cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

°• تَمـَنـــاےِ لِذَّتــ •°

رُمانِــ : تَـمــَنـــاےِ لــــذَّتــ مُناسبِــ اَفرادِ بالاـےِ 18+ سالـ❌ نویسنـــدگان: شیـــنـــا اونـ لحظہ ڪـــه زیرِ بدنـ داغتـ دارم از لذتـ بہ خودمـ میپچمـ💦🤤 کپــے مَمنوعـ 🚫 عاشقانـہ/مافیایی/بزرگسال

Больше
Рекламные посты
9 427
Подписчики
-4424 часа
+1887 дней
-37630 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

نمایشگاه دار معروف هات و جذابی که هرشب تختش رو یکی پر میکنه اینبار دل میبنده به دختر ساده اما زیبایی که برای خدمتکاری پا توی خونش میذاره و برای داشتنش هربار یه طریق دستمالیش میکنه تا اینکه تو مستیش ک‌ص دختره رو جر میده و وقتی بیدار میشه با یه تخت پر خون و بدون دختره مواجعه میشه و... https://t.me/+UNcKY6JUS8c0YjE8 رابطه های پی در پی رئیس و خدمتکار خوشکل🤤👅💦 #بشدت‌هات‌سکسی‌آبداروشورت‌خیس‌کن❌💯🔞🔥
Показать все...
نمایشگاه دار معروف هات و جذابی که هرشب تختش رو یکی پر میکنه اینبار دل میبنده به دختر ساده اما زیبایی که برای خدمتکاری پا توی خونش میذاره و برای داشتنش هربار یه طریق دستمالیش میکنه تا اینکه تو مستیش ک‌ص دختره رو جر میده و وقتی بیدار میشه با یه تخت پر خون و بدون دختره مواجعه میشه و... https://t.me/+UNcKY6JUS8c0YjE8 رابطه های پی در پی رئیس و خدمتکار خوشکل🤤👅💦 #بشدت‌هات‌سکسی‌آبداروشورت‌خیس‌کن❌💯🔞🔥
Показать все...
پارت جدید بالاتر💋پارت اول رمان تمنای لذت♥️  
Показать все...
sticker.webp0.51 KB
Repost from N/a
- شما که پِیِ خوش‌گذرونی بودید چرا حامله شدید خب؟! امیرحسین گلویش را صاف کرد. - حامله که نشدیم خانوم دکتر، خانومم حامله‌ست نمیدونم البته منم الان آبستنم ولی خب به هرحال، مسئله همینه، ما داشتیم خوش می‌گذروندیم یهو‌ این بچه سر و کلش پیدا شد! - آقای محترم من سقط انجام نمی‌دم. آسمان زیر گریه زد. - خانوم دکتر این شوهر من خودش بچه‌ست! دکتر متعجب نگاهش کرد و آسمان با گریه گفت: - خانوم دکتر به‌خدا ما می‌خواستیم طلاق بگیریم، مهمونی گرفتیم دوستامونو دعوت کردیم که خداحافظی کنیم. داشتیم دوستانه جدا می‌شدیم. این آقا ویزای کانادا گرفته من ویزای آلمان. تعجب دکتر هرلحظه بیش‌تر می‌شد. امیرحسین ادامه داد: - خانوم دکتر، اون شب یه عمه خرابی تو غذاها قرص افزایش میل جنسی ریخته بود. آسمان مشتی به شکم امیرحسین کوبید. - کار خودِ بیشرفشه! - حالا هرکی، خانوم دکتر ما گفتیم یه گودبای سکس آخرشم بریم که قراره بریم توافقی جدا شیم بعدا دلمون نخواد! هیچی دیگه، دادگاه گفت باید قبل طلاق آزمایش بده حالا فهمیدیم خانومم حامله‌ست! - آقای محترم عرض کردم من سقط انجام نمی‌دم بفرمایید بیرون از مطبم! امیرحسین نچی کرد. - خب ما نمی‌خوایمش ازدواجمون از اولم صوری بود! الان هرکدوممون داریم میریم یه طرف دنیا! آسمان مطمئن گفت: - اصلاً من فکر نکنم که قلبش تشکیل شده باشه. دکتر ایستاد. - پاشو بیا اتاق بغلی سونو انجام بدیم دخترم ببینم جنین چند هفتشه. امیرحسین دنبالشان راه افتاد و گفت: - هرچی باشه کار ده شب پیشه خانوم دکتر! این ته تهش یه ماهه حساب میشه! دکتر و آسمان هردو چپ چپ نگاهش کردند. آسمان روی تخت دراز کشید و دکتر مشغول شد. کمی بعد نگاهی متأسف به هردوشان انداخت و گفت: - بفرمایید! اینا که نه هفتشونه و قلبشونم تشکیل شده! امیرحسین و آسمان سکته ای به هم نگاه کردند. امیرحسین دست روی قلبش گذاشت. - خانوم دکتر من قلبم ضعیفه، شما چرا تخم سگ مارو جمع می‌بندید؟! به‌خدا اون نیاز به احترام گذاشتن نداره. دکتر کلافه دستش را روی مانیتور گذاشت و گفت: - تخم سگ نه و تخم سگای شما... نچی کرد و گفت: - ای وای عذر میخوام! حواسمو پرت کردید این دیگه چه حرفی بود من زدم؟! آسمان نیم‌خیز شده گفت: - عیب نداره خانوم دکتر، خروجی امیرحسین همینیه که شما می‌گید! چی شده؟! الان ما نمی‌تونیم سقط کنیم؟! دکتر لبخند گشادی زد و گفت: - عزیزانم تبریک می‌گم، شما دارید صاحب چهارقلو می‌شید! نُه هفتشونه! هر چهارتاشون سالمن و قلبشون تشکیل شده. آسمان هین کشید و چشم‌های امیرحسین سیاهی رفت. - سیرم تو این داوری آسمون! پس طلاق چی؟! مهاجرت چی؟! ماتحتمون پاره نشد ویزا بگیریم که حالا اینجوری بشه! آسمان زیر گریه زد. - اژدرتو از بیخ می‌کنم می‌ندازم جلو سگای بیابون بخورنش! امیرحسین هم کنار تخت خم‌ شد و گفت: - باشه من خودمم باهاش تو زاویه‌ام ولی دیگه کار از کار گذشته! تخم سگای بابا ایز لودینگ! پسره‌ی کثافت ب دم و دستگاش میگه اژدر😂 خیلی نمکن این کاپل😍😂 اگه میخواید غم و غصه‌هاتون شسته شه حتی برای لحظاتی کوتاه وارد این کانال بشید و رمانشو بخونید از پارت اول پورهههه شدم با کارای پسره😂 https://t.me/+TEqKSEuVDIlmZDZk https://t.me/+TEqKSEuVDIlmZDZk https://t.me/+TEqKSEuVDIlmZDZk یه کم قبل تر👇🏻👇🏻😂 - طلعت خانومو ببین، یه‌ نوه داره شکل خودشه، عکس اونو نداشتم، حالا تو اینو ببین اگه می‌پسندی من یه قرار بذارم باهاشون! پیشانی‌ام را در دست می‌گیرم، سر تکان می‌دهم. - مادرو ببین دخترو بگیر هم نه! ننه بزرگو ببین و دخترو بگیر؟! دو دست و سرم را رو به بالا می‌گیرم و می‌گویم: - اوس کریم، مصبتو شکر. دمت گرم با این ننمون خیلی بهمون حال دادی. - لااله‌الاالله‌. پسر مسخره بازی درنیار، دختره اسمش غنچه‌ست ولی هیکلشم مثل مادربزرگشه! زیر خنده می‌زنم اما به خدا‌ که خنده‌ام عصبی‌ست! - حالا من گفتم ممه خوبه مامان ولی خودت یه نگاه به صفحه‌ی گوشیت بنداز! کل ال‌سی‌دی ممه‌ست با اندکی طلعت! اینا خانوادگی ممه بودن بعد دست و پا در آوردن اون غنچه‌ای هم که می‌گی صد در صد یه رز شکفته و چاقه که اگه زنم بشه قطعا با پستان‌هاش خفه‌ام می‌کنه و به هلاکت می‌رسوندم از دستم راحت می‌شی! با آه و ناله و تاسف می‌گوید: - امیرحسین مادر؟ لبخندی مهربان به صورت تپلش می‌پاشم: - جانِ امیرحسین؟ دست روی‌ صورتم می‌گذارد و بار دیگر آه می‌کشد: - پسرم من تو رو نزاییدم! با لودگی می‌گویم: - خاک بر سرم سر راهی‌ام؟! دیر نیست برای افشای حقیقت؟! بعد از بیست و شیش فاکینگ سال؟! - نه مادر، خواستم بگم من تو رو نزاییدم، من تو رو ریدم!! https://t.me/+TEqKSEuVDIlmZDZk https://t.me/+TEqKSEuVDIlmZDZk
Показать все...
کرانه‌های آسمان. مریم عباسقلی

﷽ #یغما چاپ شده📚 (انتشارات علی) #سراب‌راگفت📚 #به‌گناه‌آمده‌ام؟📚 #آرتیست📚 #وسوسه‌ام‌کن📚 #لیلیان📚 #قرارمان‌کناررازقی‌ها✍️ #کرانه‌های‌آسمان✍️ #آناشید✍️

Repost from N/a
#پارت_۱ #پارت_واقعی انگشتر خانم بزرگ نیست .... برید اون دختره بی همه چیزِ دزد رو بیارین ! پشت تنه تنومند درخت توت انتهای باغ مخفی شده ام . . صدای پای نگهبان ها می آید پیدا میکردند مرا .... باز هم مرا پیش آن زن میبردند و او در مقابل همگان ، مرا میزد .... تهدیدم میکرد که یزدان می آید . که می آید و مرا از موهای کوتاهم آویزان میکند . × پیدات کردم موش کوچولو سر بالا می اورم چشم های مملو از اشکم را به نگهبانِ بد قیافه عمارت می اندازم _ ل...لطفا من...منو نبر میخندد صدایش را بلند میکند طوری که به گوش دیگران هم برسد × پیداش کردم دزد عمارتو ! دست زیر بازویم می اندازد و با لحن ترسناکی زمزمه میکند × میدونی یزدان خان نمیگذره از این کارِت ، نه ؟ هق میزنم از ناچاری به دست هایش چنگ میزنم _ م..من ندزدیدم .... توروخدا نَبَر منو مرا میکشاند به مقابل درِ بزرگ عمارت که میرسیم ، مرا روی زمین پرت میکند کبری خانم میخندد و با تمسخر میگوید × نندازش این دردونه رو ...... میدونی که یزدان خان چه حساسه .... نباید روی تنش ، خط بیوفته ! کنایه میزد یزدانِ گرشاسب عاشق خط انداختن روی تنِ من بود . با بهانه و بی بهانه ، آن تیزیِ چاقوی کوچک و جیبی اش را نشانم میداد . خانم بزرگ به ایوان می آید عصایِ خاصش را به زمین میکوبد و میگوید × بی چشم و رو ......... جای خواب بهت دادیم ..... سیرِت کردیم ..... چشمت رو نگرفت ؟! باز اومدی دزدی ؟ _ د..دزدی نکردم خانوم بزرگ .... به خدا ... من دست نزدم . به عباس آقا ، سر نگهبانِ عمارت اشاره میزند و بلند میگوید × بندازش انباری پشتِ عمارت ..... تا شب که یزدانم بیاد ، کسی اجازه ورود به اتاقش رو نداره https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 نمیدانم چه قدر طول میکشد یا اینکه اکنون روز است یا شب ... پلک هایم روی هم افتاده اند . اما من خوب میشناسم صدای قدم هایش را . او خاص ، راه میرود قدم هایش از فرسنگ ها دور تر ، یزدان خان بودنش را به عالم و آدم میفهماند پلک میگشایم تار میبینم مشکی پوشیده ..... به مانندِ همیشه . اهل عمارت میگفتند او عزادار برادرش است ... میگفتند سال ها از قتلِ برادرش میگذرد ، او اما سیاه از تن در نیاورده . ابروهای مشکی اش را در هم میکشد و بالاخره ، لب باز میکند + باز چیکار کردی نبات ؟ هق میزنم _ ی...یزدان خان ! م..من ندزدیدم . پورخند میزند میدانم باورش نمیشود + به نظرت شبیه کسی ام که اومده بپرسه دزدیدی یا نه ؟! فریاد میزند + دلت تنگ شده نه ؟! جایِ کمربند قبلی دیگه روی تن و بدنت نیست لعنتی ؟؟؟ هق میزنم _ ن..نکردم م...من + لعنت بهت نبات ...... لعنت بهت که یک روز ، آرامش توی زندگیم نمیذاری ! من آن موقع ، نفهمیدم منظورش از این حرف چیست ... من که نمیدانستم سال ها پیش خود را از روی بام انداخته ام و حافظه ام را از دست دادم من که نمیدانستم ، من ... نبات میرسلیمی ، همسر این مرد زخم خورده ام من فکر میکردم خدمتکارِ حقیرِ این عمارت و این مَردَم .. زنجیر که روی استخوان پایم فرود می آید ، نفس در گلویم میمیرد او میزند از حال میروم فریاد میزنم بی صدا جان میدهم و در ثانیه هایی که بی شک اگر ادامه پیدا میکرد ، روح از تنم میگریخت ، صدای ماه خاتون می آید × نزن مادر ..... نزن دردت به سرم ..... پیدا شد ..... انگشتر خانم بزرگ پیدا شد https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 https://t.me/+WDlRYc0lpBYzZjM5 زنش رو میزنه اونقدر که از حال میره دختره وقتی به هوش میاد تازه حافظه اش رو بدست میاره و .....🥺🥺🥺🥺🥺
Показать все...
Repost from N/a
بوسه به شانه لخت دخترک زد و در گوشش پچ زد❌ _ خمشو استرس تمام تن دخترک را فرا گرفت و روی میز ناهار خوری به اجبار خم‌شد و چشمانش رو بست _یکم آروم... باشه؟ مردونه آرام خندید _نترس قسمت دردناکش و دو روز پیش گذروندی دیگه کم کم عادت می‌کنی با پایان جملش زیپ شلوارش را پایین کشید و لباس کوتاه مشکی دخترک رو بالا زد و خودش رو به بدن دخترک کشوند منتظر بود دخترک هم داغ شود تا بی قراریش را هر چه سریع تر رفع کند صدای ناله کوتاه دخترک که بلند شد دیگر صبر نکرد کمر عروسکش را محکم گرفت و خودش رو به او فشرد و از تنگی لذت سراسر وجودش رو فرا گرفت اما صدای جیغ نازدانه اش نشونه از درد بود _آی آرکان آی... آروم آروم دخترک قصد داشت کمی خودش را جلو بکشد اما ارکان کمرش رو ول نکرد _یک مین تکون نخور بزار عادت می‌کنی با پایان جملش شروع به حرکت های آرام کرد... اما سرعتش رو زیاد نمی‌کرد تا نازدانه‌اش هم به او عادت کند _دنیا آه بکش برام لبات و گاز نگیر... می‌خوام صدات و بشنوم _آی درد داره... مثل سری قبل نشه ها آروم با این جمله به جای اینکه حرکاتش رو کمتر کند محکم تر خودش رو عقب جلو کرد و اهمیتی به صدای جیغ دخترک نداد... دنیا دستش را روی میز مشت کرده بود و اعتراضانه صدایش زد _آرکــــــان همین یک کلمه از زبان دنیا کافی بود که آرکان به اوج لذتش برسد ناله کوتاه مردونه ای کرد و در کمال تعجبش ارضا شد.. _حتما اورژانسی بخور دخترک دیگر حال نداشت و ارکان در همون حال خم شد و بوسه ای دیگر به کتف سفید دنیا زد _آخ که تو مثل قند و نباتی برام... دخترک ناراحت بود _برو اونور اذیتم کردی از دخترک فاصله گرفت و خیره به اثری که ساخته بود شد _ نازدونه ی منی تو... اما توی تخت تو باید با من بسازی بیرون تخت من نوکرتم هستم پاشو تموم شد. پاشو ببرمت بشورمت https://t.me/+01lh9_3IE3szMDc0 https://t.me/+01lh9_3IE3szMDc0 https://t.me/+01lh9_3IE3szMDc0 https://t.me/+01lh9_3IE3szMDc0 https://t.me/+01lh9_3IE3szMDc0 https://t.me/+01lh9_3IE3szMDc0 بچه ها این چنل مسائل زناشویی و به همراه یه داستان جذاب در اختیارتون گذاشته❤️ پیشنهاد می‌کنم اگه دخترید و تازه عروس عضو شید تا بدونید با دوست پسر یا شوهرتون و کلا پسرا چطور رفتار کنید چه تو سکس چه تو روابط عادی و دور همیا:))
Показать все...
Repost from N/a
_دیشب صدای آه و ناله تو با مامانم شنیدم. چشمکی زد و گفت: _دلت خواست؟ هوسی شدی؟ اخمی کردم و به تته پته افتادم _چ..چه ربطی داره من... من فقط میگم یکم آروم تر دختر مجرد هست تو خونه، چه معنی داره بلند اه و ناله میکنید! بهم نزدیک شد، بالا تنه ی لختش وسوسه‌م میکرد دست بکشم روش، آخ مامان کوفتت بشه. سرش و زیر گوشم آورد و پچ زد: _اگه بخوای میتونی تو خودت حسش کنی، یبار میدم دستت. گیج لب زدم: _چیو؟ دستم و گرفت و گذاشت رو خشتکش. برجستگی پایین تنش برق از سرم پروند. _همینی و که برات سیخ کرده رو، دلت میخواد بخوریش؟ خیره به پایین تنش آب دهانم و قورت دادم. _برو عقب شاهرخ، تو شوهر مادرمی توجهی نکرد، دستش و فرو برد داخل شورتم و خیسی بین پام و لمس کرد _واسه شوهر مادرت خیس کردی؟ حرکت دستاش دیوونه کننده بود. وا دادم و آهی کشیدم.. _جووون، همینه حتی صدای ناله هاتم تحریک کنندس دختر شلوارم و کشید پایین و سرش و برد بین پام.. https://t.me/+1OjN6KL0WcphOGM0 https://t.me/+1OjN6KL0WcphOGM0 https://t.me/+1OjN6KL0WcphOGM0 گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه.. گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز می‌کنه.. همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!! #عاشقانه‌وصحنه‌دار💦💦 #عشقی_ممنوعه🔞
Показать все...
گـیــــــوا

حس خوب یعنی تو هوای سرد بیرونم با خوردن لب همدیگه داغ شیم... رمان اروتیک گیوا🔥 به قلم: راحله dm

#پارت282 با چهره‌ای پوکر و ناامید به نیمروی سرد شده خیره می‌شم. چکار کنم که آدما اول بُعدهای دیگه‌ی شخصیتم و ببینن بعد خنگ بودنم و؟! نکنه نخبه بودنم یه توهمه؟! حتی پدرِ یوسف با وجودِ پونزده سال منزوی زندگی کردن متوجه شد که شاید کمی شیرین می‌زنم. از جا بلند می‌شم و دیگه میلی به خوردن ندارم. بیشتر کنجکاوم تا بدونم با وجودِ رازِ بزرگِ پدر و مادرامون، یزدان دیگه چیو ازم مخفی کرده. نمی‌دونم چه صحبتی با هم دارن و چی شده که متوجه جدیتشون حتی از پشت پنجره هم می‌‌شم. یزدان بیشتر شنونده‌ست و امید خان دائم دست تکون می‌ده و عصبی یه چیزایی و توضیح می‌ده. چیزایی که انگار یزدان با سر تکون دادن ردشون می‌کنه و همین امید خان و عصبی‌تر می‌کنه. هر لحظه مشوش‌تر می‌شم و منتظرم که درگیری رخ بده. اما خیلی ناگهانی سرِ یزدان می‌چرخه و من و در حالِ جاسوسی شکار می‌کنه. تجربه ثابت کرده که فرار کردن از اون همه چیز و بدتر می‌کنه. پس سرجام می‌ایستم و خیره‌خیره نگاهش می‌کنم‌. و این حضورم باعث می‌شه بحثشون نیمه بمونه و هر دو به وقتِ دیگه‌ای موکولش کنن. یزدان به محضِ ورود انگشت اشاره‌ش و سمتم می‌گیره: -قانون پنجم برايِ بارِ هزارم؛ فضولی موقوف. نویسندگان: شینا         ⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️ ❌اطلاعیه vip  •°تَمـَنـــاےِ لِذَّتــ°• ❌ ✅تو وی‌آی‌پی تمنا به پارت 376 رسیدیم و سه ماه جلوتریم. ⚪️ هفتگی 10 پارت بدون تبلیغ و تبال آزار دهنده داریم. ‼️تو چنل وی‌آی‌پی وانشات داریم و اون‌جا می‌تونید رمان و بدونِ سانسور بخونید.🔞 ☯️برای وارد شدن به چنل vip فقط کافیه مبلغ 42/000 تومان رو به شماره کارت:⬇️ 💳 6037701533735012 «شیوا اسفندی» ارسال کنید و فیش رو به همراه اسم رمان به آیدی زیر بفرستید.🧡 ➡️@Vip_Admin94
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.