-اوپــیا-
¹⁴⁰²•³•²² دوستدارمآنقدرغرقچشمانتشوم؛ کهبخوانمازنگاهت"دوستَتدارم"هایقلبترا.. اوپیا:درحالِتایپ...🩶 https://t.me/HarfinoBot?start=1e1d4af684e71c8 ناشناسِمن
Больше719
Подписчики
Нет данных24 часа
-37 дней
-1130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
https://t.me/+1BThCG_lFdUyN2I0
#حمایتی
سیارهیعشق🪐
+هر کجا که او بود بهشت عدن بود. _من او را بارها و بارها انتخاب می کنم، او هم من را... بنویسبرایِمن: http://t.me/HidenChat_Bot?start=6143017907
7400
"نه" ای زمزمه کردم
مسیح: افرین، پس الان هم نپرس عزیزِ دل
اینکه در مورد هیچ کدوم از کار هاش بهم توضیح نمیداد عصبیم میکرد و اینکه بخاطر احساسم بهش نمیتونستم برخلاف میلش کاری بکنم عصبی ترم..
جلو رستورانی ترمز زد و ماشین رو به راننده اونجا سپرد، همراه هم قدم برداشتیم و پشت میزی نشستیم، بلافاصله از اینکه به گارسون سفارشات رو دادیم مسیح درگیر تایپ کردن چیزی توی موبایلش شد، از توی ماشین هنوز ازش دلخور بودم و توقع داشتم از دلم در بیاره ولی دریغ از حتی کوچیکترین حرفی؛ بالاخره از گوشی دل کند و نگاهی به من انداخت، با دیدن نگاهش ازش رو برگردوندم که متوجه ناراحتیم شد
مسیح: قهری؟
جوابی ندادم که "هوف" کلافهای کشید
مسیح: دویست بار بهت گفتم با قهر کردن حل نمیشه، باید حرف بزنی، متوجهای که؟
یک آن جوش اوردم ولی سعی کردم صدام از یه حدی بالاتر نره
ترنم: واقعا داری میگی اینو الان؟ هر دفعه اومدم راجبش باهات حرف بزنم یه جوری پیچوندیم و جواب سوالم رو ندادی، الان میگی راجبش حرف بزن؟
تا اومد چیزی بگه پریدم وسط حرفش: مسیح لطفا! اگه واقعا ناراحتیم برات ارزش داره، اگه خودم پشیزی برات ارزش دارم یک کلمه بگو این کارات برای چیه؟ این همه اطلاعات از رابطه رهام و امیر میخوای چیکار؟ اصلا با فرنام چیکار داری، لابد دو روز دیگم شماره ساره رو میخوای! منم این وسط باید بگم چشم و حتی کوچیک ترین چیزی از کارای پارتنرم ندونم!
در اوج خونسردی، جواب این همه حرف رو با همون جملهی همیشگی داد
مسیح: هیچ علاقهای ندارم کارام رو با رابطم قاطی کنم!
کلافه موهایی که از زیر شال بیرون اومده بودن رو مرتب کردم و ادامه دادم: مسیح تو همین الانش این دوتا رو قاطی کردی! همین که من دارم برات جاسوسی میکنم یعنی کار و رابطهات رو قاطی کردی! اصلا خودت متوجه کار هات میشی؟
باز هم سکوتش نشونهای از این بود که مثل همیشه نمیخواد هیچ چیزی بهم بگه. خندهی عصبی کردم و از سر جام بلند شدم.
ترتم: هر وقت تونستی ارزش پارتنر توی زندگی رو درک کنی بعد بیا سراغ من..
مچ دستم رو اسیر دست هاش کرد
مسیح: حق نداری پاتو از اینجا بزاری بیرون!
نفس عمیقی کشیدم، باز هم مثل همیشه مطیع حرف هاش شدم و سر جام نشستم بلکه ادامه بده و شاید چیزی بگه
مسیح: یک روز میفهمی برای چی ازت خواستم این کار هارو انجام بدی، ولی الان زوده، تا روزی که فکرام عملی نشه، بیانش برام اصلا کار درستی نیست!
کمی طرفم خم شد با انگشت گونم رو نوازش کرد
مسیح: انقدر هم خودت رو در کنارم بی ارزش ندون! خودت خوب میدونی زندگیمی..
حرفش با اومدن گارسون و گذاشتن غذا روی میز قطع شد و بعد اون هر دو در سکوت مشغول خوردن غذا بودیم.
فرنامزند
با صدای نوتیف پیامک سمت موبایل رفتم و از روی دستهی مبل چنگش زدم، شماره ناشناس بود که با باز کردن پیام و خوندن متنش آنی استرس و کنجکاوی سراسر وجودم رو گرفت و توانایی هیچ واکنشی نداشتم
...: به کمکت نیاز داریم اقای فرنام زند؛ فردا ساعت پنج و پنجاه دقیقه بیا به مکانی که لوکیشنش رو میفرستم، به نفعته تنها باشی.. وگرنه ماجرا بدتر از اینی که هست میشه!
میبینمت پسر خوب..
نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط بشم؛ اصلا چرا من با این پیام تپش قلب گرفتم؟ چرا یک درصد حس نمیکنم سرکاری باشه؟ چرا انقدر ترسناکه... باید برم؟
موهای تقریبا بلندم رو بین دستام گرفتم، انقدر این روزا اتفافات مختلف افتاده بود که واقعا نمیدونستم چی درسته و چی غلط! تو ندونم ترین حالت ممکن گیر افتاده بودم و هر روز یک بار به دوشم اضافه میشد..
13500
#ورقپنجاهوششم
امیرهدایت
حینی که سمت اتاق میرفتم اروم پشت چشمه رو نوازش میکردم و توی گوشش همون لالایی معروف بچگی های خودمو زمزمه میکردم، همون که مامان رقیه هر شب برامون میخوند و صداش دلیل ارامش روحمون میشد..
لبخندی دردناکی از یاداوری گذشته زدم و بوسهای روی شقیقهی چشمه کاشتم، وسط تخت درازش کردم و دورش رو برای محافظت بیشتر با چند تا بالشت پر کردم. کنارش با کمی فاصله به پهلو خوابیدم و دست کوچیکیش رو بین دو تا انگشتام گرفتم، نوازشش میکردم و هزاران بار توی دلم حسرت پدر شدن رو میخوردم، اما به اندازهی همون هزار بار قلبمو بخاطر این حس سرکوب میکردم و یادآوری میکردم حضور رهام تو زندگیم از همچی مهم تره و زیبا ترین بخش زندگیمو تشکیل میده.
غرق افکار خودم بودم که با شنیدن صدای رهام نگاهی به چهارچوب در انداختم، لبخند کج و کولهای تحویلش دادم که سمتم قدم برداشت تقریبا پشت سرم روی تخت نشست، یکی از دست هاشو روی پهلوم گذاشت و با چسبوندن لب هاش به پشت گردنم، بوسهی ملایمی مهمونم کرد. چونش رو، روی کتفم گذاشت و خیره چشمه شد. با انگشت اشاره پهلوم رو اروم نوازش میکرد
رهام: دوست دارم خودمون رو قانع کنم، ولی نمیتونم منکر این بشم که هیچوقت قرار نیست بچهای از وجود خودمون تو بغلمون بگیریم..
با تموم شدن حرفش فهمیدم فقط من نیستم که دارم زیر این حسرت له میشم. نفس عمیقی کشیدم که ادامه داد
رهام: من خودمو مقصر ماجرا میدونم، توهم خودتو! ولی این فقط بازیه دنیاست.. دنیا همیشه نامرد بوده..
بغض مثل بختک به جونم افتاده بود و دست از سرم برنمیداشت، دستمو توی دستش گرفت
رهام: نمیتونم بازی دنیا رو عوض کنم، ولی میتونم برای جفتمون قشنگ ترش کنم..پس غم حسرت رو نبینم توی چشمات پسرِ من!
با همون اشکی که توی چشم هام جمع شده بود خندیدم که از جاش بلند شد و با صدایی که نشون از این بود اون هم گلوش پر از بغض شده گفت
رهام: بیا بریم شام بخوریم عزیز دلم
خم شدم و بعد بوسیدن گونهی چشمه همراه رهام وارد اشپزخونه شدم. پشت میز نشستیم.
لقمهی داخل دهنم رو قورت دادم
امیر: راستی پشت تلفن گفتی میای توضیح میدی چرا دیر کردی، چی بود ماجرا؟
بیخیال شونهای بالا انداخت
رهام: چیز مهمی نبود. فقط رفیقامون عاشق شدن
نتونستم خوب حرفشو درک کنم
امیر: رفیقامون؟
سری تکون داد
رهام: اره! فرنام..
کمی مکث کرد و ادامه داد: طرفش هم حدس میزنم ساره است..
ناگهان با پایان حرفش خندهای بلند سر دادم
امیر: حالا ما مسخره بازی در اوردیم گفتیم کراش زدن رو هم اوکی چرا جدیش میکنی؟
خیلی جدی به غذاش ادامه داد
رهام: برای ما مسخره بازی بوده، برای فرنام خیلی جدیه. تا حالا این روش رو ندیده بودم.
نیم نگاهی بهم انداخت: به ساره هم نمیخوره بدش بیاد..
سرمو پایین انداختم و غرق فکر شدم.
با ضربهای که به رون پام خورد به خودم اومدم
رهام: خوشگله! خودتو درگیر نکن خودشون میتونن از پسش بر بیان، غدات رو بخور عزیزم..
باز هم همون لبخند فیک مسخره روی لب هام نقش بست و به ادامه غذام مشغول شدم.
ترنمتوسلی
از شرکت خارج شدم و چند گوچهای پایین تر رفتم مثل همیشه کنار پارک بین درختا پارک کرده بود تا کمتر توی دید باشه. سمتش قدم برداشتم و با باز کردن در سمت شاگرد نشستم، نگاهش رو از صفحه گوشی بلند کرد و لبخندی بهم زد
مسیح: سلام عزیزم
متقابلا لبخند زدم و گونهاش رو بوسیدم
ترنم: سلام عزیز دل
حین پرسیدن حالم استارت زد و حرکت کرد
مسیح: چه خبرا؟ خوبی قربونت؟
سرمو از خستگی به پشتی صندلی تکیه دادم و نگاهش کردم، نمیدونم این پسر چی تو وجودش داشت که باعث میشد نتونم ثانیهای ازش چشم بردارم، نتونم روی حرفاش نه بیارم.. من زیادی عاشق بودم یا اون زیادی جذاب؟
اخم فیکی کرد
مسیح: با نون بخور سیرشی اینجوری فایده نداره
لبخند زدم
ترنم: با نون هم سیر نمیشم از بس جذابی
با دست ازادش سرم رو هل ارومی داد
مسیح: خیلی خب خوشگل خانم کمتر لاس بزن از توانم خارج میشه.
قهقهای به مسخره بودنش زدم که دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد.
چند دقیقهای هر دو توی سکوت بودیم که بالاخره مسیح زبون باز کرد
مسیح: شماره این پسره کیه، رفیق صمیمی رهام
اخم محوی کردم
ترتم: خب؟
مسیح: داری شمارش رو؟
سری به معنای "اره" تکون دادم که گوشیش رو دستم داد: بزن
گوشی خودم رو، روشن کردم تا از روی اون شماره فرنام رو براش سیو کنم. با پایان کارم به حرف اومدم
ترنم: شمارهی فرنام رو میخوای چیکار؟
با کنجکاوی از بالای عینک دودی روی صورتش نگاهی بهم انداخت
مسیح: مگه موقعی که گفتم امیر و رهام، پرسیدی برای چی؟
14700
عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی نویسنده ها و مخاطبین محترم
امیدوارم اگر امتحان،کنکور یا مشغول به کاری هستید همگی به خوبی سپری شده و موفق باشید
بعنوان مدیر گپ لازم دونستم چندتا نکته رو یادآور بشم درباره روند پارت گذاری نویسنده های " Dark writers "
نکته اول
نویسنده ها مثل شما مخاطبین عزیز مشغول به کار،زندگی،تحصیل هستن اگر نویسنده ای مدت طولانیه که پارت نذاشته میتونید از همون نویسنده داخل ناشناس خودش اعتراض کنید اگر جوابگو نبود میتونید چنل رو ترک کنید
نکته دوم
من همیشه به نویسنده ها گفتم که خواننده های فیکتون هیچ وظیفه ای در قبال اینکه به شما انرژی و نظر بدن ندارن شما لطف میکنید فیک میخونید چون دوست دارید اون فیکو نظر میدید الانم لازم دونستم به شما بگم که این ارتباط دو طرفه بصورت کاملا دلی هست نویسنده ها لطف دارن ایده هاشونو باشما به اشتراک میذارن
نکته سوم
اگر فکر میکنید که فیک های گپ ما تکراری یا مورد پسند و خوب نیست میتونید این ایده ها رو انتخاب نکنید و چنل رو ترک بفرمایید
ایده ی مافیایی به شدت زیاده چه در گپ ما چه گپ دوستان عزیزمون اما خب مهم نوع نگارش هست مهم اینه که داستان ها باهم تفاوت داره ایده مافیاست اما روند داستان شبیه به هم نیست،همچنین ما فیک های زیادی داریم که به هیچ عنوان ایده هاش تکراری نیست اگر اینها هم به چشمان گرانقدر شما نمیاد میتونید ترک کنید
آخرین مطلبی که میخوام بگم در مورد آشنایی با رایتر هاست به هیچ عنوان به دلایلی لازم نمیدونم صمیمیتی بین رایتر و خواننده باشه اگر لازم باشه در آینده یه اتفاقاتی رقم خواهیم زد و میتونیم در صورت سالم بودن این ارتباط قولش و بهتون بدیم
همچنين اگر ببینم داخل ناشناس یا کامنت خواننده های گرامی دارن به یک فیک یا یک نویسنده توهین میکنن با احترام اول اخطار میدم برای بار دوم حذفتون میکنم
20900
سلام دوستان، لطفا خواهش میکنم اگه مشکلی دارید ناشناش بهم بگید از محتوای چنل خوشتون نمیاد به خودم بگید، الان چندین باره اکانت من داره محدود میشه بخاطر اینکه گزارش میزنید پیام ها و چنلامرو، من توی این اکانتم با خانوادم و دوستام در ارتباطم و به اکانتم نیاز دارم؛ هر بار من محدود میشم نمیتونم با کسی ارتباط بگیرم متاسفانه اگه وضع همین طوری پیش بره من مجبورم چنلا رو پاک کنم... مشکلی دارید بفرمایید گوش میکنم.
49100
خب..
اول از همه سلام؛ خوش آمد میگم به ممبر های عزیز. پارت اول پین شده.. امیدوارم لحظه های خوبی رو حداقل چند ثانیه براتون بسازم. نظر و انتقادی هم اگه بود در ناشناس با جون و دل پذیرا هستم.
پیشنهاد منم براتون این هست شروع کنید و با پارت گذاری پیش برین چون هیجان بیشتری داره..
و نکته اخر؛ افرادی که لفت میدن بن میشن و اگه دلیلی دارین ناشناس حتما بهم بگین تا بن نکنم🩶🌚✨️
https://t.me/HarfinoBot?start=1e1d4af684e71c8
ناشناسمن
https://t.me/+ZwehsXLCBbllMWRk
چنلناشناس
32700
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.