قتلگاه شیطان🔥(مریم پورمحمد)
📚قتلگاه شیطان (🖊مریم پورمحمد) دست مرا عمه گرفت با گریه میگفت: گنجشک پر... بابا پر، حتی عروسک... #حسین_جهانسوز عضو اختصاصی انجمن رمانهای عاشقانه🍂 @romanhayeasheghane
Больше2 776
Подписчики
-624 часа
-387 дней
-13930 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
فردا شب سعی میکنم بیشتر پارت بذارم.
ولی حداقل سه تا رو حتما❤️
❤ 11🤬 3
25102
(فصل دوم)
#قتلگاه_شیطان
#پارت_صدوسیوپنج
غذا به شوخی و خنده حاضر شد. بیشتر دنیا مزه پرانی می کرد و شاهرخ را به حرف می کشید. انرژی بی انتهایش گاه شاهرخ را به ستوه می آورد و گاه هیجان زده اش می کرد.
کشش عجیبی به دخترک داشت.
اما هر چه می گشت به دنبال علت، باز هم بی نتیجه می ماند!
دنیا ظرف را وسط میز گذاشت و با فخر دستانش را توی هم قفل کرد و گفت:
- بفرمایید دکتر، غذامون حاضره.
تحسین درون نگاه شاهرخ موج می زد.
- فکر نمی کردم از پسش بربیاید، عالی شده.
- دیگه اونجوری که نشون میده، بی دست و پا نیستم. از پس خودم برمیام.
شاهرخ بشقاب ها را روی میز گذاشت و دنیا قاشق چنگال ها را.
- ظاهرتون ظریفه، وگرنه انسان قوی و محکمی هستید.
- تعریف قشنگی بود.
صندلی را برای دخترک عقب کشید و با جدیب گفت:
- فقط حقیقت وجودتون رو یادآور شدم، تعریف نبود. بفرمایید.
به نوبهی خودش احترام به یک زن را بلد بود. دخترک لبخند بر لب نشاند و آهسته نشست. تشکر زیر لبی اش بی جواب نماند.
❤ 17👍 2🥰 1🤬 1
32250
به زودی مشخص میشه محمد مهران کیه و چرا دنیا ازش کینه داره🥹
👍 4
27102
این یه پارت رو داشته باشید که حوالی ۱۱ شب بیام برای نوشتن ادامه اش🥹❤️
❤ 7
31200
(فصل دوم)
#قتلگاه_شیطان
#پارت_صدوسیوچهار
کتری را روی گاز گذاشت.
- چی دوست دارید براتون درست کنم؟ گرچه که دارم تو خونهی خودتون ازتون پذیرایی می کنم، ولی قول میدم یه بار درست و حسابی تو خونهی خودم مهمونتون کنم.
- من راضی به زحمتتون نیستم. الان هم دارید شرمنده ام می کنید، من کاری نکردم که لایق این همه لطف و محبت شما باشم! تو خونه همه چی هست، هر چی دلتون کشید، راحت درستش کنید.
صاف ایستاد و موهایش را پشت گوش فرستاد. لبخندش ملیح و خانمانه بود. به دور از هرگونه شوخی و شیطنت.
- پس شما بفرمایید بشینید، من حاضر می کنم.
- کمکی از دستم برمیاد؟
باز برگشت به همان حالت اولیه. برق نگاهش و عمق لبخندش پر از زندگی بودند.
لب هایش را غنچه کرد و با چشمانی تنگ شده، بی تعارف گفت:
- چون خودتون می خواید، پس بی زحمت برام سیب زمینی پوست بگیرید. فکر کنم پاستا برای امشب گزینهی مناسبی باشه. دوست دارید که؟
مرد جوان مشغول تا زدن آستین هایش شد و لبخند را از دخترک دریغ نکرد.
- من هرگز به غذا نه نمیگم. هر چی که باشه. مخصوصاً که مهمون هم باشم!
#مریم_پورمحمد
👍 10❤ 8
32750
(فصل دوم)
#قتلگاه_شیطان
#پارت_صدوسیوسه
اومی کشید و برابر نگاه محجوب شاهرخ ادامه داد:
- خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم!
مهلت نداد که شاهرخ با آن لبخند درخشانش زبان باز کرده، اعلام کند حسی متقابل حس دخترک دارد.
بلافاصله کف دستانش را بهم کوبید و فضا را از آن حال و هوای احساسی درآورده، ذوق زده گفت:
- خوب دکتر جون، شما بشینید. با اجازه تون منم برم سمت آشپزخونه برای تهیه شام.
دلش نیامد ذوق دنیا را کور کند. با دست به سمت آشپزخانه اشاره کرد و گفت:
- راحت باشید.
نیم وجب پارچه به سرش بود که آن را هم باز کرد و رهایش کرد روی دستهی مبل. لبخندی به بی قراری اش زد و شال را آهسته برداشت. هنگام تا زدنش، رایحهی خوشی مشامش را قلقلک داد. بوی عطرش عجیب خوش و دوست داشتنی بود.
شال او و کت خودش را درون اتاق گذاشت و بازگشت نزد دخترک. بلاتکلیف وسط آشپزخانه ایستاده بود. منتظر مرد جوان بود. تا دیدش، با دو قدم بلند خود را به او رساند. روبه رویش که ایستاد، بخاطر پلهی کوچکی که در ورودی آشپزخانه قرار داشت، فاصلهی قدی شان به هیچ رسیده بود.
شاهرخ جاخورده ابروهایش را بالا انداخت.
- کتری دارید؟ تو این خونه چای ساز بدرد نمی خوره باید کتری بذاریم رو گاز.
شاهرخ خیره در چشمانش بود. لعنتی ها قدرت تکلم را ازش می گرفتند. آب دهانش را قورت داد و آهسته خودش را عقب کشیده، درحالی که جزیره را دور می زد برای رسیدن به دیگر ورودی آشپزخانه، آهسته گفت:
- دارم. میدم بهتون.
#مریم_پورمحمد
❤ 16👍 3🥰 2
44040
خیلی دلم میخواد براتون ویپ بزنم.
ولی قبلش باید پارت تایپ کنم که فاصله زیاد بشه🥹😂
اگه رضایت بیشتر باشه میزنم🥲
👍 2🔥 1
7100