گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا
38 871
Подписчики
-21024 часа
+1 8687 дней
+89330 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
سرگشتهی محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقلتر از آنیم که دیوانه نباشیم...
- اخوان ثالث | شـــعر
1 26840
Repost from N/a
- سه قلو زاییدن تو خانواده ما ارثیه. رو سفیدمون کن زن داداش. یه شیش قلو بزا که تا یه قرن آتی کسی رکوردتو نتونه بزنه.
جاوید میخندد:
- دستگاه جوجه کشیه مگه بیناموس؟
پیمان مطمئن میگه:
- حالت تهوعهاش خبر میده از دسته گل آب دادت تو دوران نامزدی خان داداش!
- مسموم شده الکی جو نده...
سر گیجه امونم رو بریده و بوی نارنگی پیچیده شده توی ماشین بیشتر معدهمو بهم میپیچه.
با دست محکم رو شیشه ماشین میکوبم.
سریع ماشین رو کنار میگیره و نق میزنه:
- حالت تهوعت ما رو نمود ایوا. چه گهی خوردم قید سفر مجردی رو زدم با تو اومدما!
این پنجمین باره که توی طول سفر بالا میارم.
بی حال لب میزنم:
- معدهم داره از جا کنده میشه.
پیمان میگه:
- اون معدهت نیست زن داداش بچه هاتن!
جاوید پوست نارنگیرو برا سرش پرت میکنه :
- زر مفت نزن تنِ لش. پس اون مدرک نظام پزشکی کوفتیتو بی خودی قاب کردی چی بشه؟ ببین ایوا چشه؟
با خنده مچ دستمو میگیره و دوباره قبل از اینکه نبضمو چک کنه میگه:
- چک نکرده میگم حاملهس... از من بپرس برادر من. تخم دو زرده کردی!
کلافه از بحث مزخرفشون میگم:
- مگه فقط هرکی حاملهس بالا میاره؟ ولم کنین بابا کم شعر تفت بدین!
نبضمو میگیره و یهو نیشش تا بناگوش وا میشه:
- نبضت مشکوکه.
جاوید میخنده و بامزه پرونی میگه:
_داری میمیری ایوا... وصیت کن من با اون دوست چشم آبیت ازدواج کنم، از سگ کمترم اگه به وصیتت عمل نکنم!
میخوام سمتش حمله کنم که پیمان دستمو میکشه و جدی لب میزنه:
- عرضم به درزتون که خان داداش... حدسم کاملا به جا بود. زنت حاملهس!
فاتحهت و بخون جاوید. حالا تو میتونی وصیت کنی... پامون برسه تهران بابا جرت میده...
https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk
https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk
https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk
https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk
خانوادهشون یه خانواده سختگیر و سنتی هستن و این آقازاده زده تو دوران نامزدی دختره رو حامله کرده🙂😂😂😂
برای شادی روح مرحوم رحم الله من يقرأ الفاتحة مع الصلوات🥲🖤
•••ایـوای جاویـد•••
پارت گذاری هرروز تمامی بنرها پارت رمان هستن کپی ممنوع❌ شروع رمان👇
https://t.me/c/1962736477/27ایوا به معنی زندگی جاوید به معنی ابدی ایوای جاوید: زندگی ابدی . . . نویسنده هیچ رضایتی مبنی بر کپی و انتشار این رمان ندارد ؛انجام این کار خلاف انسانیت است.
1 10420
Repost from N/a
-عروس خون بس از کی حامله ای وقتی من نکردمت ؟
جلو همه این را داد میزند و من جیک نمیزنم از ترس. فقط دست هایم را دور شکم چلیپا می کنم.
قدم به قدم نزدیک می شود و من در دل دیوار پناه می گیرم.
- بهمن.. خان من ...
من را می کوبد بیخ دیوار.
- میگم تخم کی رو شکم می کشی ؟ وقتی اسمت تو سه جلد منه هرزه؟
هق میزنم .
- ب بخدا ...
سلطان خانم که از همان اول از من دل خوشی نداشت می گوید:
- اسم خدا رو لکه دار نکن، با کی خوابیدی اکله؟
- ب .. با هیشکی .. با اقا ... بهمن خان بخدا این بچه از خودتونه ...
از نگاه بهمن خان خون می جوشد.
- نطفه حروم کی رو میخوای ببندی به من ؟ من حتی رغبت نمی کنم دستت بزنم ..
- مست بودین .. منو با تمنا خانوم اشتباه گرفتید اون شب..
با سیلی که توی صورتم میزند برق از کله ام می پرد.
- اسم زن منو به دهن نجست نیار.
گناه من چه بود که باید تاوان گناه عزیزترینم را می دادم؟
من که مسبب مرگ برادرش نبودم من تحفه پیشکشی بودم برای ختم خون و خونریزی بین دو خانواده.
- از گیس هاش بگیر ببرش خونه اقاش.
- سلطان خانوم توروخدا ...
-می شنوی بهمن؟ پسش ببر این لکه ننگو.
- توروخدا منو بر نگردونید خونه اقام، بچه که دنیا اومد ببرید ازش آزمایش DNA گیرید.
بهمن خان دود سیگارشو فوت می کند در سیگارم.
- وای به حالت اگه بچه از من نباشه، کاری می کنم که روزی صدبار آرزوی مرگ کنی پتیاره.
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
- زور بزن عروس !
حتی نکرده بودند من را به بیمارستان برسانند.
قابله خبر کرده بودند با آن همه اهن و تلپ و ان مردی که با نفرت نگاهم می کرد و سیگار پشت سیگار می کشید هنوز باورم نداشت.
میان درد هق می زنم:
- دیگه نمی تونم. مه لقا خانوم.
- سرشو دارم می بینم ، یه دوتا زور دیگه بزنی اومده... ماشاءالله بچه درشتیه .. بهمن خان یه کمک برسون..
- من مگه قابلهم ؟
- یه دست نوازش که می تونی سر زنت بکشی؟
فکر نمی کردم به من نزدیک شود ولی می اید بالای سرم:
- ده جون بکن دیگه، عرضه یه زاییدنم نداری اکله خانوو؟
درد در وسط پایم می پیچید جیغی میزنم به همراه جیغ زور هم میزنم که حس میکنم سبک شدم.
- فارغ شدی الحمدلله . شیر خودتو بهش بده ،شیر آغوز یه چیز دیگهست.
با آنکه رقم نمانده ولی خودم را می کشم بالا تا به این موجود معصوم شیر بدهم که بهمن خان می گوید:
- تا وقتی جواب آزمایش DNA نیومده حق نداره به اون بچه شیر بده.
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
48220
Repost from N/a
بوسه به شانه لخت دخترک زد و در گوشش پچ زد❌
_ خمشو
استرس تمام تن دخترک را فرا گرفت و روی میز ناهار خوری به اجبار خمشد و چشمانش رو بست
_یکم آروم... باشه؟
مردونه آرام خندید
_نترس قسمت دردناکش و دو روز پیش گذروندی دیگه کم کم عادت میکنی
با پایان جملش زیپ شلوارش را پایین کشید و لباس کوتاه مشکی دخترک رو بالا زد و خودش رو به بدن دخترک کشوند
منتظر بود دخترک هم داغ شود تا بی قراریش را هر چه سریع تر رفع کند
صدای ناله کوتاه دخترک که بلند شد دیگر صبر نکرد
کمر عروسکش را محکم گرفت و خودش رو به او فشرد و از تنگی لذت سراسر وجودش رو فرا گرفت
اما صدای جیغ نازدانه اش نشونه از درد بود
_آی آرکان آی... آروم آروم
دخترک قصد داشت کمی خودش را جلو بکشد اما ارکان کمرش رو ول نکرد
_یک مین تکون نخور بزار عادت میکنی
با پایان جملش شروع به حرکت های آرام کرد... اما سرعتش رو زیاد نمیکرد تا نازدانهاش هم به او عادت کند
_دنیا آه بکش برام لبات و گاز نگیر... میخوام صدات و بشنوم
_آی درد داره... مثل سری قبل نشه ها آروم
با این جمله به جای اینکه حرکاتش رو کمتر کند محکم تر خودش رو عقب جلو کرد و اهمیتی به صدای جیغ دخترک نداد... دنیا دستش را روی میز مشت کرده بود و اعتراضانه صدایش زد
_آرکــــــان
همین یک کلمه از زبان دنیا کافی بود که آرکان به اوج لذتش برسد
ناله کوتاه مردونه ای کرد و در کمال تعجبش ارضا شد..
_حتما اورژانسی بخور
دخترک دیگر حال نداشت و ارکان در همون حال خم شد و بوسه ای دیگر به کتف سفید دنیا زد
_آخ که تو مثل قند و نباتی برام...
دخترک ناراحت بود
_برو اونور اذیتم کردی
از دخترک فاصله گرفت و خیره به اثری که ساخته بود شد
_ نازدونه ی منی تو... اما توی تخت تو باید با من بسازی
بیرون تخت من نوکرتم هستم پاشو تموم شد.
پاشو ببرمت بشورمت
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
بچه ها این چنل مسائل زناشویی و به همراه یه داستان جذاب در اختیارتون گذاشته❤️
پیشنهاد میکنم اگه دخترید و تازه عروس عضو شید تا بدونید با دوست پسر یا شوهرتون و کلا پسرا چطور رفتار کنید
چه تو سکس چه تو روابط عادی و دور همیا:))
42220
Repost from N/a
#پارت۱۶۹
_ تبریک میگم. داری بابا میشی داداش! پناه حاملهست!
رنگ از صورت امیرپارسا پرید، سرش با چنان شتابی چرخید سمت من که گردنش رگ به رگ شد. اخم داشت. مضطرب لبخند زدم:
_ چچرا اینجوری نگام میکنی؟
بیخ گوشم، جوری که فقط خودم بشنوم گفت:
_ تف تو غیرت من… لعنت به توی کثافت… تیکهتیکهت میکنم پناه! فقط به خاطر هلنبانو الان نشستم سر جام.
دلم شکسته بود. انتظار این عکسالعمل را از مردی که عاشقش بودم نداشتم. امیرپارسای عاشق و مهربانم تبدیل به کوه سرد و نامهربانی شده بود که انگار از من متنفر بود…
چشمهایم ناباور و خیس شد:
_ چچی… میگی؟
بیبی با اسفند به من نزدیک شد و دایی که بعداز دعواهای ماه قبل، تازه به صورتم نگاه میکرد پرسید:
_ اون بچه، آیندهی خاندان ماست. مراقبش باش.
زندایی قرص قلبش را خورد و گفت:
_ اگر بچهی امیرپارسامو ببینم، دیگه هیچی از خدا نمیخوام.
امیر مچ دست من را گرفت، دور از چشم بقیه محکم فشار داد و پرسید:
_ با کدوم حرومزادهای تو مهمونی بودی؟ به اون شب برمیگرده؟
_ امیر… تو… تویی که ادعای مسلمونی داری و نماز میخونی، داری تهمت میزنی؟؟
_ خاک بر سرِ منِ احمق و بی غیرت که سی سال عاشقت موندم! بخاطرت با عالم و ادم جنگیدم که بری با یه بی ناموس دیگه…!
داشت سکته میکرد و از طرفی باید در جمع خود را کنترل میکرد.
_ به خدا داری اشتباه میکنی…
حس میکردم دستم دارد میشکند.
غرید:
_ تا عملِ قلب هلنبانو اسمت تو شناسنامم میمونه!! بعدش گورتو گم میکنی از این خونه میری.
هلنبانو شربت بیدمشکش را هم میزد. به ما مشکوک شده بود. پرسید:
_ پناه جان، خوبی مادر؟ چرا همچین شدی؟
گرمای دستش را از دستم کشید.
برخاست و با قدمهای بلند به سمت اتاقمان رفت. همینکه وارد شدم هجوم آورد سمتم. انگشت تهدیدآمیزش را رو به صورتم گرفت:
_ اون شب با کی بودی؟؟
_ با هیچکس… به روح پدرم قسم، هیچکس.
_ خفهشو دروغ نگو! خفهشو!
خواستم دستش را بگیرم. نگذاشت. طاقت دوریاش را نداشتم. توان اثبات بیگناهیام را نداشتم. همهچیز به فیلمهای پخش شده و پارتی و ده روز گم شدنم برمیگشت.
ولی این بچه، بچهی خودش بود…
از اتاق رفت و برنگشت.
از همان شب دیگر کنارم نخوابید. مهربانیاش تمام شد. عشقش تمام شد… دیگر نه بوسید و نه حتی اسمم را صدا زد.
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
چهار روز بعد
باران میبارید. مقابل بیمارستان اشکهایم با قطرات آسمان قاتی شده بود. کنار ماشینش ایستاده بودیم. گفت:
_ به سلامت!
_ چهجوری میتونی انقدر نامرد باشی امیر؟ هلنبانو از بیمارستان مرخص شه سراغمو نمیگیره؟ تو… تو دلت تنگ نمیشه؟ شوهرم…
عربده کشید:
_ من هیچی تو نیستمممم!!! هیچی!!! گورتو گم کن دیگه نبینمت. با همون نطفهی خرابی که تو شکمته برو به جهنم پناه! تو رو حواله میکنم به خدا که با آبرو و غیرت و غرورم بازی کردی! قربون همون خدا برو که گردنتو نشکستم.
ساک کوچکی از صندلی عقب برداشت و انداخت جلوی پایم.
_ پشیمون میشی! یه روز میفهمی اشتباه کردی!
همهی وجودم درد میکرد. از صورتم چشم گرفت. دستش مشت شده بود و حس میکردم از بغض و خشم دارد میمیرد…
ما عاشق هم بودیم…
ما سالها عاشق هم بودیم و امروز جدایی مان بود…
ولی نمیدانستم چه اتفاقات عجیبی در انتظار من و اوست…
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
تو یه شب بارونی با بچهای که میگفتن آیندهی خاندانشونه و تو شکمم بود، از شهر رفتم… بیرونم کرد. با نامردی… گفت دیگه دوستم نداره و منِ بیحیا رو واگذار میکنه به خدا! مردی که میپرستیدمش باور کرده بود شایعات حقیقت داره. رفتم و سه سال بعد وقتی برگشتم که بچهم دچار بیماری بود و به پیوند استخون پدرش نیاز داشت.
بعد سالها من و امیر با هم روبهرو شدیم… رفتم دفترش ولی با دیدن یه دختر غریبه و حلقهی انگشتش…
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
1 16210
Repost from N/a
-عروس خون بس از کی حامله ای وقتی من نکردمت ؟
جلو همه این را داد میزند و من جیک نمیزنم از ترس. فقط دست هایم را دور شکم چلیپا می کنم.
قدم به قدم نزدیک می شود و من در دل دیوار پناه می گیرم.
- بهمن.. خان من ...
من را می کوبد بیخ دیوار.
- میگم تخم کی رو شکم می کشی ؟ وقتی اسمت تو سه جلد منه هرزه؟
هق میزنم .
- ب بخدا ...
سلطان خانم که از همان اول از من دل خوشی نداشت می گوید:
- اسم خدا رو لکه دار نکن، با کی خوابیدی اکله؟
- ب .. با هیشکی .. با اقا ... بهمن خان بخدا این بچه از خودتونه ...
از نگاه بهمن خان خون می جوشد.
- نطفه حروم کی رو میخوای ببندی به من ؟ من حتی رغبت نمی کنم دستت بزنم ..
- مست بودین .. منو با تمنا خانوم اشتباه گرفتید اون شب..
با سیلی که توی صورتم میزند برق از کله ام می پرد.
- اسم زن منو به دهن نجست نیار.
گناه من چه بود که باید تاوان گناه عزیزترینم را می دادم؟
من که مسبب مرگ برادرش نبودم من تحفه پیشکشی بودم برای ختم خون و خونریزی بین دو خانواده.
- از گیس هاش بگیر ببرش خونه اقاش.
- سلطان خانوم توروخدا ...
-می شنوی بهمن؟ پسش ببر این لکه ننگو.
- توروخدا منو بر نگردونید خونه اقام، بچه که دنیا اومد ببرید ازش آزمایش DNA گیرید.
بهمن خان دود سیگارشو فوت می کند در سیگارم.
- وای به حالت اگه بچه از من نباشه، کاری می کنم که روزی صدبار آرزوی مرگ کنی پتیاره.
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
- زور بزن عروس !
حتی نکرده بودند من را به بیمارستان برسانند.
قابله خبر کرده بودند با آن همه اهن و تلپ و ان مردی که با نفرت نگاهم می کرد و سیگار پشت سیگار می کشید هنوز باورم نداشت.
میان درد هق می زنم:
- دیگه نمی تونم. مه لقا خانوم.
- سرشو دارم می بینم ، یه دوتا زور دیگه بزنی اومده... ماشاءالله بچه درشتیه .. بهمن خان یه کمک برسون..
- من مگه قابلهم ؟
- یه دست نوازش که می تونی سر زنت بکشی؟
فکر نمی کردم به من نزدیک شود ولی می اید بالای سرم:
- ده جون بکن دیگه، عرضه یه زاییدنم نداری اکله خانوو؟
درد در وسط پایم می پیچید جیغی میزنم به همراه جیغ زور هم میزنم که حس میکنم سبک شدم.
- فارغ شدی الحمدلله . شیر خودتو بهش بده ،شیر آغوز یه چیز دیگهست.
با آنکه رقم نمانده ولی خودم را می کشم بالا تا به این موجود معصوم شیر بدهم که بهمن خان می گوید:
- تا وقتی جواب آزمایش DNA نیومده حق نداره به اون بچه شیر بده.
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
https://t.me/+INjEkLbmX7YwODU0
19100
Repost from N/a
بوسه به شانه لخت دخترک زد و در گوشش پچ زد❌
_ خمشو
استرس تمام تن دخترک را فرا گرفت و روی میز ناهار خوری به اجبار خمشد و چشمانش رو بست
_یکم آروم... باشه؟
مردونه آرام خندید
_نترس قسمت دردناکش و دو روز پیش گذروندی دیگه کم کم عادت میکنی
با پایان جملش زیپ شلوارش را پایین کشید و لباس کوتاه مشکی دخترک رو بالا زد و خودش رو به بدن دخترک کشوند
منتظر بود دخترک هم داغ شود تا بی قراریش را هر چه سریع تر رفع کند
صدای ناله کوتاه دخترک که بلند شد دیگر صبر نکرد
کمر عروسکش را محکم گرفت و خودش رو به او فشرد و از تنگی لذت سراسر وجودش رو فرا گرفت
اما صدای جیغ نازدانه اش نشونه از درد بود
_آی آرکان آی... آروم آروم
دخترک قصد داشت کمی خودش را جلو بکشد اما ارکان کمرش رو ول نکرد
_یک مین تکون نخور بزار عادت میکنی
با پایان جملش شروع به حرکت های آرام کرد... اما سرعتش رو زیاد نمیکرد تا نازدانهاش هم به او عادت کند
_دنیا آه بکش برام لبات و گاز نگیر... میخوام صدات و بشنوم
_آی درد داره... مثل سری قبل نشه ها آروم
با این جمله به جای اینکه حرکاتش رو کمتر کند محکم تر خودش رو عقب جلو کرد و اهمیتی به صدای جیغ دخترک نداد... دنیا دستش را روی میز مشت کرده بود و اعتراضانه صدایش زد
_آرکــــــان
همین یک کلمه از زبان دنیا کافی بود که آرکان به اوج لذتش برسد
ناله کوتاه مردونه ای کرد و در کمال تعجبش ارضا شد..
_حتما اورژانسی بخور
دخترک دیگر حال نداشت و ارکان در همون حال خم شد و بوسه ای دیگر به کتف سفید دنیا زد
_آخ که تو مثل قند و نباتی برام...
دخترک ناراحت بود
_برو اونور اذیتم کردی
از دخترک فاصله گرفت و خیره به اثری که ساخته بود شد
_ نازدونه ی منی تو... اما توی تخت تو باید با من بسازی
بیرون تخت من نوکرتم هستم پاشو تموم شد.
پاشو ببرمت بشورمت
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
https://t.me/+oYlXUKBPNxE1N2Nk
بچه ها این چنل مسائل زناشویی و به همراه یه داستان جذاب در اختیارتون گذاشته❤️
پیشنهاد میکنم اگه دخترید و تازه عروس عضو شید تا بدونید با دوست پسر یا شوهرتون و کلا پسرا چطور رفتار کنید
چه تو سکس چه تو روابط عادی و دور همیا:))
15610
Repost from N/a
00:01
Видео недоступно
صدام میزد «جوجهاردک زشت» و نمیدونست قلبم براش میتپه…
من قاتی اون یکی نوههای قشنگِ عمارتِ شاهبابا، هیچوقت به چشم امیرپارسا نمیاومدم. هرچی بزرگتر شدم، بهم بیتوجهتر شد!
وقتی برای دورهی «جواهرشناسی» رفت آمریکا، تصمیم گرفتم شبانهروز تلاش کنم و قهرمان تکواندو بشم. دلم میخواست یه روزی به چشمش بیام و دوستم داشته باشه.
چند سال بعد، از آمریکا برگشت، ولی جذابتر و سرسختتر و مغرورتر از قبل! حالا مثل یوزارسیفْ چشم همهی زنا دنبالش بود و اون از جنس مخالف فرار میکرد🫠 اسم هر دختری میاووردن میگفت نه! کمکم شایعات زیاد شد. مردم میگفتن تو آمریکا با زن دیگهای بوده. شاهبابا دستور داد برای بستنِ دهن بقیهام که شده فورا با دخترخالهم ازدواج کنه! 💔
شبی که تو اتاقم گریه میکردم، امیر اومد سراغم… یه عروسک قوی سفید گذاشت پشت پنجره و پیام داد:
«چهجوری به این آدما بفهمونم دل من پیش جوجهاردکِ زشت دیروز و قوی قشنگِ امروز گیره، پناهخانم؟»
https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk
https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk
❌عاشقانهای هیجانی پر از اتفاقات غیرقابلپیشبینی که تا الان بیش از ۷۰ هزار مخاطب داره❌
43700