' 𝑩𝒆𝑴𝒚𝑭𝒂𝒖𝒍𝒕 '
_فاطی_ بیا تو...مرسی:) ناشناس: https://t.me/harfmanrobot?start=5536984966
Больше1 890
Подписчики
-224 часа
-47 дней
+1730 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
🪐
- یک دسته گل برای کسی که عطر وجودش پادشاهی میکنه بین تمامیه گل های خوشبوی جهان!
ذهن آدم ها خیلی خوب میتونه عطر و بوی چیزی رو که براتون خاصه داخل لوب پس سری مغزتون نگه داره...
بعضی از عطر ها برای شخص، فراموش نشدنیان!
شاید یه نفر اینجا دلش برای عطر گلاب و گلی که مادربزرگ فوت شدهاش همیشه میداد، تنگ شده!
یا حتی یه نفر برای پیچیدن بوی لذیذ غذای مورد علاقش که توسط مادرش درست میشد...
چرا نگیم از داغ کسی که اون هم شاید...دلش برای بوی زهرمارِ تنباکویِ سیگار پدرش تنگ شده باشه؟!
اما...من...دلم...
دلم برای...
آه...
چقدر گفتن این حرف ها سخته، وقتی که آدم بهشون فکر میکنه و میخواد هر جور شده توی ذهنش برای خودش بازگوشون کنه!
انگاری...یه جورایی...یه بازجویی روحی در انتظارشه!
یه شکنجهی به تمام معنا که مرگ این اتفاق برای قلبش در نهایت رخ میده.
من دلم برای چه عطر و بویی تنگ شده؟!
اگه بخوام جواب بدم، صادقانه...شاید هیچی؟!
شاید...آه...
بگذریم،
آدم ها میتونن عطر و بویی که براشون مهمه و یادگاری های روزهای بد و تلخشون هست رو به یاد بسپارن!
اما شاید یه سری از آدم ها مثل من...دیگه دل تنگ نشن!
اره...درسته...درست میگم!
دیگه دل تنگ نشن!
میدونی حسش مثل چیه؟!
اینکه مامانت موقع دعوا یهو از دهنش در بره و بگه کاشکی اصلا نبودی که بخوام هر روز قیافت رو ببینم...!
یا مثل این میمونه که پدرت سره یه چیز کوچیک و بی اهمیت، با قدم های بلندش بیاد سمتت و بعد از اون فقط یه چیز مبهم ببینی و درد کشندهای که توی گونهی سمت راستت میپیچه!
جوری که سوت ممتدی تموم کاسهی سرت رو در بر میگیره و تو فقط مبهوت تر از هر لحظهی دیگه به چهرهی عصبانی و دست های خشن ترِ حامی زندگیت، نگاه میکنی!
وقتی یه نفر توی این حالات قرار بگیره، مسلما عقل حکم میکنه که قلبش بشکنه!
دلش پر از خون هایی شه که اون هارو گریه نکرده...
و حتی بلکه هم جسمش تاب نیاره و درد هاش رو با گریه کردن، بیرون بریزه.
به هر چیزی فکر کنه، به عظمتی از افکار منفی فکر کنه، به تمام احتمالات وحشتناکی که در یک آن توی ذهنش رد میشه...فکر کنه!
ولی...تمام این حالات برای کسایی اتفاق میفته که هنوز که هنوزه...
یک عطر خاطره انگیز رو فراموش نکردن!
هنوز هم توی قلب و روحشون یه حس هایی مونده!
اعم از حس نفرت، عصبانیت، افسردگی، خوشحالی، خشم، انتقام، تلافی...و خودکشی حتی!
تمام این حالات توی اون افراد نشون میده که حداقل زندهان!
که حداقل هر چند حس و افکار منفی، اما هنوز هم اون ها رو دارن...درکشون میکنن!
اما...خب...سوال اینجا به وجود میاد که...پس...من چی؟!
یعنی...من و کسایی که دیگه هیچ عطر و بویی رو به خاطر نمیارن...!
اگه بخوام در موردش حرف بزنم، حقیقتا نمیتونم!
ولی...شاید بشه یه چیزهایی گفت!
مثلا وقتی بدترین اتفاقی که میتونه برای قلبم بیفته، زمانش میرسه و قلبم رو میشکنه!
من دیگه هیچ حسی ندارم...چشم هام پر نمیشه، دست هام نمیلرزه، قلبم ضربان شدید نمیگیره، قفسه سینهم تیر نمیکشه...
من دیگه هیچ چیزی رو حس نمیکنم، هیچ چیز!
مثل یک جنازهی سرد و کبود کرده...چشم هام خالی از وجود هر ری اکشنی، به جلو خیره میشه!
انگاری میخواد حافظهی تصویرش رو قوی کنه، به تمام دلیل حس های مختلفش نگاه میکنه!
به آدم ها، به این موجودات عجیب و الخلقه نگاه میکنه و بعد...
بعد با خودش میگه؟!
چی میگه؟!
من ناراحت شم که چی بشه؟!
کسی و دارم که خوشحالم کنه؟!...نه!
من عصبانی شم که چه اتفاقی بیفته؟!
...کسی هست که با نوازش هاش آرومم کنه و بهم قول آیندهای خوب رو بده؟!
...معلومه که نه
من اگه متنفر شم، اگه خوشحال بشم، اگه افسرده باشم، اگه بترسم، اگه قلبم در حال سوختن باشه، اگه مغزم نیاز به کمک داشته باشه...اگه...
اگه از تمام وجود دلم بغل یه نفر و بخواد...!
کسی نیست که من و از این حس ها نجات بده و یا تامین کنه!
خودمم و خودم و خودم!
پس دیگه دلم برای هیچ عطر و بویی تنگ نمیشه، دیگه هیچ خاطرهای به یاد موندنی ندارم که بخوام باهاش چیزی رو به یاد بیارم...!
اما الان که دارم فکر میکنم، تمام این مدت...
شاید من تنها بودم!
ولی... آخر این عمر...آخر این داستان...آخر این سرنوشت...و حتی آخر این متن...کی میمونه؟!
فقط من...و من:)
.
.
.
.
.
.
.
💔 5
00:19
Видео недоступноПоказать в Telegram
Моя любовная лихорадка была для тебя слишком сильной :)💔
.
.
.
10.65 MB
💔 5👍 1😢 1
.
.
.
.
.
.
رسیدن به آرامش چقدر مگه میتونه سخت باشه؟!
هر چقدر با خودم فکر میکنم، تنها چیزی که من و از تمام افکار باز نگه میداره...مرگه!
میدونی، شاید قدیما من...با...با یه آهنگ مورد علاقه...با بیرون رفتن و خوش گذرونی...با دیدن یه نفر، شده حتی یه کم هم آرامش میگرفتم.
اما الان هیچ آرامشی دیگه توی وجودم نیست، خودم و خالیِ خالی حس میکنم.
خال از هر چیز!
پر از پوچی!
پر از مبهم!
پر از ترس!
پر از حس های بد...
پر از...درد!
یه داستان ترکیِ قدیمی هست که همیشه توی ذهنم میاد تا معنی عشق رو اونجوری برای خودم تدبیر کنم.
و بفهمم همیشه خوب پیش نمیره...
یه روز یه دختر خیلی خوشگل توی یه روستای قدیمی و مذهبی ترکی زندگی میکرده...
مثل هر دختر دیگه ای اون هم منتظر همون شاهزادهی سوار بر اسب سفید بود تا یه روزی بتونه ذره ذره محبت قلبش رو بهش، هدیه بده.
اما...بالاخره خورشید طول کرد و صبحی به دنیا کادو داده شد که...توی اون تاریخ و زمان و مکان!
دل دخترک لرزید، برای سردار تنومند و جنگجویی از سمت شمال ترکیه پیچ خورد...!
وقتی دیدش، که کمی خون آلود و بدون تعادل به دنبال درمانگر برای مداوای زخم های عمیق و سطحیه بدنش میگشت...
اما کی رو پیدا کرد بنظرتون؟!
درسته...دخترک غصه!
عروس باکرهی صخره رو پیدا کرد!
وقتی که داشت با گیجی و چشم های برق افتاده سر تا پای هیکلش رو برانداز میکرد...
گذشت و گذشت...!
سردار جنگجو اونجا موند، به دخترک اعتراف عاشق شدن کرد.
اولین بوسهای که اتفاق افتاد روی یک صخرهی بلند و تنومند بود که به دریای آبی رنگ...در عین بی ارزشی عظمت والا مقامی میداد.
صخرهی، عروس باکره!
مرد جنگجو به دخترک قول ازدواج داد، نیاز هم خوابی...
اما از جانب دختر تا قطعی نشدن چیزی اجازه ای دریافت نکرد.
اونقدری هر دو عاشق هم بودن که تمامیه افراد اون روستا برای جدا کردن جنگجو و عروس باکره کار هایی از قبیل خوروندن داروهای مضر و تهمت های نابجا، سوارکاری های غیر قابل تحمل...
اما در اخر...یک روز تصمیم گرفتن که با هم فرار کنن...!
اونقدر از این مردم های رذل و بی همه چیز دور بشن که فقط و فقط خودشون بمونن و خودشون!
پس عروس باکره صبح زود، بعد از بیرون اومدن کم کم خورشید...لباس بلند و سفید رنگی همچون روح پاک و لطیفش به تن کرد.
تاج گل دست سازی از کل های عقاقی بنفش رنگ رو روی سرش گذاشت!
مو های سیاه رنگش و اون ظاهر، آه خدای من!
هر کسی رو دیوونهی خودش میکرد!
وعدهی اونها روی همون صخرهی معروف دو نفرشون بود، پس عروس باکره به سمت صخره رفت...
اطرافش رو نگاه کرد تا خبری از جنگجوش بگیره اما...نبود!
لبخند آرومی به لب زد و منتظر موند، خورشید بالا اومد...هوای پاییزی بر عکس روز های قبل رو به گرمشدن رفت!
حالا تابندهی آسمون دقیقا بالای سرش قرار داشت.
و تصویر زیبای دختری با لباس بلند سفید رنگ و تاجی از گل های بنفش رنگ و خوشبوی عقاقی، دیدبان هر بینندهای روکور میکرد...
حتی خورشید که تاب نیاورد و ابر های مه آلود جلوی نگاه شرم زدهاش رو گرفتند و قلمِ رنگی که داخل بومی از سباهیِ رو به سفید محکوم شده...باشه، پاچیدند!
دخترک هنوز هم منتظر مونده بود.
صبر کرد، صبر کرد، صبر کرد...
ساعت ها،روز ها...بلکه هم ماه ها و سال ها!
اما پسرک نیومد که نیومد.
انگاری عروس باکره تمام این چند ماه زندگیش با جنگجو رو خواب دیده بود.
و حالا منتظر یه فرد خیالیه داخل داستان ها میگشت که نجاتش بده...!
شب شد، اشک های دخترک ریخت!
اونقدر روی اون صخره منتظر پسرک موند...تا تبدیل شد به جنازهای یخ زده از سکونِ بی نفسی!
با لباسی سفیدِ همانند کفنی بی ارزش!
و تاج گلی بر روی سر به مثال دسته گل خداحافظی!
رد اشک هاش روی صخره تا به حال مونده، هنوز هم هست...تا به الان!
بعد از سال ها و مرگ دخترک بر روی انتظار شاهزاده سوار بر اسب سفیدش، مرد اون روستا اعتقاد دارن که اون عروس باکرهی صخره نمیزاره هیچ عاشق و معشوفی بهم برسن...
افراد پیر هم معتقد ان که دختر های جون لباس سفید بپوشن و تاج گلی از بنفش عقاقی درست کنند، تا ابدروحسرگردونِ عروس باکرهی صخره جسم اون ها رو تسخیر میکنه!
اما...جدای ترسناک بودن تمام این حرف ها، چرا کسی به کارکتر ها و آدم هایی که میتونن مضر باشن توجه نمیکنه!
از نظر من، یا هر کس دیگه ای!
کسی از بدو تولد بد و نفرین شده آفریده نشده...فقط این زندگیه اون آدمه که باعث میشه در این زمینه چی از آب در بیاد!
عروس باکرهی صخره اونقدر درد و رنج انتظار رو کشیده، که لحظه ای عاشق و معشوقی رو به فراغت همدیگه وا نمیداره...!
اما خب...باز هم سرنوشت آدم های خوب، بد رقم میخوره!
.
🥀
.
❤ 10
00:15
Видео недоступноПоказать в Telegram
- تو از بوسیدن یک پسر امتناع میکنی، چجوری روت میشه حرف های رو بزنی که فقط توی قصه ها و داستانـ....!
+ امتناع کردن من از بوسیدن تو جلوی بقیه...هیچ دلیلی غیر از به هوس انداخت شهوتشون به لب های سرخ تو نداره، یاسِ آلپاتروس
.
5.54 MB
😭 19❤ 2👍 1
و در مورد جوکر هم نمیگم چه روزی که هی بگید چرا نزاشتی!
ولی خیلی طول کشیده دیگه خودمم از این همه وسواسی بودن خسته شدم میزارمش به زودی🩶
و درمورد مستر هم شاید به دلیل یه سری از حرف ها که شنیدم و خوندم ادامه ندم و کلا حذفش کنم، فعلا حالا گذاشتم بمونه🥀
❤ 4
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.