هاله بختیار | او چند نفر است
نویسنده: هاله بختیار 🚫کپی ممنوع🚫 پارت اول⬅ #پارت1 چاپی⬅بیدفاع،سیاهپوش، آدمکش فایل فروشی⬅در آغوش آتش،فرش قرمز، سایکو، ژینو پارتگذاری رمانِ⬅او چند نفر است برنامه پارتگذاری⬅سه روز در هفته اینستاگرام نویسنده👇 instagram.com/hale.bakhtyar
Больше7 084
Подписчики
-1524 часа
+837 дней
+43430 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
فقط و فقط تا فرداشب (شنبه) ساعت ده شب، میتونید با #تخفیف عضو چنل vip "او چند نفر است" بشید😍‼️
پارتهای چنل vip از چنل اصلی جلوتره (بیشتر از 160 پااارت) و اونجا هر شب به جز پنجشنبه و جمعهها پارت داریم و تبلیغات هم نداریم😌 در آخر هم #فایل کااامل رمان در اختیار اعضای چنل vip قرار میگیره😍
حق عضویت چنل vip تا فرداشب به جای 43 هزار تومن، با #تخفیف فقط "34 هزار تومن" هست😍
~~~
همچنین چنل vip رمان جدیدم "ستم" از 42 هزار تومن، شده فقططط "33 هزار تومن"😍
لینک چنل اصلی ستم👇
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
~~~
راستی سه تا پک #تخفیف فوووق #ویژه هم داریم‼️👇
پک اول شاملِ: (چنل vip "او چند نفر است" + چنل vip ستم) فقط به قیمت "49 هزار تومن"😍
پک دوم شاملِ: ۳ تا از رمانهای من به دلخواه خودتون (۳ رمان رو از بین چنل vip "او چند نفر است"، فایل کامل ژینو، آدمکش، سایکو، فرش قرمز، در آغوش آتش و چنل vip ستم میتونید انتخاب کنید) فقط به قیمت 59 هزار تومن😍
پک سوم شاملِ تماااام رمانهای فروشیِ من🥹: (چنل vip "او چند نفر است + فایل کامل ژینو + فایل کامل آدمکش + فایل کامل سایکو + فایل کامل فرش قرمز + فایل کامل در آغوش آتش + چنل vip ستم) فقططط به قیمت "79 هزار تومن"🤩
عیارسنج رمانها بالاتر قرار داده شده🌸
❗️اگه پک سوم رو خریداری کنید، هر رمان براتون کمتررر از 10 هزار تومن حساب میشه😱😍 چی بهتر از این؟!😎
هزینه رو به شماره کارتِ👇
6037991784844478
"به نام هاله بخت یار"
واریز کنید و عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی رو به این آی دی بفرستید❤️👇
@hale_2001
#هاله
54700
رمان آنلاین جدیدم #ستم خیلی وقته که در چنل مخصوص به خودش شروع شده😍👇
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
خلاصه رمان👇
آمین رستگار، مردی ۳۰ ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه... به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم میریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی یه اتفاق، تمام آزارها به اسم آمین نوشته میشه و همزمان زندگی این دو نفر، به دو مجرم تحت تعقیب گره میخوره... سورن و ساینا! زن و مردی که بعد از سه سال، ریسک دستگیر شدن رو به جون میخرن تا واسه یه هدف مهم به ایران برگردن...‼️
ظرفیت جوین محدود❗️👇
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
قیمت چنل vip رمان: 42 هزار تومن
تا فرداشب با #تخفیف👈 33 هزار تومن
تو vip بیشتر از 250 پااارت جلوتریم‼️🔥
#هاله
41300
✍️نویسنده: هاله بختیار
خلاصه رمان:
طوفان دادمهر، #شناگر جذاب و معروف ایرانیه که درکی از احساسات نداره اما به طور اتفاقی در المپیک با روانشناس کاروان ایران "هلما آرامی" آشنا میشه و شروع به #فریب دادنش میکنه... دختری که دل به طوفان میده و بعد از ازدواجش، درست زمانی که تو خونهی طوفان #حبس شده، اختلال #روانی خطرناکی رو در این مرد پیدا میکنه... سایکوپت! اختلالی که حتی ممکنه به #کشتنش بده...❌❗️
قیمت فایل کامل رمان: 37 هزار تومن
عیارسنج سایکو.pdf2.31 MB
عیارسنج رمان ژینو.pdf5.06 KB
عیارسنج فرش قرمز.pdf3.79 MB
عیارسنج در آغوش آتش.pdf3.40 MB
عیارسنج رمان آدمکش.pdf2.57 MB
25010
Repost from N/a
Фото недоступно
شش ساله بود که پدر و مادرش را در یک مرگ خاموش از دست داد. مادربزگ شصت ساله اش تنها یادگاری که از دخترش به جا مانده بود را به زیر پر و بال خود گرفت و تا هفده سالگی او را در قفسی از مراقبت های بی حد و حصرش قرار داد.
با محافظت شدید مادربزرگش، حتی رنگ یک مرد را هم به خود ندیده بود اما یک روز مردی جوان و جذاب، درب خانه اش را زد و خبر از وجود مردی در زندگی اش داد که همیشه حضورش را از او دریغ کرده بود.
مردی که او را وارث امپراطوری خود کرده بود...
https://t.me/+SUf5E67fiVMxNjg0
اثر جدید از نویسنده ی التیام که یکی بهترین رمانها از دید مخاطبین بود. رمان شاهدخت رو از دست ندید❤️🔥
18100
Repost from N/a
#پارت_479
_آقا مسته، الان شبیه دیوونه هاست، زود برو بالا تا ندیدتت!
یاسمین اخم درهم کشید:
_یعنی چی؟ با من چیکار داره.
_گفتم که مسته، هوش و حواسش سرجاش نیست!
_ یعنی انقدر که بیاد تو و منم نشناسه؟
_بیا برو بالا تو اتاقت. درم قفل کن. امشب اصلا وقت خوبی برای این حرفا نیست!
یاسمین با بغض سر تکان داد و از آشپزخانه بیرون رفت. متین کلافه پشت سرش قدم برداشت اما... قبل از اینکه دخترک پا روی پله ی اول بگذارد در به طرز بدی باز شد. یاسمین سر جایش ایستاد و متین هم انگار مقابل در خشک شد.
چشم های ارسلان نیمه باز بود و بزور روی پا ایستاده بود! چشمش در همان حال به متین افتاد و بعد دخترک که از دیدنش چشم گرد کرد. مست بود اما باز هم همان ارسلان بود!
_اینجا چه غلطی میکنی متین؟
رنگ از رخ متین پرید:
_ آقا من اومدم که...
نگاهش یک ثانیه سمت یاسمین برگشت و وقتی به خودش آمد مشت محکم ارسلان توی صورتش خورد. متین روی زمین افتاد و ارسلان در همان حال وحشیانه یقه اش را چنگ زد. یاسمین جیغ خفیفی کشید و سمتشان دوید.
_با زن من تنها تو این خونه چه غلطی میکردی؟
صدای فریادش چهارستون خانه را لرزاند. متین بزور نفس میکشید...
_اقا من یه لحظه اومدم بهش سر بزنم. آقا تو رو خدا!
داشت زیر فشار پنجه های او خفه میشد. یاسمین به بازوی ارسلان چنگ انداخت و متین سریع صدایش را بالا برد.
_دیوونه تو برو بالا. برو...
یاسمین گریه میکرد:
_ ارسلان ولش کن. به خودت بیا...
متین محکم مچ دست های ارسلان را گرفت. واقعا داشت خفه میشد:
_آقا تو رو خدا!
یاسمین وحشت زده مشت محکمی به بازوی ارسلان کوبید:
_دیوونه ی روانی ولش کن. کشتیش... خفه اش کردی.
_یاسمین برو.
یاسمین بی هوا جیغ کشید " ارسلان" و یک آن متین حس کرد هوا با شدت وارد ریه هایش شد.
ارسلان ایستاد و وقتی چرخید، دخترک یک قدم رفت. تنش میلرزید. داشت سکته میکرد...
_ارسلا...
متین بزور روی پا ایستاد اما قبل از اینکه کاری از دستش بربیاید ارسلان مثل گرگی زخمی چنگ انداخت به گلوی دخترک...
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
برای نجات جونم به یه مرد خطرناک پناه بردم اما از غیرت بی اندازه اش عاصی شدم. مردی که قدرت و امنیتش زبان زد عام و خاص بود. فکر میکردم میتونم تو بغلش آروم بگیرم اما اون با تعصبش شب و روزمو یکی کرد. من ایران بزرگ نشده بودم که بتونم پیشش دووم بیارم پس پا گذاشتم رو تمام قوانینش و آزادی هامو از سر گرفتم. اما اون...
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
بیش از 800 پارت آماده برای خواندن⛔️
با خوندن پارت اول این رمان به اوج هیجان داستان پی میبرید😁👌
تمام بنرهای این رمان پارت واقعی ان که میتونید با سرچ به صحتش پی ببرید.❤️
21420
Repost from N/a
00:04
Видео недоступно
🦋🦋🦋
#فَتان
-من به اندازه ی موهای سرت دختر دیدم تو زندگیم. پس وقتی یه چیزی می گم بدون که درسته..
-تو مگه موهای منو دیدی؟ شاید کچل باشم!
🧚♂🧚
لبم به انحنایی نازک کشیده شد.
دوست داشتم به یاد این خاطره ی در سرم شکل گرفته، قاه قاه بخندم.
اما امان از بخت سیاهی که از ابتدا جور دیگری نوشته شده بود..
من یک لاقبایِ آویزان تنها برای او یک مرد عبوری بودم!
****
قصه از کجا شروع شد؟
از همون پاییز ۱۴۰۱
شلوغی ها، اعتراضات، جوون های زخمی و بگیر و ببندهای خیابونی🤦♂
حالا این وسط یه شازده ی زخمی اولین جایی که به ذهنش می رسه برای فرار کردن و پناهندگی دفتر یه خانم وکیله..
البته قضیه به همین راحتی ها هم نیست..
نه فقط نیروهای امنیتی که یه زن هم دنبال این پسره..
زنی که همه ی آدما واسش بازیچه هستن برای رسیدن به خواسته هاش..
این قصه، قصه ی بازیچه هاست!
https://t.me/+Ha4pCn32UtVkYjg8
قراره تا آخر میخکوبتون کنه..
یه جدید تازه از راه رسیده که با همون سه پارت اول غوغا کرده💃
قبول نداری؟
امتحانش مجانیه😉
https://t.me/+Ha4pCn32UtVkYjg8
ششمین اثر #الهام_فتحی
1.10 MB
15010
Repost from N/a
_تو هم دیشب صدای گریه و التماس از اتاق تازه عروس شنیدی؟
کوکب تندی جواب داد:
_خوشم اومد نرگس انقدر التماس کرد زن آقا بشه اون وقت آقا نگاشم نکرده.
_اوف آره به خدا اما فکر کنم بعدش آقا دلش براش سوخته.
قلبم فرو ریخت. نمی توانستم تحمل کنم . دست روی قلب دردناکم فشردم.
_چطور مگه؟
_آخه صبحی دیدم نرگس با لبی خندون رفت اتاق عمهاش...فکر کنم حال یه آدم پیروز رو داشت. بیچاره آیپارا که فکر می کنه شوهرش دیشب با این عفریته خانم نبوده. حق این دختر خون بس این نبود.
اشکم سرازیر شد. درد تمام سینه ام را پر کرد .
نزدیکای صبح بود که آسید مرتضی به اتاق برگشته بود. آن قدر اخم داشت که نتوانستم چیزی بپرسم و خودم را به خواب زدم.
با شنیدن حرف های خدمه تاب و تحمل از دست دادم و به اتاق برگشتم.
با دیدن آسید مرتضی که لباس تازهای به تن کرده بود غم عالم به دلمنشست.
کجا می رفت؟ لابد شب عروسیش زیادی خوش گذشته بود که حال و هوایش این طور خوب به نظر می رسید.با دیدنم گفت:
_آی پارا کجا بودی؟
بغض بدی توی گلویم نشسته بود .
اخم کرد:
_رنگت چرا انقدر پریده؟ می گم کجا بودی؟
اشکم سرازیر شد و به طاقچهی جلوی پنجره پناه بردم:
_دیشب باهاش... دیشب ... وای خدا اصلا نمی تونم حرفشو بزنم.
اخم کرده جلوی پاهایم نشست:
_مگه خواستهی خودت نبود؟
نفس در سینه ام حبس شد. نگفت نه... انکار نکرد. کاش لااقل می گفت نه ...
این قلب دیگر قلب نمی شد.
فریاد زدم:
_چرا نمی گی نه آسیدمرتضی؟
_دیوونه شدی ؟ این چند وقته شب و روز برام نذاشتی که باید زن بگیرم و بچه دار بشم...
پس تمام شده بود ... پس دیشب کار تمام شده بود. قلبم تپشی فراتر از تصورم داشت ...حسادت مثل یک خنجر تیز قلبم را پاره می کرد. انگار این قلب دیگر مال من نبود . انگار می خواست از سینه بیرون بزند.
دهان باز کردم اما کلمات درست خارج نمی شدند.
_ تو.... تو... با ... ها ... شش... آ.... آ...
دستان قوی سید مرتضی دور بازوانم حلقه شد:
_غلط کردم قربونت برم... تو خواستی ... تو مجبورم کردی...
چرا نمی گفت نه؟!
چشمانم سیاهی می رفت که فریادش در گوشم نشست...
_آی پارا...
https://t.me/+CDTKr01ndL00YWY0
https://t.me/+CDTKr01ndL00YWY0
#چندماهبعد😭
صدای ناله های پر درد نرگس کل عمارت را پر کرده بود.
قابله فریاد زد:
_بچه داره میاد.
لبخند تلخی زدم. صدای سید مرتضی را می شنیدم که داشت دلداری اش می داد.
_نرگس جان طاقت بیار.
بغض همزمان به گلویم نشست.
درد داشت و سید مرتضی نازش را می کشید.
قابله خواسته بود در این لحظهی حساس کنار او باشد.
داشتم خفه می شدم.
کسی تنه زنان از کنارم گذشت:
_باز که سر راه وایستادی... برو آب گرم آماده کن. بچه داره دنیا میاد.
چشمان خیسم را به در اتاق نرگس دوختم.
منه حسرت به دل قدمی به سمت آشپزخانه برداشتم. باید آب گرم آماده می کردم. هر چه بود بچهی شوهرم داشت به دنیا می آمد. بچهی عشقم... همانی که باید مال من می بود اما آن ها حسرتش را به دلم گذاشتند.
پا توی آشپزخانه گذاشتم. این مرد دیگر مال من نمی شد. نرگس کار خودش را کرده بود.
همان بچه ای که سید مرتضی می خواست را به او داده بود کاری که من نتوانسته بودم.
کنار آتش نشستم.
ته دلم داشت می سوخت.
من که گفته بودم می توانم تحمل کنم . من که خود رضایت داده بودم . پس این چه حال بدی بود؟
با صدای نورخانم به عقب برگشتم.
صورتش مثل همیشه جهنمی بود. من این زن را هیچ وقت باور نکردم حتی آن وقتی که به التماس خواست رضایت دهم تا سید مرتضی نرگس را بگیرد.
چشمان خیسم را که دید جلو آمد و مقابلم ایستاد:
_من که بهت گفته بودم حق به حق دار می رسه... دیدی ... سید مرتضی از اولشم مال نرگس بود... تو فقط یه خون بسی آی پارا... تا آخرشم خون بس می مونی... بذار برو از این جا... بذار آسید مرتضی کنار زن و بچه اش آسوده زندگی کنه...
لب هایم لرزید:
_من که کاری به زندگی شون ندارم... بذارید بمونم....
_ آسید مرتضی عاشقت نیست فقط بهت تعهد داره... اما اگه تو واقعا عاشقشی ...اگه تو بری اونا خوشبخت می شن. برو از این خونه...خودتو گم و گور کن... نذار پیدات کنه...
قلبم فرو ریخت. حکم مرگم را صادر کرده بود.
اشکم فرو ریخت.
سرم را به طرفین تکان دادم. می مردم اما نمی رفتم.
صدای سید مرتضی از بیرون به گوش رسید:
_آی پارا کجایی ؟ بچه به دنیا اومد.
من که میمردم برای بابا شدنش... برای این صدای خوشحالش...
نگاه تیز نور خانم به من بود هنوز...
_ باید بری آی پارا... همین حالا ....
توی این رمان دوتا قصه داریم قصه گلبرگ و قصهی مادربزرگش آی پارا. عاشقانه های خاص این رمان به قلم عاشقانه نویس معروف تلگرام خانم شهلا خودیزاده نوشته شده و دلتونو آب می کنه جا نمونید که به زودی لینک کانال برای ورود باطل خواهد شد. تم خونبسی😍💥
44410
تخفیف چنل vip "او چند نفر است" و سایر رمانها فقط تا فرداشب برقراره و بعدش تا یه مدت طولانی تخفیف نداریم‼️❤️
29700
فقط و فقط تا شنبه ساعت ده شب، میتونید با #تخفیف عضو چنل vip "او چند نفر است" بشید😍‼️
پارتهای چنل vip از چنل اصلی جلوتره (بیشتر از 160 پااارت) و اونجا هر شب به جز پنجشنبه و جمعهها پارت داریم و تبلیغات هم نداریم😌 در آخر هم #فایل کااامل رمان در اختیار اعضای چنل vip قرار میگیره😍
حق عضویت چنل vip تا شنبه به جای 43 هزار تومن، با #تخفیف فقط "34 هزار تومن" هست😍
~~~
همچنین چنل vip رمان جدیدم "ستم" از 42 هزار تومن، شده فقططط "33 هزار تومن"😍
لینک چنل اصلی ستم👇
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
~~~
راستی سه تا پک #تخفیف فوووق #ویژه هم داریم‼️👇
پک اول شاملِ: (چنل vip "او چند نفر است" + چنل vip ستم) فقط به قیمت "49 هزار تومن"😍
پک دوم شاملِ: ۳ تا از رمانهای من به دلخواه خودتون (۳ رمان رو از بین چنل vip "او چند نفر است"، فایل کامل ژینو، آدمکش، سایکو، فرش قرمز، در آغوش آتش و چنل vip ستم میتونید انتخاب کنید) فقط به قیمت 59 هزار تومن😍
پک سوم شاملِ تماااام رمانهای فروشیِ من🥹: (چنل vip "او چند نفر است + فایل کامل ژینو + فایل کامل آدمکش + فایل کامل سایکو + فایل کامل فرش قرمز + فایل کامل در آغوش آتش + چنل vip ستم) فقططط به قیمت "79 هزار تومن"🤩
عیارسنج رمانها بالاتر قرار داده شده🌸
❗️اگه پک سوم رو خریداری کنید، هر رمان براتون کمتررر از 10 هزار تومن حساب میشه😱😍 چی بهتر از این؟!😎
هزینه رو به شماره کارتِ👇
6037991784844478
"به نام هاله بخت یار"
واریز کنید و عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی رو به این آی دی بفرستید❤️👇
@hale_2001
#هاله
38400