cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

𝙃𝙞𝙨 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙮

💙 تو میون این طهران خاکستری آسمون آبی منی! هرچیزی که به پسر آبی ربط داشته باشه رو فراموش نمیکنم! ‌ دیلی بنده اگه دوست داشتین: https://t.me/littleplace

Больше
Рекламные посты
589
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
-1930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Показать все...
romir_sparo

چنل شات رمیر تقدیم میکند🪐🤍 ـבیوار בوست בاشتن کوتاـہ نیست. اما تو اگر بخواهے تا ثریا براے בوست בاشتنت قَـב می‌کشم! ناشناسمون:

https://t.me/+fmTo_zQli1czYWQ0

در خدمتم👇🏻

https://t.me/HarfinoBot?start=ff60bba34860fa2

𝙃𝙞𝙨 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙮
ᴋɪɴsᴛᴜɢɪ👨‍👨‍👧🧡
𝘏𝘈𝘔 𝘒𝘏𝘖𝘕
-𝐇𝐢𝐝𝐝𝐞𝐧 𝐒𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭-
اوژنی .
چند هیــچ
صَـد و هَـفتـ
`𝙃𝙖𝙯𝙝🤍
-وانشات فانتزی🫂🍬
-عاشقی جرم نیست🫶🏻🫂-
'𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒄𝒐𝒍𝒐𝒏𝒆𝒍🖤⛓️'
مای اسمات
داستان.
“مغازه‌جادویــی“
✧ خـــ🩸ـــونابـه ✧
my itsa
-اوپــیا-
*fou*
گل های دالیا
Фото недоступно
چه کرده ای تو با دلم، که ناز تو نیاز ماست... ♡مولانا♡
Показать все...
𝙃𝙞𝙨 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙮
`𝗛𝗮𝘇𝗵🎧
𝙷𝚊𝚙𝚙𝚎𝚗𝚒𝚗𝚐🩶
«ETORPHIN🩸»
𝐏𝐮𝐫𝐩𝐥𝐞 𝐜𝐨𝐭𝐭𝐚𝐠𝐞☂️
𝕂𝕀ℕ𝕋𝕊𝕌𝔾𝕀👨‍👨‍👧🤍
𝘏𝘈𝘔 𝘒𝘏𝘖𝘕
-𝐇𝐢𝐝𝐝𝐞𝐧 𝐒𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭-
my itsa
-شاهزاده ی گدا...!🌺🧡🕊
چند هیــچ
-ارباب من-
صد و هفت
داستان.
✧ خـــ🩸ـــونابـه ✧
اشتباه .
⫷ ߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ❟ࡅߺ߲ ⫸
فو
-مغـازه‌جادویی-
چنل شات
-اوپــیا-
سلام بچها، من عمم فوت شده چند روزیه حال و حوصله ندارم برای پارت نوشتن شرمندتون🖤
Показать все...
💔 64 1
"امیر" دوباره نیم نگاهی بهش انداختم،محو تلویزیون بود همچنان،حالا من یه زری زدم تو چرا باید شب تولد من سه ساعت بشینی پای هری پاتر؟ با اخم چشم ازش گرفتم و سرمو از پشت به سینه اش کوبیدم، تنها کاری که کرد حلقه کردن دستش دور شکمم بود،روش خم شدم کنترل رو از اون سمتش بردارم که با نشستن دستش زیر لباسم و دقیقا بالای باسنم تو همون حالت خشک شدم،با پایین تر رفتن دستش چنگی به باسنم زد و بلندم کرد. روی پاش نشستم و پاهامو دو طرف بدنش گذاشتم،خودش تلویزیون رو خاموش کرد و با حالت خاصی خیره ام شد،اروم دستمو نوازش وار روی سینه اش کشیدم ، بخاطر تحرک های زیادی ک داشتم پتو نازکی که برای جلوگیری از رسیدن سرمای برف بیرون رومون بود کنار رفت... رهام:حوصله‌ی دیدن نداشتی یا... با چسبوندن لبام روی لباش اجازه ندادم باقی حرفش رو به زبون بیاره ... باید بهش میفهموندم که بدجور دلم خودشو میخواد.. لب هام رو روی لب هاش میکشیدم و از لب های هم کام میگرفتیم... از روی پاهاش یکم بلند شدم و با دستم دو طرفه صورتش رو پوشوندم. اروم دستشو به سمت کمر و ستون فقراتم کشید.. لب بالاشو گازی گرفتم که صدای آه ارومش از خود بی خودم کرد... اون اروم و من وحشیانه از لب های هم کام میگرفتیم. با اینکه همیشه کسی که عطش تصاحب دیگری رو داره رهام بوده، اما اینبار بعد از این مدت دوری بخاطر اون عمل کوفتی، من کسی بودم که با تمام وجودم اونو میخواستم.. اروم منو از خودش فاصله زبونشو روی لب هام کشید و باقی مونده بزاق دهنم که روی لب هام مونده بود رو بین لب های خودش جا داد. رهام: توله‌ی من وحشی شده؟ لبخند مظلومی زدم امیر: توله چیتا خیلی گرسنه اس.. چیتا جونم. لبخندی زد و دوباره لب هاش رو بین لب هام جا داد. بعد از کمی بوسیدن و گاز گرفتن از لب هاش، اروم به سمت فک، چونه، گردن، ترقوه و... رفتم و به ترتیب کیس مارک های ریزی باقی گذاشتم. به ترقوه هاش که رسیدم، یقه‌ی تنگ لباسی که تنش بود مانع میشد تا بتونم درست کارم رو انجام. برای همین لبخند شیطونی زدم و گفتم: امیر:توله چیتا برای تغذیه نیاز داره که چیتا‌ی بزرگ هیچ پوششی نداشته باشه. رهام که مشخص بود دلش ضعف رفته اروم تیکه‌اش رو از مبل گرف و با یک حرکت تیشرت‌ش رو از تنش بیرون کشید و پایین مبل انداخت. با دیدن سینه هاش اختیارمو از کف دادن و زبونم رو زوی نیپل سمت راستش کشیدم. اروم میمکیدم و گاز میگرفتم و همزمان نیپل سمت راستشو بین انگشتام فشار میدادم. دستاش رو آروم از روی کمرم به سمت باسنم برد و فاصله‌ی بین دیکم تا رینگم رو نوازش کرد که تمام بدنم مور مور شد و سرم داغ کرد که با اسپنک محکمی که به باسنم زد تو جا پریدم،دستشو روی کمرم نگه داشت و شروع کرد ضربه زدن...لبام روی نیپلش بی حرکت مونده بود و فقط با هر ضربه اش ناله بلندی از گلوم خارج میشد... "رهام" با لذت به باسن سرخش نگاه کردم و دستی روش کشیدم که ناله خفه ای کرد . دستمو پایین بردم و روی رینگش انگشت کشیدم، "اوم"کش داری از روی لذت کشید و لب پایین‌ش رو داخل دهنش برد تا صداش آزاد نشه. میدونستم که روی این مسئله حساسه اما دلم برای صداهایی که ایجاد میکرد تنگ شده بود، برای همین انگشتمو روی رینگش فشار دادم که آخ آرومی به گوشم خورد،دستمو به کاپشنم که روی دسته مبل بود رسوندم و از جیب داخلش روان کننده رو پیدا کردم...چونه اش رو روی سینه ام گذاشته بود و حرکاتمو دنبال میکرد... بعد اینکه رینگش و انگشتامو چرب کردم،اولین بند انگشت اشاره مو وارد رینگش کردم که صدای ناله اش ازاد شد. امیر:اه... رههام... همون طور که بقیه انگشتم رو داخل تکون میدادم لب زدم: جان رهام ‌انگشت دوم رو هم واردش کردم که از روی پام فاصله گرفت، با دست ازادم پهلوهاش رو گرفتم که تکون نخوره. حرکت قیچی وار انگشت هام رو بیشتر کردم که صدای ناله هاش هم به مراتب بیشتر و بلند تر شد. لبمو به لاله گوشش چسبوندم و مکیدم رهام:بنظرت میتونی بدون لمس دیکت بیای؟ میدونستم که بدون لمس کردن دیک‌ش خیلی سخت ارضا میشه اما برای تنوع فکر بدی نبود‌. بلافاصله سرشو بلند کرد و نالید. امیر:نهه... رههام نمیتونم ... لبخندی زدم و گفتم: رهام:میتونی پسرجون، میتونی...من کمکت میکنم تو یک حرکت انداختمش روی مبل و روش خیمه زدم،شلوارش رو پایین کشیدم و کنار تیشرتم روی زمین انداختم. به جسم سخت و بزرگ شده‌ی میون دوتا پاهاش نگاهی کردم و با لحن اغوا گری گفتم: رهام:اوه. اوه. ببین چقدم بزرگ شده ولی میدونه که کاری از دست من بر نمیاد نه؟ با این حرفم تو چشماش اشک جمع شد و سرشو به مبل کوبید و اروم لب زد.
Показать все...
30❤‍🔥 1
امیر:رههام.. نه.. نمیتونم. لطفاً.. بدون توجه به حرفاش بوسه ای روی وی لاینش گذاشتم که با بالا دادن کمرش قوس کمرش نمایان شد.. پاهاش رو روی شونه هام گذاشتم و سمت رینگش سر خم کردم. زبونم رو اطراف رینگش میکشیدم که سوراخ نبض دارش حالا بیشتر از قبل نبض میزد. زبونم رو روی رینگش کشیدم و مک های ریز میزدم که صدای اه و ناله هاش بیشتر از قبل شده بود و مشخص بود دیگه نمیتونه کنترلشون کنه. سرم رو بلند کردم و با دو انگشتم ضربه های ارومی روی رینگش میزدم تا از انقباض بدنش کم بشه... دوباره زبونم رو روی رینگش کشیدم و واردش کردم، با زبونم توی سوراخش ضربه میزدم. دستاش شونه هامو چنگ مینداخت و آزادانه ناله میکرد، همین ناله هاش و دیدن بدنش تو این وضعیت کافی بود تا منو به اوج برسونه... وقتی از گشاد شدن سوراخش اطمینان پیدا کردم شلوارم رو از پام بیرون کشیدم و دیک سفت شدم رو بین لپ های باسنش فرستادم. حس نبض زدن سوراخش روی دیکم حالم رو بدتر میکرد و کاری میکرد که بدون اماده کردن واردش کنم... نفس نفس میزد و قفسه سینه اش با سرعت بالا و پایین میشد، چشماش روی صورتم میخ بود. بوسه ای روی زانوش زدم و دستم رو توی دستش گذاشتم و اروم لب زدم: درد داشتی به چیتا بگو خب؟ با چشم هایی که اشک توش جمع شده بود و صدای لرزون 'باشه' ای گفت.. دیکم رو روی سوراخش گذاشتم و آروم آروم داخل میکردم.. از شدت تنگی امیر و فشاری که به دیکم میومد اه کشداری کشیدم که امیر هقی زد و کمرشو بلند کرد  کامل واردش شدم و منتظر موندم که عادت کنه و بعد شروع کنم.. سرمو جلو بردم و بوسه کوتاهی روی لباش زدم و انگشتم رو زیر چشمای خیسش کشیدم رهام:پسر جون خوبه؟ سری تکون داد و گفت: -اره... حرکت کن. به تبعیت از حرفش ضربه هام رو داخلش شروع کردم، اول اروم و یواش ضربه میزدم که دردش اروم بشه اما رفته رفته ضربه هام شدت پیدا کردن... صدای برخورد بدن هامون بهم صدایی بود که میتونستم تا اخر دنیا به اون گوش بدم و لذت ببرم. به چهره‌ی امیر نگاهی کردم که مشخص بود دیگه درد نداره و سرتاسر وجودش رو لذت فراگرفته و این باعث خوشحالیه من بود، که بعد از چند وقت رابطه نداشتن حسش بهم از بین که نرفته بود هیچ بیشتر هم شده بود. شدت ضربه هام رو بیشتر کردم که صدای ناله‌اش اوج گرفت، مشخص بود به نقطه اوجش زدم.. امیر:اهه.. همونجا... رههاممم... ضربه هام رو روی همون نقطه متمرکز کردم. دست هاش رو به سمت دیکش برد که سریع دستاش رو بالای سرش قفل کردم. رهام:قرارمون این بود که بدون لمس ارضا بشی دورت بگردم من. با بغض سری تکون داد که به ضربه زدن هام ادامه دادم... با داغ شدن زیر دلم و منقبض شدن عضلات شکم با فشار داخل امیر کام شدم. که همون موقع با کوبیدن کمرش به مبل روی شکمش کام شد...روی تنش خم شدم و بعد چند ثانیه که به خودم اومدم از روی میز دستمال کاغذی رو برداشتم و دوتامون رو تمیز کردم و باکسر امیر و پاش کردم و بعد از پوشیدن باکسر خودم امیر رو بغل گرفتم و بلند شدم،چشماش بسته بود هنوز و کشدار نفس میکشید آروم روی تخت گذاشتمش و از اتاق بیرون اومدم.. از توی کابینت مسکن پیدا کردم با ابمیوه برگشتم اتاق . تخت رو دور زدم و کنارش نشستم. موهایی که به پیشونیش چسبیده بود بالا زدم:پسرجونِ چیتا بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم. رهام:آبی کوچولو،پاشو قرصتو بخور بریم دوش بگیریم دستشو روی بازوم گرفت و اروم بلند شد که صورتش تو هم جمع شد و 'آخ' ریزی از میون لب هاش بیرون پرید. دستمو پشت کمرش گرفتم و به خودم چسبونمدش : تولدت مبارکم باشه پسرم با لبخند سرشو بلند کرد که بوسه ای روی شقیقه اش گذاشتم قرص رو از خشاب دراوردم و بین لباش گذاشتم و با آبمیوه به خوردش دادم. امیر:فردا بریم حموم... لطفا نمیخواستم تا فردا اذیت بشه ولی با لطفا مظلومی که گفت دیگه گیر ندادم و روی تخت دراز کشیدم که مث بچه گربه ها اومد توی بغلم و جمع شد. سرش رو روی سینه ام گذاشت و نوک سینه ام رو توی دهنش برد و مک های ریزی زد. تک خندی کردم و اروم گفتم: رهام:نکنه داری برای راند دو آماده میشی؟ سرش رو بالا اورد و گفت: امیر:نه نه خیلی ممنون  توی بغلم فشارش دادم و سرشو محکم بوسیدم:تو خود آرامش منی پسرجون. بی‌حال خندید و کم کم پلکاش روی هم رفت،خیره تو صورت آرومش پچ زدم:کاش زودتر از اینا به یادم میومدی امیر... شرمنده بابت تاخیر طولانی مدت🫠 خیلی زیاد درگیرم. امیداورم به پارتمون عشق بدین🥲🦋🫂
Показать все...
43❤‍🔥 3
#صفحه_هفتاد_نه
Показать все...
16
امروز پارت داریمم بوستا جونم😭💙
Показать все...
27
بوستا جونم💙 من از اونجایی که خیلییی درگیرم و کلی کار مدرسه و اموزشگاه مونده روی دستم وقت نمیکنم جواب کامنتاتونو بدم ولی تک تکشونو میخونم 🥹💙 بوس بهتونن💙🫶🏼
Показать все...
21
چنگالو داخل دهنم برد و گفت: امشب تا صبح دوتایی عری پاتر میبینیم، هومم؟ کمی از لیوان چاییم خوردم و گفتم: اخ جون... حق نداری بخوابی اقای محترم! خندید و بینیم رو بوسید: چشم پسرم. تا ته تیکه کیک و به همین روند تموم‌ کردیم و روی مبل کنارش لم دادم... انگار دوباره به دنیا اومده بودم انقدر که حس خوبی داشتم و توی این چند سال نداشتم... دستشو توی دستم گذاشتم و مشغول بازی کردن با انگشتاش شدم. اب قند فراموش نشه🫠✨ کامنتا بالا باشه فردا بقیشو میذارممم👀💙
Показать все...
40❤‍🔥 1
″امیر″ توی ماشین نشست و درو بست نگاهی بهش انداختم و گفتم: هنوز نمیخوای بگی کجا میریم؟ رهام: نچ. از توی داشبرد چشم بند مشکی بیرون کشید و گفت: شما تا برسیم اینو میذاری روی چشمات میخوابی. متعجب نگاش کردم و گفتم: مگه گروگان گرفتی؟ رهام: اره گروگان گیریه، بزن... بدو دیر میشه. هوفی کشیدم و بعد از زدن چشم بند کمی صندلی و عقب دادم و دراز کشیدم... نمیدونم چقدر گذشت، نیم ساعت یک ساعت اما با توقف ماشین سرجام نشستم و خواستم چشم بندمو بردارم که صدای اعتراضش بلند شد: نههه، الان نه امیر! پوفی کشیدم و منتظر موندم. با باز شدن در ماشین صداش توی گوشم پیچید: دستتو بده. وقتی از گرفتن دستش مطمئن شدم با احتیاط از ماشین پیاده شدم و همراهش قدم برداشتم. امیر: خسته شدم رهام، چرا نمیرسیم؟ رهام: یکم دیگه مونده، غر نزن. بعد برداشتن تقریبا بیست قدم سر جامون وایسادیم: خب رسیدیم. امیر: بردار از چشمام اینو... با حس برداشتن چشم بند کم‌کم لای چشمامو باز کردم با افتابی که به‌چشمام خورد دوباره بستمشون و عینک افتابیم رو روی چشمام گذاشتم و نگاهی به اطرافم انداختم، بعد درک موقعیتم و جایی که توش بودیم هینی کشیدم و بلافاصله پریدم توی بغلش و پاهامو دور کمرش. حلقه کردم. امیر: وای رهام، اینجا خیلییی خوشگلههه! دستاشو دورم حلقه کرد و چونمو بوسید: تولدت مبارک پسرک آبیم! قشنگ ترین معجزه زندگی‌ منی، دوباره منو زنده کردی با اومدنت! لبامو روی لباش کوبیدم و بوسه عمیقی روشون کاشتم: خیلی دوستت دارم رهام خیلی خیلی زیاد... رهام: منم دوستت دارم پسرمم! از بغلش پایین رفتم و گفتم: بریم تو خیلی ذوق دارممم! دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت: میریم، ولی اول یه سر به فروشگاه اون ور خیابون بزنیم بعد! نگاهی به اطرف انداختم و موافقتمو با تکون دادن سرم نشون دادم و همراهش سمته فروشگاه قدم برداشتم... سبد خرید و دست رهام دادم و از توی قفسه ها چوب دستی هرماینی رو برداشتم و داخل سبد گذاشتم.. بعد از برداشتن کتاب های معجون سازی و بقیشون که توی فیلم دیده بودم قلم و جوهر برداشتم و گفتم: رههاام؟ کنارم وایساد و گفت: جونم؟ امیر: ی...یکم زیاده روی نمیکنم؟ قیمتاش بالاس... رو به روم وایساد و دستشو روی پهلوم قرار داد و صورتشو بهم نزدیک کرد. رهام: امروز، روز توعه... دیگه ام نشنوم از این حرفا بزنی! گونشو بوسیدم و گفتم: خب نباید ولخرجی کنم... نیشگونی از پهلوم گرفت و گفت: برو بچه زبون نریز. با لبخندی که روی لبم بود از کنارش رد شدم و سمته قفسه شنل ها رفتم و شنلی که علامت گریفیندور روش بود و برداشتم... خلاصه بعد از کلی خرید از فروشگاه بیرون رفتیم. شنلمو تنم کردم و کلاهشو روی سرم گذاشتم: بهم میاد؟ سرشو از گوشی بیرون اورد و گفت: خوردنی تر از قبل شدی پسرجون! چوب دستیمو دستم گرفتم و گفتم: الان برای ورود به مدرسه امادم بریم ددی! خندید و دستمو توی دستش قفل کرد: بریم پسرکم! بعد از خرید بلیط سمته ورودی رفتیم و همونطور که دستم توی دستش بود کل قلعه رو قدم میزدیم و من هر قسمت رو براش توضیح‌ میدادم که چه اتفاقی اینجا افتاده و چیشده... چند ساعتی گذشت و کل منطقه ایی که گردشگری بود رو گشتیم و‌کلی خوراکی هایی که شبیه به خوراکی های فیلم بودن رو برای برگشتمون خریدیم... توی ماشین نشستم و پاهامو به کف ماشین کوبیدم: واییی، خیلی ذوق زدم رهام خیلی بهم خوشگذشت... اصلا نمیدونستم همچین جای وجود داره... مرسی ازت مرسیی! بدون هیچ حرفی صورتمو گرفت و لباشو روی لبام قرار داد و شروع به بوسیدنم کرد... با حس نفس تنگی یقشو چنگ زدم و ازش جدا شدم. خندید: بریم؟ امیر: بریم خیلی خسته شدم. رهام: چی؟ خسته؟ مونده هنوز بچه! امشب از خونه خبری نیست. متعجب نگاش کردم و گفتم: چیی؟ رهام: میفهمی پسرجون. ماشین و روشن کرد و سمته مقصدی که نمیدونستم کجاست راه افتاد... دو ساعتی میشد تو راه بودیم و تقریبا از فضای شهر دور شده بودیم و دمای هوا سرد تر شده بود... کتونی هامو از پام در اوردم و چهار زانو روی صندلی نشستم. امیر: رهام، چقدر دیگه مونده؟ خسته شدم... دستشو روی رون پام کشید و گفت: یکم دیگه میرسیم.. یکم بخواب خسته شدی. هومی گفتم و سرمو به صندلی تکیه دادم. کم‌کم چشمام داشت سنگین میشد که با توقف ماشین بازشون کردم و نگاهی به اطرافم انداختم. امیر: اینجا کجاست؟ رهام: یه جای خوب، بیا پایین.. همراهش از ماشین پیاده شدم و خودمو بهش، جلوی ماشین رسوندم و دستمو توی دستش قفل کردم. کلیدی سمتم گرفت و گفت: بریم؟ از بی‌خبری شونه ایی بالا انداختم و همراهش قدم برداشتم. چشمام بسته بود، اما صدای چرخوندن کلید و توی قفل در حس میکردم با باز شدن در به داخل هدایتم کرد و پشت سرم وایساد.
Показать все...
39❤‍🔥 1💔 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.