رقــــاص✨
3 825
Подписчики
-524 часа
Нет данных7 дней
+3130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
بیش از ۹۰۰ پارت آماده توی کانال حق عضویتی رقاص آپ شده و شما میتونید با تخفیف عضو بشید و پارتها رو یکجا بخونید👆❤️
56300
بیش از ۹۰۰ پارت آماده توی کانال حق عضویتی رقاص آپ شده و شما میتونید با تخفیف عضو بشید و پارتها رو یکجا بخونید👆❤️
46400
سلام بچه ها میدونید رمان رقاص توی کانال حق عضویتی پارتگذاری میشده و تا الان به دو سوم نهایی نزدیک شده و کانال عمومی نداشته
اما خیلی هاتون پیام دادید که دوست دارید رقاص رو هم مثل باقی رمان های دیگه ی من توی کانال عمومی بخونید .. بخاطر همین این کانال رو زدیم و شما میتونید تا پارت آخر رمان رو رایگان از اینجا دنبال کنید❤️
پ.ن:
توجه کنید رمان رقاص توی این کانال تا آخر رایگان پارتگذاری میشه ، اما اون دسته از دوستایی که از کانال حق عضویتی رقاص خبر نداشتن و میخوان این رمان رو با پارتهای زیاد دنبال کنن میتونن برای پرداخت هزینه و دریافت کانال خصوصی (توی کانال خصوصی بیش از 900 پارت رقاص آپ شده) پیوی ادمین پیام بذارن 👇
@Moran_rts
بیست نفر اولی که زودتر پیام بدن قیمت با تخفیف براشون ارسال میشه😍👆
1 55600
رقـــــــاص
#پارت_174
هوا کم کم داشت تاریک میشد و سکوت بدی بینمون به وجود اومده بود
رسیدیم خونه زودتر رفتم داخل و لباسامو عوض کردم
حس کردم از بیرون صدای حرف زدن باربد با کسی میومد
لباس مناسبی پوشیدم و بیرون رفتم
با دیدن مامان و بابا و لیندا هم تعجب کردم هم خوشحال شدم
باورم نمیشد بعد از اینهمه وقت بالاخره سراغی از من گرفتن
مامان و لیندا به نوبت منو توی بغلشون گرفتن و بابا هم با لبخند بهم نگاه کرد. چیزی که تا اون روز خیلی کم ازش دیده بودم
شاید هم دوری باعث میشه آدما عزیز بشن!
رفتار باربد با بابام با احترام کامل بود جوری که انگار نه انگار قبلش بابا اذیتش کرده بود و منم از این رفتارش راضی بودم
لیندا بغل دستم نشست
_ خب بگو ببینم ما رو نمیبینی خوش میگذره؟!
_ جات خالی چنان خوشم که دیگه داره میزنه زیر دلم
مشتی به بازوم زد
_ چرت نگو تو عوض بشو نیستی آبجی
آهی کشیدم
_ تو از خودت بگو فرهود چطوره؟!
_ ما هم خوبیم فرهود هم سلام رسوند
ناگهانی پرسید
_ مسافرت چطور بود؟! تازه برگشتین؟!
خواهر من خبر نداشت که من با چه چیزایی دست و پنجه نرم کردم
_ بد نبود آره تازه اومدیم
سرشو به گوشم نزدیک کرد
_ من میخوام خاله بشما پس کی خبرش رو بهم میدی؟!
همون نیشگون های معروف از بازوش گرفتم
صورتش جمع شد
_ وای یه مدت از دستت راحت بودم دردش یادم رفته بود دوباره تازه کردی
_ حقته! دلت بچه میخواد خودت زودتر عروسی کن تا فرهود بذاره توی بغلت
1 00520
رقـــــــاص
#پارت_173
قیافه ی درهمش حال درونش رو نشون میداد
برای لحظه ای ترسیدم
چون دفعه ی قبل دست کیان رو گرفتم اون حرفا رو بهم زد ایندفعه که سوار ماشینش شدم معلوم نبود قراره چی بشه
در سمت من رو باز کرد و دستمو کشید
_ چیکار میکنی باربد؟!
با صدایی که سعی داشت کنترلش کنه تا بالا نره گفت
_ برو سوار ماشین شو تا بیام
پوزخندی زدم
_ اونجا جای ماراله نه من
_ شایلین با من یکی به دو نکن
نخواستم جلوی کیان بیشتر از این خورد بشم بی حرف پیاده شدم و به طرف ماشینش رفتم
درکمال تعجب دیدم مارال اونجا نبود
در جلو رو باز کردم و سوار شدم
سرمو به شیشه چسبوندم
از کوبیده شدن در ماشین فهمیدم باربد هم سوار شده
بی حرف ماشین رو روشن کرد
سکوتش عجیب بود توقع داشتم داد و بیداد راه بندازه
_ باربد چه حسی داره تو یه دختر رو سوار کنی و زنتو یکی دیگه سوار کنه؟!
مشتش رو روی فرمون ماشین کوبید
_ اون زنیکه توی زندگی من هیچ جایی نداره کاش به جای این حرفای نیش دار یه بار مونده بودی و خودت جاتو بهش نشون میدادی
_ وقتی تو نمیخوای کسی بدونه من زنتم، من چطور میتونم اینو ثابت کنم؟!
_ اگه نمیخواستم باهام باشی اونو از ماشینم بیرون نمیکردم تا تو رو برگردونم. اگه نمیخواستمت چه دلیلی داشت اسمتو ببرم توی شناسنامه ام؟!
حرفاش درست بود و من داشتم ناحقی میکردم
نباید فراموش میکردم که منو از چه منجلابی نجات داد
سکوت کردم شاید پشت ماجرای مارال یه چیزی پنهان بود که باربد رو آزار میداد باید اینو کشف میکردم
88440
رقـــــــاص
#پارت_175
_ برو بابا من میخوام خاله بشم بچه که نمیخوام چون حوصله ندارم یکی مثل طلبکار نصف شب بیدارم کنه اونوقت ازم شیر هم بخواد
ناخواسته خندیدم اونم پررو شد
_ صبر کن ببینم تو که نگفتی شب اول ازدواج چطوری گذشت؟! عین ماست نگاهش کردی نه؟!
نچ نچی کرد و ادامه داد
_ وقت نشد برات یه کلاسی چیزی بذارم خواهر طفلی من
_ تند نرو بابا چه شب اولی ما که همو نمی شناختیم زود بود
ناباور صورتمو به طرف خودش چرخوند
_ نگو که تا الان کنارش بودی و عین دوتا ماست به هم نزدیک نشدین؟!
_ چه گیری دادی به ماست آخه؟! خب شرایطش پیش نیومد
ناگهانی با کف دستش زد پشت سرم که سرم به جلو پرت شد
جاخوردم
_ چته روانی؟! منو کشتی!
نگاه باربد و مامان و بابا هم به این طرف کشیده شد
لبخند تصنعی زدم
_ چیزی نیست شوخی های همیشگیه. من برم یه چای بذارم بیام
لیندا هم دنبالم دوید و به آشپزخونه اومد
کتری رو پر از آب کردم و روی گاز گذاشتم
لیندا شاکی جلو اومد
_ به خدا اون پس کله ای هم برات کم بود منو بگو منتظرم خاله بشم خانوم هنوز برای شوهرش رونمایی هم نکرده؟!
_ خجالت بکش رونمایی چیه آخه؟!
_ خب باید همون شب اول اونهمه آرایشت دادم براش دلبری میکردی
نچ نچی کرد و ادامه داد
_حیف اونهمه وقت که برات صرف کردم اگه برای خودم صرف کرده بودم و خوشگل کرده بودم فرهود همون شب منو عروس میکرد و میبرد
1 40350
کیان ازش خواستگاری کرد😐
باربد بفهمه چی میشه ؟ بازم میتونه ازدواجشو انکار کنه؟
بیش از ۹۰۰ پارت آماده و یکجا توی کانال حق عضویتی منتظر شماست میتونید همین امروز بخونید 👆
1 26600
کیان ازش خواستگاری کرد😐
باربد بفهمه چی میشه ؟ بازم میتونه ازدواجشو انکار کنه؟
بیش از ۹۰۰ پارت آماده و یکجا توی کانال حق عضویتی منتظر شماست میتونید همین امروز بخونید 👆
43800
کیان ازش خواستگاری کرد😐
باربد بفهمه چی میشه ؟ بازم میتونه ازدواجشو انکار کنه؟
بیش از ۹۰۰ پارت آماده و یکجا توی کانال حق عضویتی منتظر شماست میتونید همین امروز بخونید 👆
52800
کیان ازش خواستگاری کرد😐
باربد بفهمه چی میشه ؟ بازم میتونه ازدواجشو انکار کنه؟
بیش از ۹۰۰ پارت آماده و یکجا توی کانال حق عضویتی منتظر شماست میتونید همین امروز بخونید 👆
42600
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.