پنج گناه پرسونا
چنل تصاویر شخصیتها: @goodbyeprincess_v لینک چنل حذفیات: https://t.me/+LbwEIP4pd50yMjM0 ناشناس نویسنده: http://t.me/HidenChat_Bot?start=6104932817 رمانهای دیگر نویسنده: @Maybe_mentalhospital کپی ممنوع
Больше2 655
Подписчики
-824 часа
-657 дней
-37430 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
#پارت_۵۳
#بدرود_پرنسس
لیورا در عین حال که از لمس او بدش نمیآمد و از بغل شدن توسط او بیزار نبود اما نمیخواست که آن نکبت بی شخصیت، گستاختر شود و فکر کند تمام دختران برای زیر دست و پایش بودن له له میزنند!
- متوجهی که پای لندهورت چقدر بزرگ و سنگینه؟!
و از گوشهی چشم به لای که پلکهایش را دوباره به آرامی بسته بود، نگاه کرد.
او بیآنکه سرش را از روی بازوی خود بلند کند، گردن خود را خم کرد و آرام بازوی لیورا، همانجایی را که گاز گرفته بود، را بوسید.
در همان لحظه، درد و جای فرورفتگی دندانهایش از روی دست لیورا محو شد!
صدا و بوسهی نرم او... نه! لیورا سعی کرد پیش خود شیرینیاش را انکار کند.
حرکت لبهای نرم او را بر بازوی خود حس کرد:
- دارم تمرینت میدم تا بعدا چیزای بزرگتری رو تحمل کنی.
لیورا بدون آنکه دستش را از مقابل لبهای او پس بکشد، چشمانش را در قاب چرخاند.
بزرگنمایی و خودشیفتگی مردان دربارهی یک تکه گوشت تمامی نداشت!
بالاخره سنگینی پای لای از روی پاهایش برداشته شد.
همین که خواست نفس راحتی بکشد، دست لای که تا آن لحظه دور شکمش بود مجبورش کرد که به سمت او، به پهلو برگردد.
صورتش با شدت به سینهی سفت و برهنهی او برخورد کرد؛ طوری که بینیاش درد گرفت!
قبل از آنکه فکر عقب رفتن به سرش بزند، با استشمام بوی او مکثی کرد.
بوی شیرین و آرامشبخش بابونه را از بدن آشنای او حس میکرد.
حتم داشت که کافی بود لای چند دقیقه دهانش را ببند تا از یاد ببرد که چقدر از دست او آزار دیده!
حالا که تمام بدنش به فاصلهی فقط یک لایه پارچهی نازک، با بدن نیمه برهنهی لای در تماس بود... پوستش دوباره به گزگزی گرم و دلپذیر افتاده بود.
به خود نهیب زد و دستانش را بر سینههای او گذاشت؛ آن لحظه حتی کف دستانش هم به گزگز افتاد!
این فکرهای احمقانه دیگر چه بود؟!
چطور ممکن بود از آن احمق نکبت یاوهگو خوشش بیاید؟!
از کی تا به حال به جای گلها، خارها را میپسندید؟!
باخود فکر کرد، لای مثل گلهای آفتاب گردان بود؛ از دور زیبا، درخشان، زرد و شاداب، اما اگر از نزدیک لمسشان میکردی، پرزهای تیز وریزش انگشتانت را میآزرد...
او که خارهای او را چشیده بود، پس چرا هنوز هم فقط مقاومت و حس خود را انکار میکرد؟ چرا واقعا و از ته دل از او متنفر نمیشد؟
دستانش را به سینههای او فشرد تا بدن خود را عقب بکشد اما تنها فشار دست او دور کمرش بیشتر شد و لیورا را بیشتر به خود فشرد.
چند لحظه بعد، بوسهی آرام لای را بر سرش حس کرد.
نفسهای او، چند تار موی پریشانش را به لرزش درآورده بود و البته، قلبش هم کم از آن موها نداشت!
قبل از آنکه به خود فرصتی برای بیشتر تحت تاثیر قرار گرفتن بدهد، دوباره برای فاصله انداختن میانشان تقلا کرد.
کلمات آرام او را شنید:
- بخواب لیورا، طوری که اگه شبای بعدی به این آرومی نبود، حسرت امشب رو نخوری.
حرف لای لرزشی مضطرب کننده به دلش انداخت؛ از تقلا دست برداشت، تنها گردن خود را به عقب خم کرد و نگاهش را بالا آورد:
- قراره اتفاق بدی بیفته؟
چون لای هم از قبل سرش را به پایین خم کرده بود، حالا صورتهایشان کاملا مقابل هم بود؛
لای که هنوز هم پلکهایش بسته بود، دوباره آن لحن اغواگر و پرحیله به دهانش بازگشت:
- تا جایی که میدونم... به طرز بدی خوبه!
دوباره او میخواست با عوض کردن بحث، جواب واضحی ندهد!
- اما تو گفتی ممکنه حسرت امشب رو بخورم.
چند لحظه گذشت و او پاسخی نداد؛ وقتی دید سکوت او طولانی شده، با آرنج بر بدن او کوبید:
- لای! مربوط... به پدرمه؟!
لای دوباره خمیازه کشید:
- گفتم چرا حسرت میخوری؟
لیورا که به یاد هشدارهای پدرش و چشمان مردهی زن کنار او افتاده بود، زمزمه کرد:
- چون ممکنه به آرومی امشب نباشن...
لای چشمان درخشانش را تا نیمه باز کرد؛ آن حالت پرفریب به صورتش بازگشت؛ حیلهگرانه، گوشهی لبش بالا رفت و نجوا کرد:
- دقیقا! ممکنه پر جنب و جوشتر باشن!
@goodbye_princess
🤩 10🤣 3
14500
احساس میکنم اکثر افراد مشابه این رو تجربه کردن،
با اون جملهی «ول کن ول کنم»
800
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.