1324 часа
-1457 дней
-84230 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
00:08
Видео недоступно
IMG_6814.MP41.53 MB
3900
Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:(
لیوان آب میوه رو میگیرم سمتش و با خجالت میگم:
- بخور زودتر خوب شی بی ادب.
دماغش رو بالا میکشه و میگه:
- نمیشه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟
در حالی که خندهام گرفته لیوان رو میدم دستش و میگم:
- نخیر من شیر ندارم.
یه قلوپ از محتوای لیوان سر میکشه و میگه:
- راست میگی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش.
من با گیجی میگم:
- چیو بریزی؟
یه قلوپ دیگه میخوره و ناله میکنه:
- دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه میده.
اخم میکنم میگم:
- آبمیوه سیب موزه خجالت بکش.
با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه میکنه و میپرسه:
- آب موزو و چطوری گرفتی؟
نیشمو شل میکنم میگم:
- ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان!
یه نفس عمیق میکشه و یهو داد میزنه:
- خدایا این کیه آفریدی؟ چرا با من اینطوری میکنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه میخوام! من سوپِ ممه میخوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟
دست میذارم رو دهنش و میگم:
- هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا...
دستم رو ورمیداره و میگه:
- بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمیذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟
دیگه داره کفریم میکنه! میخوام داد بزنم، که نیشش رو شل میکنه میگه:
- میتونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول!
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0
نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂 از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
1400
Repost from N/a
#پارت_510
- با طرفدارت خوابیدی؟ اونم یه دختر ۱۸ ساله؟
نگاه بی تفاوتی به چهره برزخی آرش ، مدیر برنامه هایش می اندازد و حین تن زدن پیراهن مردانه اش خونسرد جواب میدهد
- به زور نکردمش...
- تو فرداشب پرواز داری مهراب ، میدونی اگه خبرش تو رسانه بپیچه چه بلایی سرت میاد؟
آرش گفت و دخترکِ مچاله شده گوشه ی تخت که تمام مدت صدایشان را از سالن میشنید لرز کرد
مهراب از ایران میرفت؟
- کی میخواد خبر سکس منو پخش کنه؟
این دختر به اندازه کافی شیرفهم شده با کی طرفه
پناه هق زد و بیشتر درخود مچاله شد
تمام تنش درد میکرد و کبود بود
همان لحظه در اتاق با ضرب باز شد
- هی دختر ظهر شد پاشو باروبندیلتو جمع کن
گوشه پتو را کشید
- بی سروصدا لباساتو تن میزنی از آسانسور پشتی میری بیرون
شماره حسابتم بنویس بگم پول دیشبتو بریزن برات
پناه گریان سر بلند کرد
- میخوای از ایران بری؟
پس من چی؟
مهراب تک خندی زد
- تو چی؟
تو چیکاره ای این وسط؟
- م...من فکر کردم بعد از دیشب دیگه.. دیگه
مهراب قهقهه زد
- فکر کردی چون یه شب زیرم بودی دیگه زنم شدی کوچولو؟
پناه ناباور اشک ریخت
- من .. من گفتم دوستت دارم
سر پایین انداخت و خجالت زده نالید
- من بار اولم بود
مهراب مانتو و شلوار دخترک که پایین تخت افتاده بود را برداشت و به طرفش انداخت
- قصه هات تکراریه دختر جون ...
جمع کن زودتر وسایلتو راننده تا پایین شهر میرسونتت
* * * * *
پنج سال از آن روزی که آن دختر را رها کرده میگذشت و او حالا حتی قیافه آن دخترک را به یاد نداشت...
بوسه مرطوبی به قفسه سینه برهنه زنی که زیر تنش جولان میداد میزند و نگاهی به بلیط های روی پاتختی می اندازد
فردا بعد از چهارسال مهراب هامون به ایران برمی گشت...
اما به همراه زنی که قرار بود در کنسرتش در حضور مردم از او خواستگاری کند...
خبر نداشت ...
نمی دانست میان جمعیت کنسرت فردا شبش یک دخترک پنج ساله وجود دارد..
دختر بچه ای که او پدرش بود ...
https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
3900
Repost from N/a
- یا منو ارضا میکنی یا میرم با امیرعلی میخوابم!
کلافه دستی به گوشهی چشمهاش کشید و روی تخت نشست.
- چی داری بلغور میکنی واسه خودت؟
دخترک زانویش را روی تخت گذاشت و با ناز گفت:
- خواستهی زیادی ندارم اصلان! نگفتم که باهام سکس کنی که...
اخم های اصلان جمع شد و دستش داخل موهایش فرو رفت.
کلافه گفت:
- هیچ میفهمی ازم چی میخوای؟
نمیشه...
برو تو اتاقت بخواب گیلا!
دستانش را در سینه جمع کرد و سر بالا انداخت.
تا امشب به مرادش نمیرسید از تخت او بیرون نمیرفت.
به دروغ و برای در آوردن حرص اصلان گفت:
- نمیرم.
نمیخوام امشبم با ویبراتور خودمو ار.ضا کنم! با دو سه تا انگشتتم کارم راه میوفته.
چشم های اصلان تنگ شد و با عصبانیت از بازوی دخترک گرفت.
سمت خودش کشید و از لای دندان های بهم چسبیدهاش گفت:
- تو چه غلطی کردی گیلا؟
دستش را تکان داد و غرید:
- رفتم ویبراتور خریدم چون میدونستم وقتی به تو بگم منو پس میزنی!
دخترک را روی تخت پرتش کرد و رویش خیمه زد بدون این که سنگینی تنش را رویش بیندازد.
- دلیل نمیشه چون من نه میگم تو بخوای بری هر غلطی بکنی!
دیگه سمت اون کوفتی نمیری... فهمیدی؟
گیلا با تخسی گفت.
- اگه میخوای سمت ویبراتور نرم پس خودت باید دست به کار بشی!
وگرنه پیش امیرعلی برمیگردم.
فکش منقبض شد و دندان هایش را روی هم سایید.
چانهی ظریف گیلا را در دستش گرفت و بهش توپید:
- تو غلط میکنی اسم اون بیناموسو به زبونت میاری!
یادت رفته چه غلطی کرده؟
گیلا ابرو بالا انداخت و خیره شد در چشمان عصبی او...
- خودت که انگشتتم بهم نمیزنی، میخوامم با کس دیگهای باشم نمیذاری.
حتی با ویبراتورم مشکل داری.
خب من چه غلطی با نیازم بکنم؟
اصلان با عصبانیت غرید:
- تو هنوز هفده سالته...
چه میفهمی نیاز جنسی چیه؟
ابروهای دخترک جمع شد و عصبی در صورتش غرید:
- من با این که بچهام نیاز جنسی دارم ولی تو با سی و سه سال سن فکر کنم حتی بدونی سکس چیه!
بین پاهای دخترک جا گرفت.
با عصبانیت گفت؛
- الان بهت نشون میدم سکس چیه... جوری که دیگه پیش من حرفی از نیاز جنسی نزنی دیگه!
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
4100
Repost from N/a
-حتما باید بدم بخوری تا بفهمی پروتز نیستن؟!
زبانم را گاز گرفتم اما حرفی که نباید را زده بودم. با خنده ی عریضی دستش که روی کمرم بود را پایین تر برد، درست روی باسنم گذاشت و گفت :
- هوم، بدم نمیاد! آخه کی فکرش رو می کنه اون خانم آرمان ساده که نگاه هیچ کس جلبش نمی شه تو محل کار زیر اون مانتوی اداری گشاد همچین چیزایی رو قایم کرده!
حرصی پایش را لگد کردم و گفتم :
- البته کی فکرش رو می کرد اون امیر فروزنده ای که تو محیط کار نمی شه از کنارش رد شد از بس که جدی و خشکه الان وسط عروسی داداشش داره انقدر هیز بازی درمیاره برای خواهر زن برادرش!
ابروهایش در هم شد و پایش را عقب کشید.
- حالا کی تست کنیم؟!
چرخی زدم و مجددا به سینه اش چسبیدم.
- چی رو؟!
دستش روی کمرم لرزید و باز پایین تر رفت.
- اینکه پروتز شده ان یا نه؟!
کلافه به ساقدوش های دیگر که هرکدام جفت جفت دور عروس و داماد مشغول تانگو رقصیدن بودن نگاه کردم و گفتم :
- بین این همه ساقدوش چرا من باید با تو برقصم ، چرا تو باید برادرشوهر خواهرم از آب دربیای؟!
ابرو بالا انداخت.
- کار خدا بوده که چشمم به جلال و جبروتت بی افته! انقدر گدا نباش خدا داده لذت ببری منم یه وسيله ام ازم استفاده کن!
خندیدم، دست خودم نبود . زیادی پررو ک بی پروا بود.
مردی که در آغوشش تانگو می رقصیدم رئیس اخمو و بداخلاق سرکارم بود که بارها و بارها نیش کلامش را دیده بودم و حال با نگاهی فریبنده و پر شیطنت مدام به خط سینه ام زل می زد!
به محض تمام شدن آهنگ از او فاصله گرفتم و برای رهایی از آن همه حس ایجاد شده بر اثر نوازش های کمرم به سرویس بهداشتی پناه بردم.
در را خواستم ببندم که دستی مانعم شد و امیر فروزنده جلوی نگاه متحیر من داخل آمد و در را پشت سرش قفل کرد.
- چی کار داری می کنی؟! مریضی؟!
جلو آمد.
- آره مریضم. یه مرض بد دارم، وقتی یه چیزی رو بخوام باید مال من بشه و من الان تورو خواستم، خودت گفتی میدی بخورم. زودباش الان وقتشه!
عقب رفتم.
- برو بیرون امیر، این کارا چیه!
جلوتر آمد. دوطرف کمرم را گرفت و مرا روی سکوی بلند آنجا نشاند. وسط پاهایم قرار گرفت و در چشم هایم خیره شد.
- می دونم که خیلی وقته تو کف منی، چرا حالا که اومدم پیشت داری ناز می کنی؟!
پاهایم را کمی بستم. قلبم به تالاپ و تلوپ افتاده بود.
- من؟!
خندید.
- بله تو، تویی که نمی دونی تمام اتاق های شرکت دوربین و شنود دارن و من تمام پوزیشن هایی که برای احمدی تعریف می کردی و می گفتی دوست داری باهام تجربه کنی رو شنیدم. منتهی چون فکر نمی کردم چنین لعبتی باشی سمتت نیومدم ک همیشه جوری باهات رفتار کردم که نزدیکم نشی!
با یاد حرف هایی که در محیط کار با خنده و شوخی به رها می گفتم لبم را گاز گرفتم و ضربان قلبم هزار برابر شد.
دستش بالا آمد. وسط سینه ام خطی فرضی کشید و گفت :
- یکی از پوزیشن ها توی دسشویی شرکت بود، حالا می خوام تو دسشویی تالار انجامش بدم!
زیپ لباسم را که در دست گرفت نالیدم.
- نکن، اونا فقط شوخی بود!
دستش روی رون پایم سر خورد و از چاک لباسم کمی بالاتر رفت :
- مور مور شدن الانت، تپش قلب بالات، نگاه پر حرارت، ایناهم همه شوخیه؟!
قبل از اینکه چیزی بگم در یک حرکت پایین آوردم، از پشت به بدنم چسبید و وادارم کرد در آینه نگاهش کنم. صورتش درست نزدیک گردنم بود و حالم را خراب کرده بود!
نزدیک به گوشم با لحنی بسیار ارام...فریبنده و وسوسه انگیز زمزمه کرد :
اینجا هیچ کس صدامونو نمی شنوه. آماده ی یه سکس پرخاطره با رئیس شرکتت هستی خانم آرمان؟!
لب هایش که روی پوست گردنم نشست آهی زیرلب از دهانم خارج شد . سرم را چرخاند و مشغول بوسیدن لبم شد...
اینکه همراهی اش می کردم دست خودم نبود، ماه ها بود که خواب سکس با او را می دیدم و حالا در دسشویی تالاری که عروسی خواهرم بود توسط او به بازی گرفته شده بودم .
خیسی لباس زیرم چیزی نبود که بتوانم کنترل کنم !
https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0
https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0
https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0
https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0
https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0
1700
Repost from N/a
00:08
Видео недоступно
IMG_6814.MP41.53 MB
10400
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.