cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

Roman_dina

بسمه تعالی ×ستاره جنوبی<ژانر طنز،دانشجویی،عاشقانه، معمایی🔞 ×قید و بند<ژانر مافیایی،عاشقانه،ملودرام،رازآلود🔞 آیدی پیشنهادات و تبلیغ وگرفتن تضمینی ممبر https://t.me/Sohy_hj

Больше
Рекламные посты
198
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

ادمین تاس بنفش هستم💜 نوع تبم گسترده ست دوره سوممه و چنلای رمان اخلاقی قبول میکنم. فقط رمان آمارت ۱۰۰+ باشه کمتر ویو فول باشه❤️ تایم تبم ۱۰ شب تا ۱۰ صبح نیم ساعت نو پست اوکی بودی پی وی پیام بده @tas_banafsh
Показать все...
Repost from N/a
Фото недоступно
دو روزی میگذشت که #درنا رو ندیده بودم چطوره بهش زنگ بزنم؟نزنم؟بزنم؟💭🔗 واییی #دیونه شدم دلم براش #تنگ شده ولی نمیدونم چرا این #غرور لعنتی اجازه نمیده بهش زنگ بزنم ... 😿✨ ادامه پارت داره آپلود میشه، سریع جوین شو که جا نمونی:>🪞💕 https://t.me/joinchat/1S8kW6QGi8RjMDU0 —–—–—–—–—–—–—–—–—–—– درنا دختر بزرگترین طراحان لباس ایران برای اینکه با پسر عموش آیهان ازدواج نکنه عاشق پسر پولداری به نام هاکان میشه🙂♥️ هاکان با اینکه عاشق درنا بود بهش خیانت میکنه و با ضربه‌ای که به سرش میخوره همه چی رو فراموش میکنه!⚗بهترین قلم بین نویسنده های عاشقانه نویس T.me/joinchat/1S8kW6QGi8RjMDU0 ^🥤❤️‍🔥^ از اون رمان هاست که دوست داری تند تند نویسنده پارت جدید بزاره😻✍🏽
Показать все...
-دیگه این لباس‌ها رو تو شرکت نپوش، من بی‌غیرت نیستم ببینم صد تا چشم رو تنت می‌چرخه! از این غیرتی شدنش، ته دلم قند آب شد. لب گزیدم و با عشوه گفتم: -ولی من فقط برای یه نفر می‌پوشم! چشم ریز کرد و نقشه‌م رو فهمید. با گام‌های پرصلابت مقابلم ایستاد و لبم رو از لای دندون بیرون کشید. -همه که نمی‌دونن تو مال منی، می‌ترسم یه روز قاتل شم. -تو فقط هرروز عاشق‌تر شو... بهت احتیاج دارم یونا! هرم داغ نفسش، تنم رو لرزوند. -وسط شرکت جای اینکارا نیست، جلسه دارم نمی‌تونم تمرکز کنم. بدبختم نکن با اون چشمای لعنتیت! دست روی سیکس‌پک‌هاش گذاشتم و بالا کشیدم. -چیزی نمیشه که... ده دقیقه دیرتر برو!❌ https://t.me/+VGSJs5MRqaTDdDrc
Показать все...
آخرین‌بوسه🤍🥀

•دوسـت‌داشـتَـنِـت‌گُـنـاه‌باشَـد‌یا‌اِشـتِـبـاه،گُـنـاه‌مـی‌کُـنَـم‌توراحَـتـی‌بـه‌اِشـتِـبـاه🖤:)! •خـوش آمـدیـد🫶🏼! رُمـان رو بـه دوسـت‌هـاتـون مـعـرفـی کـنـیـد💙 •لـیـنـکِ چـنـلِ اصـلـی📔:

https://t.me/+VGSJs5MRqaTDdDrc

Repost from N/a
با صدای #جیغ بلندی و پشت بندش، پرت شدن چیزی توی استخر چشم‌هام رو باز کردم و #بهت زده نگاهی به دور و برم انداختم. با دیدن جای خالی #ماهک سریع از روی تخت بلند و از اتاق خارج شدم. از پله‌ها پایین دویدم و خودم رو به درب #حیاط رسوندم. در حالی که دمپایی‌های جلوی در رو پام میکردم نگاهی به تو حیاط انداختم و ماهک رو صدا زدم. وقتی جوابی نشنیدم بی‌توجه به سرمای هوا دویدم سمت #استخر ولی با دیدن تن #بی‌جون و #خونی ماهک روی آب، خون توی رگ‌هام یخ بست! https://t.me/+VGSJs5MRqaTDdDrc
Показать все...
آخرین‌بوسه🤍🥀

•دوسـت‌داشـتَـنِـت‌گُـنـاه‌باشَـد‌یا‌اِشـتِـبـاه،گُـنـاه‌مـی‌کُـنَـم‌توراحَـتـی‌بـه‌اِشـتِـبـاه🖤:)! •خـوش آمـدیـد🫶🏼! رُمـان رو بـه دوسـت‌هـاتـون مـعـرفـی کـنـیـد💙 •لـیـنـکِ چـنـلِ اصـلـی📔:

https://t.me/+VGSJs5MRqaTDdDrc

Repost from N/a
Показать все...
شـــاپــ🦋رکـــ

بسم الله گفتیم و عشق آغاز شد💏❤ نویسنده:مهدیه خجسته رمان های تموم شده: ایشکا❤ خشم یک زن💄👠 آنلاین: شاپرک رمان های بعدی: عشق خونین💔🍷 آتش🔥 کپی از رمان و نام های رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌❌❌

Repost from N/a
#ایـن_دوتـا_واقـعـا_کـولاک_کـردن🤣💦 #رمـان_هـات_خـونـاشـامی😋🤭 🍒 #ℍ𝕠𝕥🍭 🍒 #ℍ𝕠𝕥🍭 - حالا هر چی می‌خواد باشه، باید بری حموم. در حموم رو باز کردم و بدون توجه به جیغ و دادهاش زیر دوش بردمش. شیر آب سرد رو باز کردم و چون ناگهانی بود بعد از برخورد آب با صورتش، نفسش رو حبس کرد و ساکت شد. دستی به صورت خیسم کشیدم و با حرص گفتم: - از بس تکون خوردی و کولی بازی درآوردی، ببین من‌و هم به چه روزی انداختی! الان اینجوری برم بیرون که خونه هم پر از آب می‌شه! مشت محکمی به قفسه‌ی سینه‌ام زد و با داد گفت: - تو مریضی، مریض! وسواسی بیچاره! ابروی سمت راستم رو بالا انداختم و دست‌هاش رو محکم گرفتم، زیر دوش آب سرد نگهش داشتم و پرسیدم: - جرئت داری دوباره حرفت رو تکرار کن! با حالتی اعتراض آمیز گفت: - جرئت دارم اما قبلش هیزِ بدبخت برو بیرون! با این حرفش تازه متوجه لباس‌هام شدم، بهش داده بودم که تنش کنه و حالا از فرط خیسی چسبیده بود به بدنش و اجزای بدنش کاملاً مشخص بود. - برو بیرون! با داد بلندش قدمی به عقب برداشتم، چشم‌هام رو از فرط حرص بستم و زیر لب غریدم: - کم‌تر جیغ جیغ کن! اما به جای صدای نامیرا صدای مردونه‌ای گفت: - اینجا چه خبر؟ چشم‌های متعجبم رو باز کردم و با دیدن طرف... پسره‌ی وسواسی دختر بدبخت رو به زور فرستاد حموم🙊🤣🤣 پسره خوناشام سه هزارساله‌اس که به شدت وسواسیِ🧛🩸🧻 اما دخترِ از اون دخترای هفت خطِ و به شدت شلخته🤣💦🍓 https://t.me/+HlSQIjOqU3Q2NjQ0 https://t.me/+HlSQIjOqU3Q2NjQ0 یواش بیا داخل کسی نفهمه آبروت بره کف پات🔞💯💢 رمــان بــزرگــســال⚠️♨️
Показать все...
Repost from N/a
دختری که با یه خوناشام سه هزارساله وارد یه رابطه‌ی هات می‌شه و در آخر..🔞🔥 #عاشقانه #ترسناک #تخیلی #رمزآلود 🍷•°#ĦØŦ°•🍷 - اون دختره‌ی جِلف کی بود؟ سعی کردم جلوی خنده‌ام رو بگیرم و با اَبروهایی بالا پریده پرسیدم: - آبنوس رو می‌گی؟ سرش رو به نشونه‌ی مثبت تکون داد و با لب و لوچه‌ای آویزون نالید: - رسماً حیا رو قورت داده بود، یه آبم روش! اَبروهام بیشتر از قبل بالا پرید و زیر لب با صدای بشاشی جواب دادم: - اون خوناشامِ سیاهِ، حالا چرا داری جوش می‌زنی؟ در جوابم فقط چشم‌هاش رو توی حدقه گردوند. چشم غره‌ای بهش رفتم که... 🍷•°#ĦØŦ°•🍷 #نــمـونـه‌ی‌بــارز_دخــتــر_حـسـود🤌🏻🤣 #بـیـاید_بـبـیـنید_دخـتـره_از_حـسـودی_چـه‌بـلـایـی‌سـر_پـسـره‌مـیـاره😉😈🩸 https://t.me/+HlSQIjOqU3Q2NjQ0 https://t.me/+HlSQIjOqU3Q2NjQ0 عشـق خونـاشـامـا سـریـع جـویـن بـدیـد کـه لینـک باطـل میشـه♨️💢❗️💦🍑
Показать все...
Фото недоступно
#پارت_11_نبود_لفت_بده دختره قبل عروسی باردار شده🙄😂🚫 شقایق:بیااااا بهت گفتم نه #قبل #عروسی نه اینم نتیجش عروسی نگرفته #شکمم اومد بالا حالا من چیکار کنمممم کمی سکوت کرد گریش شدیدتر شد شقایق:من حالا #چاق میشمممممممم دانشگاه نرفته دارم مامان میشم تمرینای تیم ملی داره شروع میشه من چیکار کنمممممم دستی به لبم کشیدم سعی کردم خندمو کنترل کنم کشیدم سمت خودم سرشو گذاشت رو سینم دستشو با مشت کوبید رو سینم شقایق:#جهیزیه نگرفته باید بیوفتم دنبال #سیسمونیییییی و گریه هایی که ادامه داشت..😐😂 #رمان_فوتبالی_با_حضور_علیرضا_جهانبخش_سعید_عزت_اللهی_و_امیر_عابدزاده
Показать все...
خیلی خوبه🥺😂👌
لینکشو بدههه😐😂🏃🏻‍♀
Фото недоступно
#پارت_18_نبود_لفت_بده نیاز: شالمو مرتب کردم از فرودگاه خارج شدم سوار تاکسی شدم حرکت کردم سمت خونه تو راه فقط فکرم پیش امیر بود .... از #ماشین پیاده شدم خواستم برم اون طرف خیابون با چیزی که دیدم پاهام قفل کردن وایستادم وسط #خیابون... امیر و نازنین بودن از ماشین پیاده شدن و رفتن سمت #محضر امیر کت شلوار تنش بود نازنین لباس عقد ... با صدای #داد سامان و بوق های پی در پی ماشین، امیر و نازنین برگشتن سمتم. قطره اشکی افتاد رو گونم با تعجب نگاهم میکردن نگاهمو ازشون گرفتم و خیره شدم به ماشینی که با #سرعت خیلی بالا داشت میومد فقط اینو فهمیدم درد خیلی بدی پیچید تو تنم و سرم محکم خورد زمین #چشمام سیاهی رفت .... #رمان_فوتبالی_با_حضور_علیرضا_جهانبخش_سعید_عزت_اللهی_و_امیر_عابدزاده https://t.me/+Fu5QM3fpNKJjZTQ0 https://t.me/+Fu5QM3fpNKJjZTQ0
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.