cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

رمان✿فَــرگـل✿به قلم شـیرین.الف

••﷽•• و عشق… اگر با حضور همین روزمرگی ها ،عشق بماند…عشق است... 📝پارتگذاری روزانه به جز جمعه هاو ایام تعطیل ✅ 🚫کپی حتی با قید نام نویسنده حرام است🚫

Больше
Рекламные посты
1 468
Подписчики
-224 часа
-457 дней
-2930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۴۲ فربد نمیدونم چه امتحانی بود که داشتم پس میدادم هیچجوره نمیتونستم خواهر سرتقمو قانع به کاری کنم و از طرفی هم نگار شده بود همدستش ، نمیدونستم چجوری جواب احسان و بدم و تو سردرگمی عجیبی گیر کرده بودم ، به احسان زنگ زدم تا با خودش حرف بزنم گوشی و که جواب داد از صداش فهمیدم به شدت داغونه و من شرمندش بودم -جانم فربد +سلام خوبی -خوب ؟؟؟ نمیدونم خوب چی هست اصلا +میدونم شرایط خیلی بدیه احسان ،کاش میذاشتی بهش بگیم داستان از چه قراره -فربد ؟؟؟ فرگل حتی نسبت به من کششی هم نداره میفهمی چی میگم ؟ نمیدونم کی تو زندگیشه اما یکی هست که بهش حس داره خودش بهم گفت با شرمندگی گفتم : +من میدونم کیه -میدونی ؟ چرا نگفتی بهم ؟ +چی بگم اخه ؟ بگم خواهرم جز شوهرش، جز تو ، از کس دیگه ای خوشش اومده ؟ سکوت احسان عذاب آور بود —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показать все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۴۳ ولی ادامه دادم +احسان ؟ خبر خوبی برات ندارم ، متاسفانه فرگل رو تصمیمش قاطع وایساده و میخواد این پسره رو بیشتر بشناسه و …. آخر هفته باهامون میاد دماوند -ای واااااااای ای خدااااااا چه خبطی تو زندگیم کردم که اینجوری باید تاوان بدم من احسان مردونه گریه میکرد و من اینور هیچ کاری از دستم برنمیومد و فقط به خودم لعنت میفرستادم +احسان ؟ داداش داغون نکن خودتو ، سر دردت اذیتت میکنه فشار نیار به خودت بی صدا هق هق میکرد و من میفهمیدم درد این مرد و ،یهو صدای دختری تو گوشیم پیچید که گفت : -oh my god , احسان چی شدی دیگه صدایی نشنیدم هرچی گفتم الو احسان صدایی نیومد ،گوشی و قطع کردم و دوباره زنگ زدم سارا بود که جواب داد با لهجه کاملا انگلیسی و گفت: - سلام +سلام پیش احسانین ؟ حالش بده ؟ -من سارام ، مثل اینکه میگرنش عود کرد و افتاد رو زمین بهش دارو دادم یه کم دیگه حالش خوب میشه +متوجه شدم سارا جان ، احتیاجی هست من بیام -نه من خودم حواسم هست نگران نباشید +خونه احسانی ؟ -بله اینجام +اوکی بهتر شد بگو بهم زنگ بزنه —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показать все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۴۶ تا اونجا کیان و فرگل و نگار گفتن و خندیدن و من فقط نظاره گر بودم و نگران حال احسان درکش میکردم به عنوان یه مرد سخت ترین لحظه های عمرشو داشت میگذروند ‌ همه تو اتاقها جاگیر شدن و‌ جالب اینجا بود که سارا جوری داشت برخورد میکرد که همه فکر میکردن رابطه ای بین خودش و احسان هست و من میدونستم واسه تحریک کردن فرگل دارن اینکارو میکنن بیخیال شدم و سپردم به خود احسان تا هرجور صلاح میدونه برخورد کنه کنار نگار نشستمو دستامو دور تنش حلقه کردم این چند وقته اونقدر درگیر فرگل و احسان بودم که کم بهش توجه کرده بودم دم گوشش پچ زدم : +عشقم قرار نیست شب پیشم باشی اما من از موقعیتی که واسه تنها بودنم با تو پیش اومده نمیگذرم فرگل که خوابش برد بیا پایین دم ماشین منتظرتم نگار صورتش به آنی قرمز شده و لب زد : -فربد ؟؟؟؟ +جون فربد، نمکدونم ؟ ببینم وقتی دارم جز به جز بدنتو میبوسم و از عطر تنت مست میشم بازم اینجوری اسممو صدا میزنی یا با لکنت ؟ مشتی به بازوم کوبید و گفت : -کاش فرگل زودتر بخوابه از حرفش خندیدمو و کنار لبش و عمیق بوسیدم —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показать все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۴۵ نگار : فربد من نمیتونم غیر از این برخورد کنم ، عشقم ناراحت نشو از من فرگل اگه حس نکنه کسی بهش نزدیکه حرفی بهش نمیزنه من میخوام اینجوری با نزدیکیم بهش از کارا و حرفاش سر دربیارم تا اتفاق جبران نشدنی براش نیوفته و نشه دیگه کاری کرد +نگار ؟ من جواب احسان چی بدم اخه لعنتی اون مرد داره جلوم آب میشه و من اصلا نمیتونم کاری براش بکنم -میدونم فربد اما نمیخوام چیزی رو پنهون کنه حداقل اینجوری به من میگه +اوکی مرسی که هستی عزیزم رسیدیم اول جاده و منتظر بچه ها شدیم کیان پسر بدی نبود و رفتارش محترمانه بود و اینجوری که نشون میداد فرگل و دوست داشت اما من خودم نمیتونستم فرگل و کنار کسی جز احسان ببینم وای به حال احسان که چجوری قرار بود کنار هم بودنشونو تاب بیاره بچه ها رسیدن و پیاده شدیم واسه حال و احوال چشمام رو احسان و عکس العملش بود با دیدن کیان کنار فرگل چنان شوکی بهش وارد شد که همه متوجه حال بدش شدیم و واسه اینکه کیان حساس نشه سعی کردیم زودتر حرکت کنیم تا بیشتر از این گاف نشه —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показать все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۴۴ گوشی و قطع کردم و رفتم تو فکر احسان داشت داغون میکرد خودشو با این خواسته مسخرش و اصلا درکش نمیکردم لب زدم : احسان داری چیکار میکنی پسر ؟ کاش میفهمیدم تو مغزت چه خبره اون شب گذشت و احسان زنگ نزد صبح خودش زنگ زد +جانم احسان -سلام خوبی فربد +خوبم تو خوبی ؟ چی شدی یهو ؟ بهتری -اره خوبم نگران نباش ببخشید زنگ نزدم شرایطم میزون نبود +مهم نیست ،الان خوبی -خوبم +احسان من نمیدونم تا کجا قراره این پنهون کاری رو ادامه بدی ولی به نظرم اصلا منطقی نیست -فربد بذار امتحان کنم نشد میگم بهش +هرجور خودت صلاح میدونی آخر هفته فرارسید و قرار شد کیان با ما بیاد و واسه اینکه همه باهم باشیم تصمیم بر این شد با ماشین من بریم و قرارمون اول جاده با بچه ها بود نگار تو جبهه فرگل بود و تو کاراش بهش کمک میکرد عصبی رو بهش توپیدم : +نگاررررر ؟ چرا دل به دلش میدی مگه نمیدونی فرگل با احسان گذشته ای داره ؟ چرا داری به بودن با کیان مشتاق ترش میکنی ؟ —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показать все...
Repost from N/a
•|°اِگــ🔞ـلاف°|• اجازه‌ی عقب کشیدن نداد و سریع دستی پشت گردنم انداخت و با جلو کشیدن سرم، لب‌هام رو توی دهنش کشید و محکم مک زد. با دست آزادش چنگی به بالاتنه‌ام انداخت و همزمان با تغییر زاویه سرمون، وحشیانه به جونِ لب‌هام افتاد. لحظه‌ای عقب کشید و زمزمه‌ی پر از هوسش با همون لحن خش‌دار و تحریک آمیز توی گوشم پیچید: _لبات ولی طعم عسل میده. عسلی که به اندازه اون کهربایی‌ها شیرینه! نیشخندی زدم و با نفس‌نفس نگاهی توی صورتش چرخوندم. مرتیکه تا نفسِ آخرم رو بلعیده و از طعم لب‌هام دَم می‌زد! _ دوست داری زیر این تن و بدن جر بخوری جوجه حنایی؟! _همیشه زیاد حرف میزنی مستر! من عمل کردنو بیشتر دوست دارم. _اینکه پارتنرت توی تخت ازت تعریف کنه رو دوست نداری؟ اجازه‌ی حرف زدن نداد و گازی از گردنم گرفت و یکی از سینه سفیدمو از داخل بلوزم بیرون آورد و مثل یک نوزاد گرسنه مکید، که جیغم رو توی نطفه خفه کردم و مشتی به سینه‌ی ستبرش زدم. _ آخ وحشی! تعریف کردن که اینجوری نیست. پیشونی‌اش رو به پیشونی‌ام چسبوند و توی صورتم با خنده نفس زد: _وحشی دوست نداری بیبی گرل؟! منتظرِ جواب نشد و دستش سمتِ زیپ شلوارم رفت. _چطوره با یه کارِ دیگه صدای آه و ناله‌‌هات رو بلند کنم بیب؟ گفت و چشم‌های شرورش رو توی صورتم انداخت.💦😈🔞 https://t.me/+CCtAl41NIOY4ZjFk https://t.me/+CCtAl41NIOY4ZjFk 12پاک جهت رزرو تبلیغات رمان کلیک کنید🤤👇 @Delbar_editm
Показать все...
Repost from N/a
ولم کن راستین. بهت میگم ولم کن لعنتی!!. ولم که نکرد هیچ....بلکه بیشتر خودشو بهم چسبوند و همون‌طور که بینیش رو به بینیم میزد گفت: _ولت کردم که الان زن اون داوود حرومزاده شدی. ولت کردم که دیگه نمی‌خوای نزدیکت باشم!!. پس.... مکثی کوتاه کرد و گفت: _دیگه ولت نمیکنم. اعصابم ناجور خورد شد. _برو اونور بهت میگم. من شوهر دارم. و اتفاقا عاشقش هم هستم. گمشو از خونه ام. تموم شد اون دورانی که می‌مردم برات. تموم شد. انگار ضامن یه بمب رو کشیدم که باعث شد یهو رم کنه و با گرفتنم تو آغوش مردونش منو رو تخت بندازه . طی حرکتی شروع کرد به بوسیدن لبام. هرچقدر سعی داشتم تقلا کنم بازم نمیشد از زیر بدن تنومندش بیرون بزنم. نمی‌دونم یهو چیشد که صدای داد بلندی رو شنیدم. و اون صدا صدای کسی نبود جز..... داوود!!!!.😱🔥🔞 https://t.me/+BnZZ7mQ_zHdkNjFk https://t.me/+BnZZ7mQ_zHdkNjFk https://t.me/+BnZZ7mQ_zHdkNjFk 12پاک
Показать все...
Repost from N/a
پرونده ی بزرگترین مافیای خاور میانه رو قبول کردم، فکر میکردم قراره همه چیز درست بشه ولی با عاشق شدن اون دیونه همه چیز به هم ریخت، من شده بودم معشوقه پنهونی یک مافیای بی‌رحم و کسی خبر نداشت تا روزی که انقدر عطش داشت که جلوی قاضی ازم درخواست رابطه کرد و تو دادگاه منو....🔞💯 https://t.me/+wIi_CUoPQyE2Mzg0 غزل دختری که هیچ وقت قرار نبود عاشق بشه ولی با ورود نیما تهرانی کسی هر  خط قرمزی و قانونی رو رد میکرد ..... ❌🔞توجه کنید که لینک vip این رمان داره پخش میشه و اگه نویسنده بفهمه باطل میکنه پس معطل نکنید❌ https://t.me/+wIi_CUoPQyE2Mzg0 9صبح پاک❌
Показать все...
Repost from N/a
گسترده آمبرلا• دوره حمایتیه همه نوع چنل میتونن شرکت کنن ورایگانه امارت +100 ممبر بالاباشه•🌚• بنرای کوتاه ونیمه اخلاقی دن میدم فقط•🌙• • دوره 15روزه• Pv: @Umbrella_tab Jazb: @umbrellajazb
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.