اگه برای من بودی
834
Подписчики
Нет данных24 часа
-87 дней
-4130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
ترجمه فعلیم:
https://t.me/+SKOJ30dfG4tiMjdk
خوشحال میشم اونطرف هم باهام باشید.
🔥 7
27600
فصلهای پایانی رمان تقدیم نگاه خوشگلتون♥️
ممنون که این مدت همراهم بودید.
پارتها تا آخر هفته دیگه روی کانال هست.
اگه برای من بودی- پایان!.pdf3.86 KB
🔥 15👍 6❤🔥 1😢 1
22106
فصلهای پایانی رمان تقدیم نگاه خوشگلتون❤️
ممنون که این مدت همراهم بودید.
اگه برای من بودی- پایان!.pdf3.86 KB
100
Фото недоступно
قسمتی از پارت واقعی توی چنل:
#سوارکار فریاد زد:«آزادش کنید.»
سوار فوبوس با #خشم غرید:«#عالیجناب ، اون یکی از سوار های ما رو کشته.
این زن مردان ما رو کشته، #نقشه های شما رو خراب کرده و شما هنوز هم ازش میگذرین؟ از این زن؟؟؟ شما هرگز پیش از این استثنایی قائل نشده بودید. اما حالا #این_زن_استثناست و چرا؟ چون یه #فاحشه اس؟»
ایا این زن داره ذهن شما رو #ضعیف و #منحرف میکنه سرورم؟»
سوارکار به سمت سوار #فوبوس قدم برداشت و جمعیت با نا آرامی به همهمه افتاد.
وار #خنجری از پهلوش برداشت و در #قلب سرباز فرو کرد. لب های سوار لرزید و چشم های دقیقا مثل سوار فوبوسی که کشتم گشاد شد، مثل این که #مرگ براش #غافلگیر_کننده از راه رسید.
وار #خنجرش رو بیرون کشید و خون از سینه سوار جاری شد. مرد خس خس کرد و نگاهش روی #جمعیت ساکت میچرخید. کمی تلو تلو خورد و دور خودش چرخید و بعد به روی زمین افتاد و مرد.
#سوارکار #آخرالزمان یکی از افراد خودش رو برای این زن میکشه.
ایا این مرد #جنگجو اونقدر عاشق این زن هست که دست از #نابودی_نسل_بشر برداره؟
🔞🔞بدون سانسور🔞🔞
#عشق_سوارکارآخرالزمان_درزمین
لینک چنل
https://t.me/+8N00UGyR5vAyODdk
10300
Фото недоступно
#آغاز_جنگ
#سوارکاران_آخرالزمان
مردی که دومین #سوارکار وعده داده شده در #آخرالزمانه و اومده که انسان ها رو #نابود کنه. ولی زنی رو در #اورشلیم میبینه و به جای کشتنش بهش میگه تو #همسر منی.
میریام یه دختر کله شق که با سوارکار #افسانه ای جنگ وارد #مبارزه میشه.
قسمتی از پارت:
سوارکار دوباره قدمی جلو گذاشت.
مستقیم به من زل زده بود و نگاه هامون در هم #قفل شده بود.
سوارکار #تیغه شمشیرش رو بالا برد.
اما کارم رو تموم نکرد، بهم خیره شد، اونقدر طولانی که بفهمم #مردد شده.
نگاه وار روم چرخید؛ و شمشیرش رو پایین اورد.
حالا چیزی توی رفتارش عوض شده بود، چیزی که من رو از قرار گرفتن توی این راه #جدید می ترسوند.
«Netet wā neterwej.»
«تو کسی هستی که من رو بابتش فرستاده.»
زبانش غریب و نا آشنا بود.
اون به #هیچ #زبانی که من میشناختم حرف نمیزد...
ولی من #میتونستم #بفهمم که چی میگه...
«Netet tayj ḥemet»
«تو #همسر من هستی.»
به ما به خوندن این رمان بپیوندید:
https://t.me/+8N00UGyR5vAyODdk
9800
#Mine_336
جام شرابم رو گرفت.
-این تو چی داری؟ منم میخوام.
خندیدم. خدایا، حس خوبی داشت. ازش پسش گرفتم.
-به خاطر شراب نیست. فقط این مدت وقت واسه فکر کردن زیاد داشتهم. بار اولی که تئو رو دیدم، چیزی بهم گفت که معمولا پیش خودم تکرارش میکنم. اون گفت: "مجبور نیستی یه نفر دیگه باشی. فقط اینقدر به صخره خیره نشو و بپر."
-چه نصیحت مفیدی.
حالا که حرفش شده، حتی واسهم واضحتر هم به نظر میاد.
-میدونی. فکر میکنم مدتهاست یه چیزی ذاتی در موردم هست که فکر میکنم به قدر کافی خوب نیستم، به قدر کافی هیجانانگیز نیستم، به قدر کافی منعطف نیستم، اونقدری استعداد ندارم که آثارم رو به نمایش بذارم. اشتیاقی به انجام خیلی کارها نداشتم، چون اونها رو فرصتی واسه شکست میدیدم، نه فرصت موفقیت. اونقدر از سقوط میترسیدم که هیچوقت به خودم اجازه پرواز ندادم. متوجهای؟
-البته.
جیمی دست دراز کرد و دستم رو گرفت.
-هزار درصد موافقم، و خیلی ساله میشناسمت. به همون اندازه که جدایی قلبت رو شکسته، فکر میکنم این رابطه واسهت خوب بوده.
به آرومی سر تکون دادم.
-منم همین فکر رو دارم. فقط امیدوار بودم اونطور بهم نمیزدیم یا اصلا بهم نمیزدیم. نمیتونم از فکر بهش دست بردارم.
👍 21❤🔥 2
21500
#Mine_334
توی خونه، شروع به زدن طرحی بر اساس مجسمهی معروف بوسهی کوپید و سایکیِ کانوا کردم.
کار زخمِ قلبم رو التیام نداد، نه هدفگیری کوپید چندان خوب بود و نه تیرش به اون تیزی بود. اما اندکی آرامش با خودش داشت و حداقل یه کتاب دیگه برای نمایش توی نمایشگاه هنری داشتم.
و فهرستی از مغازههای محلی که فکر میکردم مایل به فروش یه سری از قطعهها هستند تهیه کردم و یه هفته به خودم فرصت دادم تا حداقل به دوتاشون نزدیک بشم. بعد با رفتن به هر پنج تا مغازهی لیست خودم رو غافلگیر کردم و سه تاشون هم بله رو دادند.
و دوتای دیگه گفتند فعلا اونقدر مشغول نیستند، اما شاید در آینده اونها هم باشند. کارت تجاریشون رو بهم دادند و گفتند تابستون وقتی اوضاعِ کار بهتره دوباره برگردم. کمتر از چیزی که پیش بینی کرده بودم دردناک بود، و این اعتماد به نفس رو بهم داد تا فروشگاه خودم رو توی سایت اِتسی باز کنم. جیمی توی راه اندازیش کمکم کرد و آخر هفته شام بیرونم برد تا این جسارت نو رو جشن بگیرم.
پرسید:
-خب چه حسی داره؟
-خوب.
لبخند زدم. از اینکه دوباره امیدوارم بودم شکرگزار بودم.
-انگار که به جلو در حرکتم.
-خیلی خوشحالم این رو میشنوم.
جام شرابش رو بالا برد.
-به سلامتی، عزیزم.
👍 22🤩 1
18000
#Mine_335
جامم رو به مال اون زدم، جرعهای نوشیدم و قورتش دادم.
-و حدس بزن چه تصمیم دیگهای گرفتم؟
-چی؟
نفس عمیقی کشیدم و خودم رو وادار کردم چیزی که کل یک هفتهی گذشته بهش فکر کرده بودم رو بلند بگم.
-میخوام یه سفر به پاریس رزرو کنم.
چشمهاش گشاد شدند.
-اون ترس از پروازت چی پس؟
-میخوام باهاش مواجه بشم.
صافتر سر جام نشستم و حس کردم که صلابت و عزمم بیشتر شده. بودن با تئو یادم داده بود از اون حسی که بعد از قدم گذاشتن به بیرون از قلمرو امنم داشتم خوشم میومد. رو به رو شدن با ترسهام. زدن رژ لب سرخ. و دیدن اون که اجازه داد ترسهاش ما رو خراب کنند، مجبورم کرد به طوری که ترسهام هنوز عقب نگهم میداشتند فکر کنم.
-از وقتی بچه بودم دلم میخواست موزههای پاریس رو ببینم. آره، از پرواز میترسم، اما خدا لعنتم کنه اگه قراره بذارم اضطراب جلوی تحقق این رویام رو بگیره. نمیتونم با همیشه ترسیده و مراقب بودن زندگی رو پیش ببرم. یه جایی، باید برم دنبال چیزی که واقعا میخوام و به تقدیر اعتماد کنم. هرچی که میخواد باشه.
جیمی رو بهم پلک زد.
-حس میکنم الان باید دست بزنم برات. از موقع جداییت الان تو قوی ترین حالتتی، حتی شاید بیشتر از همیشه.
👍 18❤🔥 6
18500
#Mine_331
مکثی کرد.
-من بعد از مرگ مادرم احساس گناه زیادی میکردم و مجبور بودم ازش بگذرم.
سر تکون دادم.
-مطمئنم احساساتش نسبت به مادرش موضوع حل نشدهیه که روی قدرت اعتمادش به من اثر میذاره. اما قبولش نمیکنه.اون هرچیزی که نمیخواد بهش فکر کنه رو راحت خاک میکنه.
جیمی پرسید:
-تا حالا واسه تراپی رفته؟
-نه. خیلی کله شقه. فکر میکنم.
چشمهام رو بستم و سعی کردم جلوی ریزش اشکهام رو بگیرم.
-من دوستش دارم. اما فکر کنم مجبورم ازش دست بکشم. چون حتی امشب هم برگرده و بگه متاسفه، میترسم که باز این کار رو باهام بکنه.
جیمی آهی کشید و محکمتر بغلم کرد.
-همین میشه. تو نمیتونی حالش رو بهتر کنی، کلر. مهم نیست چقدر بخوای... بهم اعتماد کن که میگم قبل از اینکه بخواد تو رو اونطور که سزاوارشی دوست داشته باشه، باید خودش رو خوب کنه.
👍 26
21800
#Mine_337
-چند وقت گذشته؟
-ده روز.
توی چشمهاش نگاه کردم، حس میکردم چشمهام رو مه گرفته.
-دلم براش تنگ شده. از کِی دیگه دلم براش تنگ نمیشه؟
دستم رو ناز کرد.
-نمیدونم، عزیزم. به خودت زمان بیشتری بده و به خاطر دلتنگیت احساس بدی نداشته باش. تو دوستش داشتی، البته که دلت واسهش تنگ میشه. شرط میبندم اون هم به همین اندازه درموندهست.
-شاید.
اما این کمکی به حالم نکرد. من آرزوی درماندگیش رو نداشتم. میخواستم شاد باشه.
-در واقع، شرط میبندم اون بدبختتره چون تقصیر خودشه. من یه بار جاش بودم.
سر تکون داد.
-بدترین وضعِ ممکنه.
-آره، اما تو مثل تئو نبودی.
-مثل تئو آسیب ندیدهم، شاید، اما به قدر جهنم کلهخری کردم. زمان برد تا به خودم اومدم. کی میدونه...
لحنش تُن امید داشت، اما من چندان خوشبین نبودم. کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم، برگردم به اون روزهای برفی توی کابین. اونجا ما خیلی خوشحال بودیم. اما نمیتونستم. باید به جلو میرفتم. اما حداقل با شجاعت، اعتماد به نفس بیشتر و خوداگاهی بیشتری اینکار رو میکردم.
در هر صورت، از این بابت همیشه ممنون تئو هستم.
👍 28❤🔥 9
24500
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.