cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

-اوپــیا-

¹⁴⁰²•³•²² دوست‌دارم‌آنقدر‌غرق‌چشمانت‌شوم؛ که‌بخوانم‌از‌نگاهت‌"دوستَت‌دارم‌"های‌قلبت‌را.. اوپیا:درحال‌ِتایپ...🩶 https://t.me/HarfinoBot?start=1e1d4af684e71c8 ناشناسِ‌من

Больше
Рекламные посты
721
Подписчики
Нет данных24 часа
-37 дней
-930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

دوشنبه🩶
Показать все...
سلام دوستان، لطفا خواهش میکنم اگه مشکلی دارید ناشناش بهم بگید از محتوای چنل خوشتون نمیاد به خودم بگید، الان چندین باره اکانت من داره محدود میشه بخاطر اینکه گزارش میزنید پیام ها و چنلام‌رو، من توی این اکانتم  با خانوادم و دوستام در ارتباطم و به اکانتم نیاز دارم؛ هر بار من محدود میشم نمیتونم با کسی ارتباط بگیرم متاسفانه اگه وضع همین طوری پیش بره من مجبورم چنلا رو پاک کنم... مشکلی دارید بفرمایید گوش میکنم.
Показать все...
خب.. اول از همه سلام؛ خوش آمد میگم به ممبر های عزیز. پارت اول پین شده.. امیدوارم لحظه های خوبی رو حداقل چند ثانیه براتون بسازم. نظر و انتقادی هم اگه بود در ناشناس با جون و دل پذیرا هستم. پیشنهاد منم براتون این هست شروع کنید و با پارت گذاری پیش برین چون هیجان بیشتری داره.. و نکته اخر؛ افرادی که لفت میدن بن میشن و اگه دلیلی دارین ناشناس حتما بهم بگین تا بن نکنم🩶🌚✨️ https://t.me/HarfinoBot?start=1e1d4af684e71c8 ناشناس‌من https://t.me/+ZwehsXLCBbllMWRk چنل‌ناشناس
Показать все...
اگر تمام نابینا های جهان بینا شوند باز هم دو نابینا می ماند. یکی تو که نمی‌ بینی چقدر دوستت دارم و دیگری من که چشمم کسی جز تو را نمی بیند. https://t.me/+SnXHqBreFLU0MjE8 _"از این ناراحت نیستم اونی کـه باید می‌شد نشد..از این ناراحتم چرا با این‌کـه میدونستم اشتباهه با سماجت تمام ادامه دادم...از این‌کـه واستادم تا بـه بدترین شکل ممکن ببازم..!" https://t.me/+OA9iG7lJJ4FjZWI8 +میترسم یروز از خواب بیدار شم و ببینم همش توهم بوده..همه خاطره‌هامون، شادیامون، لبخندامون، عشق بازیامون.. همش فقط و فقط یه رویا بوده!! من.. واقعا از نبودت میترسم رههام.. _تهش چی؟ بالاخره که باید یاد بگیری با ترسات مقابله کنی! https://t.me/+w8aug2uNui0yZmU0 عادت کردن چی هست اصلا؟ مگه نه اینکه یعنی خو گرفتن؟ مثلا من خو بگیرم به نداشتنت؟به دستای سردت...به جسم بی جونت؟ مگه میشه عادت کنی به ندیدن چشمای عزیزت؟ https://t.me/+QtkWy1GmVyxjYzZk فهمی دربرابر واژه های غریبی که پراکنده به گوشم می‌رسید نداشتم و آخرین تصویری که خاطرم بود متعلق به همون چشمهای مشکی بود که اینبار رگه های قرمز ، سفیدیش رو پر کرده بود. https://t.me/+muDo_n29JQphNWU8 +من برای هر دردی درمانی سراغ دارم ولی اینبار تو بگو آقای دکتر با درد دلتنگیت چیکار کنم؟ https://t.me/+BFLdQex0cr0zYmE0 من و از چی میترسونی رهام؟...عشق تو حتی نرسیدنشم قشنگه، پر از رویاست...چه باشی چه نباشی من قراره عاشقت بمونم...به قول خودت، به دست آوردنت یه درده به دست نیاوردنت یه درد دیگه ولی...جفتش عشقه...جفتش سراب چشمهاته...این قشنگترین نرسیدن دنیاست. https://t.me/+NqBIjw79XGA4NGY0 +با تمام قدرت شلاقم بزن،بدنم رو با شمع بسوزون و کمرم رو با رد چاقو نقاشی کن ولی هرگز نزار کسی جز خودت خراشی روی تنم بندازه ارباب! https://t.me/+gQLrpWgZrWA3YjVk بهت قول میدم یجایی دلت واسم تنگ بشه که جلو بقیه بغضت‌رو قورت بدی. https://t.me/+q3-r9UrKPV0xOTk0 من دوستت داشتم اما گذاشتم بری چون تو آدم زندگی من نبودی . . . https://t.me/+E1-rSU2SZ1s2MTI0 تو انقدر حقیری که نمی‌دونی وقتی تمامِ پناهِ یک نفری، نباید بی‌پناهش کنی... https://t.me/+trd4cyAGQdtlYTU0 _یعنی ممکنه یروزی واسه من انگشتت بره رو ماشه؟ +شاید برای تلافی! https://t.me/+KbTv5CBF1YdmNWI0 من عاشق روحت شدم، قبل از اینکه حتی بتونم جسمت رو لمس کنم! https://t.me/+EjxYfTJ1yvk0Y2U0 -ما باهم همچی رو از نو ساختیم،قدرتمون از خیلیا بیشتر بود،خیلیارو زدیم زمین..تنها دلیلشم باهم بودنمون بود،شاید اگر من و تو کنار هم نبودیم‌ نمیتونستیم‌ دوباره سر پا شیم،خیلی کارا ازمون برنمیومد. https://t.me/+fP7Ni-q0NipjYjQ8 من اونقدر به تو نزدیک شدم و تو اونقدر به من وابسته شدی که حکم خون توی رگات رو دارم ادم که دلیل زنده بودنش رو از خودش دور نمیکنه!..میکنه؟ https://t.me/+9zW1YASdzKpiY2E0 اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می‌کند. بگذار پایان غافلگیرت کند، درست مانند آغاز.. https://t.me/+SH1t28w4eQw5Zjhk
Показать все...
حـرمـان

حرمان🖤" تو همچون یادگاری بر درختی پیر می‌ مانی که مرا بعد از تو هر کس دید لعنت ها نثارت کرد" عاشقانه، اجتماعی، تراژدی"

نکنه ناشناس براتون کار نمیکنه؟ این حجم بی توجهی به پارت،در حدی که یه نظر هم نباشه یکم عجیبه برامون🤔 اینطور که معلومه باید کم کم به کات کردن فیک فکر کنیم...
Показать все...
شب‌خوش؛ بعد از یک هفته خدمت رسیدم و قول میدم همچنان با این روش جلو برم.. روند اوپیا هم قراره کمی تغییر کنه و از اون حالت روزمرگی کمی در بیاد و متفاوت تر بشه و حقیقتا در این شرایط بیشتر از هر زمانی نیازمند حمایت ها و حرف های قشنگتون هستم✨️🫂🌱 ناشناس
Показать все...
حرفینو | پیام ناشناس

حرفینو، سریعترین و امن ترین ربات پیام ناشناس با اعتماد بیش از ۶٠٠ هزار کاربر✨ Support: @HarfinoSupport

کلافه دستی روی صورتش کشید رهام: برو داداش، برو یه دو سه روز نمی‌خواد بیای مطب خودم حواسم هست، فقط.. تو این مدت سعی کن راه درست رو پیدا، حس واقعیت رو بفهمی.. دور و برش هم نپر یکم فاصله بگیر. سری یه معنای باشه تکون داد. چند لحظه ای گذشت که زیر چشمی نگاهی بهم انداخت د با اروم ترین لحن گفت فرنام: دمت گرم دادا.. خندیدم ضربه‌ای به شونش زدم با چشم و ابرو اشاره کردم تا پیاده بشه.. دیگه چیزی نگفت و سمت مطب قدم برداشت، تازه یاد امیر افتادم که قرار بود بهش زنگ بزنم. بی تامل روی شماره اش زدم و منتظر جوابش شدم. تماس وصل و صدای پر حرصش به گوشم خورد امیر: مثلا قرار بود زنگ بزنی ها آقای محترم.. دو ساعت گذشت لبخندی زدم رهام: ببخشید عزیزم درگیر شدم، حالا میام میبینمت بهت میگم چی شده‌‌. کمی صبر کردم و وقتی دیدم حرفی نمیزنه ادامه دادم: پرورشگاهی هنوز؟ امیر: اره.. میای دنبالم یا اسنپ بگیرم؟ مشغول روشن کردن ماشین شدم و همون حین گفتم رهام: نه الان راه میوفتم میام دنبالت از پارکینگ بیرون زدم و به بهانه‌ی اینکه پشت ماشین خطرناکه صحبت کردن با تلفن از هم خداحافظی کردیم. همچنان جلو در پرورشگاه تو ماشین نشسته بودم و انقدر خسته و درگیر بودم که حتی اصرار های امیر و دلتنگی خودم برای بچه ها باعث نشد قانع بشم برم و حداقل یک ساعتی کنارشون باشم. خیره به در بزرگ پرورشگاه بودم و تمام خاطراتمون توی ذهنم مرور میشد. خنده هامون، دعواهامون تمام روز های خوش و ناخوشی که اینجا گذروندیم.. باز شدن در باعث از فکر بیرون بیام، امیر از در خارج شد. کمی تو تاریکی شب بهش دقت کردم که با دیدن بچه توی بغلش ابروهام بالا پرید. با اخم ناشی از تعجب با نگاهام دنبالش می‌کردم. با لبخند و ذوق به بچه‌ی توی بغلش نگاه می‌کرد. در سمت شاگرد رو باز کرد و همراه بچه داخل ماشین نشست‌. امیر: سلام "سلام"ی زیر لب گفتم و خیره‌ی بچه‌ی تقریبا هشت ،نُه ماهه‌ی بغلش شدم. چشمای درشت و مشکیش آدم رو جذب میکرد، با کاپشن پشمی پوشونده شده بود و موهای لخت و ابریشمیش با دراوردن کلاهش توسط امیر به چشمم اومد. اخم ناخودآگاهم با دیدن لپای گرد و سفیدش تبدیل به لبخند پهنی شد،دستمو دراز کردم که امیر با ذوق بچه رو تو بغلم گذاشت. با احتیاط مقابل خودم گرفتمش و با ذوقی که نمیتونستم کنترلش کنم لب زدم رهام: سلام کوچولو دستشو بالا اوردم و روشو بوسیدم:چقدر شما زیبایی فرشته کوچولو صورتمو بهش نزدیک کردم و نوک بینیم رو به پوست نرم گونه اش کشیدم؛ریز خندید که دوباره لبخندم شدت گرفت رهام:خدایا چه نمکی تو به ساعد دستم تکیه اش دادم و روی پام نشوندمش. رو به امیر کردم رهام: بچه جدیده؟ امیر:آره،مثل اینکه یه هفته اس اوردنش،وای خیلی شیرینه رهام..نمیدونی از وقتی دیدمش چقدر ذوق دارم،یه حس قشنگی نسبت بهش دارم...دقیقا مثل روزیکه اولین بار آریا رو دیدم. دستمو سمت گونه اش بردم و زیر چشمش رو نوازش کردم رهام: قربون ذوقت سر بچه رو بوسیدم رهام:خب حالا اسم این خانوم کوچولو چیه امیر:چشمه! ابرویی بالا انداختم و سرمو سمت بچه خم کردم:آخه اسمتم مثل خودت قشنگه که.. امیر مشتی به بازوم زد امیر: آهای،نیاوردمش اینجا که منو یادت بره ها،هی چپ و راست قربون این بچه بشی به حسادتش خندیدم و همونجوری که حواسم به بچه بود دستمو پشت گردن امیر گرفتم و سمت خودم اوردمش،عمیق روی پیشونیش رو بوسیدم رهام:حسودی نکن کیانمهر ،مگه میشه من تورو یادم بره؟ محو خندید و عقب رفت امیر:خیلی خب خر شدم رهام:نچ،خر کردن چیه مهندس ابراز علاقه بود؛ از فرط دوست داشتن! پشت چشمی نازک کرد امیر: دوسم داری که تا بچه دیدی منو یادت رفت؟فقط یه سلام خشک و خالی،واقعا که.. متعجب با لحن تندی گفتم رهام:بگو داری شوخی میکنی؟امیر! بابا من بچه رو دیدم هول کردم خب ادایی دراورد که ادامه دادم: خب باشه حالا اینجوری نکن به وقتش قشنگ از دلت در میارم با تموم شدن حرفم صدای گریه چشمه بلند شد که امیر با غر غر بچه رو از بغل من گرفت و خودش شروع کرد به بازی کردن، باهاش حرف می‌زد و هرچی می‌گذشت صدای گریه های حیات جاشو به خنده می‌داد و من بیشتر از قبل دلم برای تصویر مقابلم ضعف می‌رفت. امیر‌هدایت نگاهی به ساعت ماشین انداختم و دوباره حالم گرفته شد، کم کم باید چشمه رو برمی‌گردوندم پرورشگاه و این اصلا باب میلم نبود،نفسمو کلافه ازاد کردم و با افسوس خیره‌اش شدم هیچ دلم نمیومدم از خودم دورش کنم‌،انگاری وصله قلبم شده بود یه ذره بچه...میدونستم رهام بخاطر یهو ساکت شدن و تو لک رفتنم قطعا دردمو فهمیده . با هوفی که گفت از ماشین پیاده شد و بعد چند ثانیه در سمت من رو باز کرد و خم شد،دستش رو سمتم دراز کرد و با نگاهش ازم خواست بچه رو بغلش بدم. لبخند فیک و مسخره ای نثارش کردم آروم گونه‌ی چشمه رو بوسیدم و حینی که کلاه و کاپشن رو تنش می‌کردم گفتم.
Показать все...
#ورقِ‌پنجاه‌و‌پنجم رهام‌موحد با زنگ خوردن گوشی حینی که دستکش هارو از دستم در می‌آوردم سمتش رفتم و با دیدن اسم امیر برش داشتم و آیکون سبز رو فشردم، بلافاصله کنار گوشم گذاشتم و تقریبا سریع زمزمه کردم رهام: مراجع دارم عزیزم چند دقیقه دیگه بهت زنگ میزنم. بدون اینکه منتظر جوابی از طرفش باشه به تماس پایان دادم؛ رو به مراجعی که در درحال تمیز کردن دور دهانش بود، کردم مشغول توضیح دادن یک سری نکات شدم، با دقت به حرف هام گوش می‌داد و با سر تاییدشون می‌کرد. در آخر کلامم لبخندی زدم و تا در خروجی اتاق همراهیشون کردم. خداحافظی کردیم و در انتها سمت اتاق فرنام رفتم که با اتاق خالی مواجع شدم. همون لحظه صدای منشی بلند شد ..: آقای دکتر رفتن بیرون گفتن تا نیم ساعت دیگه میان.‌ چیزی نگفتم و دوباره ب اتاق برگشتم، گوشیم رو از روز میز چنگ زدم و و شماره فرنام رو گرفتم. چند لحظه‌ای نگذشته بود که صدای گرفته‌اش له گوشم خورد فرنام: جانم؟ احمی روی پیشونیم نشست رهام: کجایی؟ تک سرفه‌اس کرد فرنام: همین نزدیکیام، میام مطب الان کمی صدام بالا تر رفت رهام: نپیچون! بگو کجایی بیام کارت دارم چند ثانیه مکث کرد فرنام: پارک کنار مطب.. چیزی نگفتم و با قطع کردن تماس و در اوردن روپوش از مطب بیرون زدم. با دیدم فرنام که روی صندلی پارک نشسته بود و سرش رو بین دست هاش گرفته بود، کنارش نشستم و دستمو روی پاش گذاشتم، سرش رو بالا آورد و با چشم های به خون نشسته نگاهم کرد. با ناراحتی گفتم رهام: چی شدی تو؟ حالت خوبه؟ مصنوعی لبخندی زد و سری به معنای اره تکون داد. حقیقتا این روی فرنام رو هیچ وقت ندیده بودم و هیچ ذهنیتی راجب اتفاقی که باعث این حالش شده نداشتم..از جاش بلند شد فرنام: پاشو بریم مطب. دستش رو گرفتم و سمت ماشین کشیدمش. حرفی نمی‌زد و می‌دونست اگر هم زبون باز کنه جوابی نمی‌گیره.. هر دو توی ماشین نشستیم و همچنان غرق سکوت بودیم. فرنام: مراجع نداریم؟ "نه" ارومی زمزمه کردم و خم شدم و از داشبورد ماشین بسته سیگار رو در اوردم، دو تا نخ بیرون کشیدم و یکیش رو دست فرنام دادم، بین لب هاش گذاشت و فندک رو زیر سیگارش گرفتم و بعد برای خودم رو روشن کردم. هر دو کامی از سیگار توی دستمون گرفتیم. نگاهی به نیم رخش انداختم. میشناختمش.. تا خودش نمی‌خواست هیج حرفی نمیشد از زیر زبونش کشید، پس سکوت کردم تا خودش یه حرف بیاد. چند دقیقه‌ای گذشت که بالاخره راضی شد کمی صحبت کنه فرنام: احساس می‌کنم دیگه دارم تو دوست داشتنش زیادی روی می‌کنم.. ابرویی بالا انداختم و نیم نگاهی به نیم رخش کردم رهام: عاشق شدی؟ فرنام: هیچی از حس خودم نمی‌فهمم رهام! هیچی! یعنی بهش فکر می‌کنم مغزم انگار پوچِ پوچِ.‌. نیش‌خندی زدم و ادامه دادم رهام: پس عاشق شدی! کامی از سیگار گرفت فرنام: نمیدونم. به در تکیه دادم و به چشم های قرمزش زل زدم رهام: بگو از حست فرنام.. جلو خودت و احساست رو نگیر؛ اول خودتو یکم آروم کن بعد بشین راجب احساست فکر کن، الان تا خرخره پری از حرف واسه همین نمیتونی خوب فکر و تمرکز کنی.. پلک هاشو روی هم فشرد و سیگار رو توی جا سیگار خاموش کرد، کمی مکث کرد ولی بعد با نفس عمیقی ادامه داد فرنام: یه حس عجیبه رهام.. نمیدونم؛ اینجوریه که هر ثانیه دنبال بهانه می‌گردم ببینمش، یا مثلا وقتی می‌بینمش بال بال میزنم یه لمس حتی کوچیک باهاش داشته باشم.. تک خندی زد: یه چیزی می‌گم مسخره ام نکنی ها! سرشو پایین انداخت: یه جوریه انگار با هر کارش دلم واسش ضعف میره.. خندیدم و سرمو پایین انداختم؛ با عصبانیت و چاشنی خنده گفت فرنام: هوی‌‌... قرار شد نخندی! با لبخند زل زدم بهش رهام: بزار من یکم بگم از حست! وقتی می‌بینیش تپش قبل می‌گیری و دستات یخ می‌زنه، وقتی زل میزنی تو چشماش انگار یه چیزی تو وجودت فرو میریزه، با یه حرکت کوچیک از طرفش هزارتا داستان می‌چینی و حتی تا بچه هاتون هم پیش میری، به لبخندش که نگاه می‌کنی خداروشکر می‌کنی بخاطر حال خوبش، و در آخر هم وجودش برات میشه قرص ضد افسردگی.. همون‌قدر تاثیر گذار.. غرق فکر بود و مطمعن بودم با شنیدن همه‌ی حرفام تک تک ثانیه هاشون از جلو چشماش رد میشد.. با لحنی آروم زمزمه کردم رهام: درست می‌گم آقای زند؟ "اره‌"‌ی ارومی گفت و سعی کرد تپش های نامنظم قلبش رو منظم کنه‌. طرفش خم شدم و اروم ولی جدی گفتم رهام: ولی حواست باشه فقط پیرو قلبت نباشی! ضربه ای به پیشونیش زدم و دوباره ادامه دادم: از اینجا هم کمک بگیر.. اگه تونستی قلب و مغزتو واسه عشقش هماهنگ کنی، اونجا میتونی پا پیش بزاری وگرنه نه خودت بدبخت کن و نه اون دختر رو عاشق..
Показать все...
امیر:دیگه باید بری فندوقی...زود زود میام پیشت،باشه؟ کف دستشو بوسیدم و با آروم ترین حالت ممکن جوری که کاملا مشخص بود علاقه ای به این کار ندارم، بغل رهام دادمش که بلافاصله خم شد گوشه ابروم رو بوسید و درو بست،کلافه دست به سینه رفتنشون رو نگاه کردم و تو دلم برای هزارمین بار از خدا گله کردم که چرا ما نباید اون بچه رو خوشبخت کنیم... حدود یک ربع گذشت و رهام هنوز برنگشته بود، با خیال اینکه بچه ها دیدنش و داره باهاشون صحبت می‌کنه، گوشی رو برداشتم و خودم رو سرگرم کردم. با باز شدن یهویی در سمتم،شوکه نگاهم سمت رهام کشیده شد که با دیدن چشمه و ساک کوچیک دستش ابروهام بالا پرید و مات و بهبوت نگاهش کردم. بدون حرف و تنها با لبخند بچه رو بغلم داد و درو بست،ساکشو روی صندلی عقب گذاشت و سوار شد. همچنان متعجب و بهت زده بودم،کمی جاش رو تو بغلم درست کردم تا راحت باشه و دوباره خیره‌ی نگاهی به رهام انداختم که بی توجه به من روشن کرد و راه افتاد با دور شدنمون از پرورشگاه سوالی نگاهش کردم که چیزی نگفت و مسیر خونه رو پیش گرفت، همچنان بی وقفه خیره بودم به صورتش تا یچیزی بگه. وقتی دیدم قرار نیست لب باز کنه خودم پرسیدم امیر: رهام چرا بچه رو تحویل ندادی؟ نگاه کوتاهی بهم کرد و با لبخند جواب داد رهام: این خانم کوچولو قراره دو روز دختر ما باشه! متعجب و شوکه شده از حرفش سرم درجا سمتش چرخید که قهقه‌ای زد رهام: چرا انقدر تعجب کردی بچه؟ تا حالا شده دلت چیزی بخواد و من برات حلش نکنم؟ با همون تعجب ریز خندیدم و به چشمه‌ای که توی بغلم غرق خواب بود خیره شدم،خدا میدونه درونم چه خبره،اونقدر خوشحال و ذوق زده‌ام که هیچ جوره نمیتونم بروزش بدم...تنها نیشم تا بناگوش باز شده و خیره این بچه‌ی تو بغلمم...
Показать все...
‌[فرنام‌داستانِ‌ما] آرزو دارم شبی را با نگاهت سر کنم حال این دلخسته را از قبل ها بهتر کنم شب گذارم سر به روی شانه های امن تو شعرِ وصل و آیه ی دلدادگی را سر کنم ‌حال از این خوشتر نباشد در دو عالم جان من پس بیا تا چشم ها را از برایت تَـر کنم
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.