cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

𝄟⃝𝑁𝑂𝑉𝐸𝐿'𝑆↬𝐵𝑇𝑆

↝𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝒕𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒔𝒑𝒆𝒄𝒊𝒂𝒍 𝒈𝒂𝒍𝒂𝒙𝒚 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒏𝒐𝒗𝒆𝒍 ↝𝑰 𝒉𝒐𝒑𝒆 𝒚𝒐𝒖 𝒆𝒏𝒋𝒐𝒚 𝒕𝒉𝒆 𝒑𝒐𝒔𝒕𝒔 ♡ 〇 ⎙ ⌲⁣ ˡⁱᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ⁣ ↝𝑪𝒉𝒂𝒏𝒆𝒍'𝒔 𝒃𝒊𝒓𝒕𝒉𝒅𝒂𝒚: 2023 𝑨𝒑𝒓𝒊𝒍25

Больше
Рекламные посты
1 672
Подписчики
-724 часа
+117 дней
+7530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Pαɾƚ:23 تهیونگ:چیو هیونگ با اون لبخند کثیف همیشگیش که ازش شیطنت میریزه بهم خیره بود و یه تای ابروش بالا داد نامجون:فکر کنم دلت تنگ شده واسه اینکه دوباره فکتو بیارم پایین و تو خون خودت غرقت کنم نه ؟ تهیونگ:عاحح هیونگ چقدر بد اخلاقی چیجور دلت میاد باهام اینجور رفتار کنی نامجون:ته باور کن توانایی دارم همینجا زنده زنده بکنمت توی گور تا دیگه دغدغه اینو نداشته باشم که کی سرباز های قصر بیان بگیرن ببرنت میگی گندایی که زدی واسه چی بوده یا مادرت رو سیاه پوش پسرش کنم؟؟؟؟ تهیونگ:اوه اوه آروم باش فرمانده چقدر داری تند میری《قهقه میزد》 تهیونگی که کاری نکرده فقط یکمی شیطونی کرده《دستشو برد لای موهاش》 زن شاهزاده کوک زیادی دلبره هیونگ《نیشخند کثیفی زد》 حیف خواهر زاده های عزیزت سر و کلشون پیدا شد شمشیرمو محکم توی خاک ها کوبیدم و دستی لای موهای خیسم بردم به رودخونه خیره شدم که قهقه هاش شدت گرفت جلوم نشست و حالا با صورتی که کم کم توش جدیت شکل میگرفت بهم خیره شد تهیونگ:خب؟؟؟ این همه اومدی که بپرسی واسه چی این کارارو کردم؟ نامجون:فکر کنم یادت رفته من فرمانده..... تهیونگ:اوه بله فرمانده البته بگی سگی که فقط بلده واسه صاحاباش واق واق کنه و کفشاشونو بلیسه بهتره فرمانده تو نیستی فرمانده پدر من بود من باید فرمانده میشدم نه توعه عوضیییییییییی تو فقط بلدی خاک چکمه های شاهزاده کوک رو بلیسی!!!!!! جوری عصبی بود که رگ کل صورت و دست هاش به خوبی دیده میشدن و سفیدی پوستش حالا سرخ شده بودن جلو اومد و چونمو توی مشتش گرفت وقتشه آروم باشم تا هرچیزی که باعث این کاراش شده رو بهم بگه 𖤓⃝ #my_lifes_book2 𖤓⃝ #𝑆𝑒𝑎𝑠𝑜𝑛_2 𖤓⃝ #𝐴𝑑𝑚𝑖𝑛_𝑇𝑒𝑠𝑠𝑎 ┄┄•●❅ 𝄟⃝𝑁𝑂𝑉𝐸𝐿'𝑆↬𝐵𝑇𝑆 ❅●•┄┄
Показать все...
🐳 13🍓 1
4۰تا بشه پارت مینهانم🤝🏻
Показать все...
👀 6
Фото недоступноПоказать в Telegram
اوکی ولی خود کوک از زن آینده اش احتمالا بیشتر داره🤝🏻
Показать все...
😭 11
چه ممبرای خوبی افرین افرین
Показать все...
👀 8
کوک فکر کنم رفته خواهر این یکی بنده خدارو گرفته😂😂 https://t.me/isN04ADZhI0YWE0/4822?single
Показать все...
🤣 6
Фото недоступноПоказать в Telegram
از اتاق فرمان گفتن بزارم بخندیم😂😂
Показать все...
🤣 15
جونگکوک درحالی که داره آلبوم عکسای بچگیمشو نگاه میکنه افسوس میخوره... نامجون: چیکارمیکنی؟ جونگکوک: پسره تقریبا هفت سالش بود، تنها کنار پیاده رو نشسته بود. گفتم شاید گم شده، رفتم بهش گفتم: جونگکوک: کوچولو راه خونتونو گم کردی؟ گفت: نه منتظر عشقمم گوشیش زنگ زد دیدم یه آیفون ۱۳ پرومکس از جیبش درآورد گفت: الو، منو نیم ساعته اینجا کاشتی؟ خو پاشو بیا! جونگکوک: بعد من همسن این بودم فکر میکردم زندگی زناشویی یعنی زنتو هی بشوری🥲🥲🥲 𖤓⃝ #𝑇𝑤𝑒𝑒𝑡 𖤓⃝ #𝐴𝑑𝑚𝑖𝑛_𝑀𝑜𝑐𝒉𝑖 ┄┄•●❅ 𝄟⃝𝑁𝑂𝑉𝐸𝐿'𝑆↬𝐵𝑇𝑆 ❅●•┄┄
Показать все...
🤣 25
دلفینمون نشه این سری😔
Показать все...
🐳 7 1
کیلو کیلو تاسف میخورم با این ریکت ها
Показать все...
💔 9 1
Pαɾƚ:22 ساق پاشو دور پام حلقه کرد و با آرنجش ضربه ای به زخم قدیمی رون پام زد و هولم داد وقتی تو آب افتادم از جاش بلند شد و با نفس نفس جلوم وایساد تهیونگ:دیوونههههه شدیییییی هیونگگگگگگگگگگگ داشتی خفم میکردییییییییی با دهن باز اکسیژن رو تو حلقش هدایت میکرد همون طور که تو رودخونه نشسته بودم با اخم بهش خیره بودم و ساق پام رو ماساژ میدادم همین تخم حروم دو سال دیگه به تمرین هاش ادامه بده میتونه منم تو مبارزه شکست بده تو ذهنم به این حرومزاده و قدرتش لبخندی زدم پسر از آخرین بار که دیدمت گنده تر شدی تخم سگه عوضی(: جلو اومد و دستش رو دراز کرد دستشو گرفتم و از جام بلند شدم . . . . 《یک ساعت بعد》 تهیونگ:هیونگ واقعا غافل گیرم کردی((: نامجون:وقتی میگم هنوز سر به هوایی یعنی این چرا حواست به صداهای دورت نیست؟؟؟ تهیونگ:داشتم به مشکی میرسیدم《به اسبش اشاره کرد》 پسرم حسابی خاکی شده بود در حالی که خنده ای کرد لباس هاشو زیر و رو کرد تا اون طرف لباس هاشم خشک شه ده سال ازم کوچیک تره ولی هیکلش تقریبا اندازه منه تخم حرومه عوضی جفتمون با بالا تنه لخت رو به رو هم نشسته بودیم شروع کردم تمیز کردن شمشیرم و به برق لبه های شمشیر خیره بودم نامجون:میشنوم 𖤓⃝ #my_lifes_book2 𖤓⃝ #𝑆𝑒𝑎𝑠𝑜𝑛_2 𖤓⃝ #𝐴𝑑𝑚𝑖𝑛_𝑇𝑒𝑠𝑠𝑎 ┄┄•●❅ 𝄟⃝𝑁𝑂𝑉𝐸𝐿'𝑆↬𝐵𝑇𝑆 ❅●•┄┄
Показать все...
23🐳 16