دفترِبدجنسیهایگرگکوچولو
484
Подписчики
Нет данных24 часа
-47 дней
-2630 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
با جمله رندان جهان همکیشم
خیامِ ترانههای پر تشویشم
انگار شراب از آسمان میبارد
وقتی که به چشمان تو میاندیشم
•ایرج زبردست
Gyorgy_Eder_String_Quintet_in_E_Major,_G_275:_III_Minuetto_The_Ladykillers.mp38.22 MB
ایزاناگی جسد زنش رو دید که تو تاریکى دراز کشیده، مشعلش رو بالاتر برد و با دیدن ایزانامى که اونجا بود احساس بیمارى کرد. بدن زن فاسد شده و کرمها و حشرات در اون بدن خونه کرده بودن.
ایزاناگى وحشتزده فریاد کشید و در لحظهاى که دیگه نمىتونست تحمل کنه مشعل رو انداخت و تو عمق تاریکى شروع به دویدن کرد. جیغ ایزانامى به دنبالش بود چون از اینکه شوهرش او رو در این حالت دیده بود شرمنده بود. زن هشت "شیکومه" (زن احمق) رو به دنبالش فرستاد که داد و فریاد بکنه. همه اون هشت زن جیغزنان دنبالش کردن طورس که موهاى تن ایزاناگى از وحشت سیخ شد.
ایزاناگى شمشیرش رو بیرون کشید تا از زندگىاش دفاع کنه. سپس ایستاد و سربندش رو به زمین انداخت. سربند به انگور سیاه تبدیل شد که اون زن های احمق رو لحظهاى مشغول کرد ، اما اونا انگور رو به سرعت خوردند و بیدرنگ به تعقیب ادامه دادن. سپس ایزاناگى شونهاش رو زمین انداخت که به دستهاى نى تبدیل شد و تعقیبکننده ها رو متوقف کرد. ایزانامى که متوجه شد دست از تعقیب برداشت. ایزاناگى تقریباً به مرز یومى رسید و داشت نجات پیدا مىکرد. تویِ روایت "نیبونگى" گفته مىشه که اون در کنار درختى ادرار کرد و رودخانه بزرگى ایجاد شد که جلوى تعقیبکننده ها رو گرفت. تو روایت دیگه ای نگهبانایِ یومى دستگیرش مىکنن، اما اون در کنار خلیج با پرتاب کردن هلوهایى که سر راهش سبز شده خودشو نجات مىده. بعد یه سنگ پیدا کرد و جهان زندگان و مردگان رو از هم جدا کرد. در همین حین شنید که ایزانامى نفسنفسزنان به اون طرف مىرسه، اما دیگه نمىتونست بهش برسه.
یک تخته سنگ بزرگ میان خدا و بانو خدا قرار گرفت چون که ایزاناگى اعلام کرد که ایزانامى رو طلاق داده. زن پاسخ داد که اگه بنا به عبور از سنگ باشه اون هر روز هزار نفر از موجودات زنده رو نابود میکنه. مرد خشمگین پاسخ داد که اونم هر روز به هزار و پونصد موجود زندگى میبخشه؛ و به این ترتیبه که مرگ وارد زندگى شد. اما مردان و زنانى که به وسیله ایزاناگى حمایت مىشدند شاد بودند، چون زندگى در دنیاى او بیشتر مزیت داشت تا تسلیم شدن به خشم سرد ایزانامى مغرور.
ایزاناگى در روشنایى درخشان زمین علامت فساد جهان زیرین رو با پوستش احساس میکرد. او لباسها، کفشها و ابزارش رو وحشتزده دور انداخت و همه اونا مقام آسمانى پیدا کردند. ایزاناگی در آبهاى شیرین رودخانه و دریاى پهناور غوطهور شد تا خودشو پاک کنه (بر اساس یه سنت باستانى، ژاپنىها پس از به خاک سپردن مرده هاشون، خودشون رو مىشورند تا از کثافت مرگ رهایى پیدا کنند.)
کمى بعد ایزاناگى چشم چپش رو شست و بانو خدا آماتراسو پدیدار شد. از چشم راست او خداوند سوکى یومى پدیدار شد. اون در آب غوطهور شد و بینى خودشو شست تا بوهاى جهان زیرین رو پاک کنه، و از اثر این کار خداوندگار سوسانو در وجود آمد.
توی یه روایت دیگه گفته شده ایزاناگى تنها در اونوگورو ایستاد و اعلام کرد که قصد آفرینش حضورى را دارد که جهان را رهبرى کنه.
پس از انجام این کار آینهاى از مس سفید رو در دست چپش گرفت، و صرفاً با خیره شدن در اون خدایى به نام "اوهوهیرومه" رو بهوجود آورد (که احتمالاً پیشدرآمد آماتراسو است که به معنى "ظهر کبیر زنانگى" است و کنایه از خورشید در اوج آسمانه.) ایزاناگى سپس آینه مشابهى در دست راستش گرفت و با خیره شدن در اون به "سوکى یومى" شکل بخشید. او از همون آینه نخستین استفاده کرده بود، اما اینبار به کنارههاى اون نگاه کرده بود، و خدایى به نام "سوسانو" رو بهوجود آورد.
دو خداى اول نور فراوان و پرتوافشانى مىکردن. ایزاناگى اونا رو در گنبد آسمان گذاشت تا زمین رو یکسره نورانى کنند. تسوکیومى با نورى پریدهرنگ آب رو روشن مىکرد، در حالى که اوهوهیرومه با پرتوهاى درخشانش در روز دیده مىشد. اما سومین خدا، سوسانو، کم و بیش بیدرنگ عادت کرد که براى نابود کردن به دنیا اومده، اون خداى نابودکننده بود. پس در نتیجه ایزاناگى اونو مأمور مراقبت از جهان زیرین کرد، یعنى یومى که مکان عفریتهها و هیولاهاست.
_____________________
پ.ن: اینم اساطیر آفرینش ژاپن. تلفات دادم و سیو مسیجام در این راه به طور اتفاقی پاک شد. ببخشید دیر شد و اینا ... البته میدونم خیلی ام مهم نبوده. بیاین بگین دوس دارین آفرینش بعدی مال کجا باشه . آه بر من...
من همیشه یه رویای خیلی قدیمی دارم همیشه دوست داشتم یه کافیشاپ و یه گلفروشی داشتم و حتی دوست میداشتم توی یه گلخونهی کوچیک کار میکردم. اوایل فکر میکردم این روی آرامبخش فقط مختص منه اما متوجه شدم که احتمالا این فکر آرامبخش مورد علاقهی خیلیای دیگه هم هست...
اگه شما فکر میکنید که نیاز دارید چنین فضایی رو تجربه کنید من یک بازی با استایل cozy بهتون پیشنهاد میدم به اسم :
Lulu home garden
این بازی راجع به قورباغهای بامزه به اسم خانو لولوئه که متاسفانه به علت تولیدات آلودهی کارخونهها خونهی خودش رو از دست میده. تصمیم میگیره به این برکه جدید بیاد و خونشو دوباره احیا کنه. اون حالا یه گلخونه و یه کافه و یه گلفروشی داره و دوستای جدیدی داره که باهاش حرف میزنند و بهش کمک میکنند. برای چند دقیقه این که توی طول روز به حال خوب احتیاج دارید من این بازی رو بهتون پیشنهاد میکنم.
_قربان شما سرندیپیتی
نخستین فرزند اتحاد اونا شادىآور نبود. ایزانامى بچهاى شبیه زالو یا عروس دریایی به دنیا آورد. هردو وحشتزده قایقى از نى درست کردند و بچه رو توش گذاشتن به دریا فرستادند. گاهى اوقات بچه-زالو در کنار خدایى به نام هیرووکو قرار مىگیره. در یک روایت ژاپنى نام هیرووکو به معناى بچه زالو اومده. احتمالا هیرووکو نام قدیمى خداى خورشیده. ایزاناگى و ایزانامى براى اینکه بدونند چرا یه هیولا به دنیا آوردند از دشتهاى اعلاى آسمان بالا رفتند. بعد از ملاقات با نیروهاى آسمانى معلوم شد که علت این گرفتارى این بوده که در هنگام چرخش به دور ستون مقدس زن زودتر از مرد سخن گفته. ( افسانه های بی منطق!) بعد هر دو برگشتند و همون مراسم رو تکرار کردند و اینبار ایزانامی زبون بسته اونقد ساکت موند که ایزاناگی جونش بالا بیاد و اول حرف بزنه. این بار این عشق و محبت اونا منجر به شکلگیرى هشت جزیره بزرگ ژاپن شد. در همین حال جزایر کوچکتر مجمعالجزایر و زمینهاى بیگانه از حبابهاى سرکش اقیانوس شکل گرفتند. هنگامى که ایزاناگى جزایر رو دید که در عطر بامدادان غوطهور بود نفس عمیقى کشید و هوا رو پاکیزه کرد. نفس او به خداى باد تبدیل شد. زوج که به شدت گرسنه بودند کامىهاى برنج رو آفریدند. اونا خدایان و بانوخدایان کوهها، دریاها، دهانه رودخانه و درختها رو بهوجود آوردند. اما وقتی که ایزانامى خداى آتش، کاگوتسوچى را به دنیا آورد به طرز وحشتناکى سوخت. ایزاناگى که از وحشت نفسش بند اومده بود به معشوقش نگریست که روى زمین افتاده. او متوجه شد که زن خواهد مرد، و دیوانهوار بر سرنوشت ظالمانه زن زارى کرد. اما حتى مرگ زن و اندوه پر از خشم او منجر به زایش کامىهاى بسیارى شد. روایتهاى مختلف اسطورهاى نامهاى گوناگونى به این نیروهاى آسمانى دادند. بر طبق یکى از روایتها ایزانامى پیش از اینکه بمیره به یک بانو خداى زمین و بانو خداى آب و به یک خدا به نام واکامووسووبى (یعنى نیروى رشد جوان) که در شکم او برنج، ذرت، ارزن، کنف و چیزهاى دیگه بود جان بخشید. در روایت دیگه ای ادعا مىشه که ایزانامى بیچاره گلاب به روتون بالا آورد و بانو خدا کانایاما، (شاهزاده خانم فلز کوهستان) از آن بهوجود اومد، و ادرار و مدفوعشم به نیروهاى آسمانى تبدیل شدند. ( حرفی در این باره ندارم ! )
قطرات اشک ایزاناگى که در مرگ همسرش گریه میکرد به خدایان مختلف تبدیل شدند. او که از تولد خداى آتش و مرگ همسرش عصبانی شده بود، شمشیرش رو بیرون کشید و کودک رو به سه (و در برخى روایات به پنج) تکه تبدیل کرد، و هر یک از این قطعات به خدایى تبدیل شدند. قطرات خون بچه که اونو قطعه قطعه کرد به سنگهایی در رود پهناورى که در دشتهاى آسمانى اعلا جاریه تبدیل شدند و هنوز مىتونیم اونا رو به صورت ستارههایى در کهکشان راه شیرى ببینیم. در روایت دیگرى خداى تکه تکه شده آتش به پنج خداى بزرگ تبدیل شد که با پنج کوه تقدیس شده ژاپن هماهنگى دارند.
ایزاناگی تصمیم گرفت برای همراهی همسر محبوبش به دنیای مردگان بره. ایزاناگى فقط تونست در حالى پاشو رو در این دنیاى مردگان بذاره که تمام مدت به همسر نازنینش، در زمانى که زنده بود فکر کنه. او در طول راه ایزانامى رو کشف کرد. فقط از طریق صدا بود که زن رو شناخت، چرا که تاریکى اونقدر غلیظ بود که نمىتونست اونو ببینه. در همون لحظه در حالى که مىلرزید از زن خواهش کرد تا با او به جهان بالا بازگردد. اما زن با خشونت با او صحبت کرد و اونو از این بابت که با او حرف زده سرزنش کرد؛ زن با خشونت بهش گفت که از خوراک تاریک جهان زیرین خورده و با مردگان محشور شده. او دیگه نمیتونه به جهان زنده ها برگرده.
ایزانامى گفت که دیگه به ابدیت پیوسته و از شوهرش خواست تا خوابشو بهم نریزه. اما ایزاناگى که از اندوه دیوانه شده بود و از امتناع زنش براى برگشتن خشمگین بود اونقدر منتظر موند تا زن بخوابه، بعد شانهاى رو برداشت که باهاش موهاى خودشو شانه مىکرد، شانه آخر اونو شکست و روشنش کرد. نورى که ایجاد شد سایهها رو از بین برد و دیوها جیغکشان دور شدند.