مُحـرَذ
«غمزاد» اونی که هرکجا رو نگاه میکردی، بود.
Больше546
Подписчики
-424 часа
-97 дней
-530 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
عزیز من، «ایران» یک ناسور ادامهدار به بلندای تاریخه و هیچکس سوزش این زخم رو احساس نمیکنه مگر اینکه این باور، خون توی رگهاش باشه که دلهای آزاده به «وطنداشتن» مزه میگیره. حالا، تو بگو وطنداشتن چه مزهای داره.
اونجایی از «به سوگ خود نشستن» غمانگیزتر از شرمندگیه، که دیگه نهتنها از اشتباههات عذرخواهی نمیکنی، بلکه در کنار طرف مقابل، اشتباههاتت رو به رخ خودت میکشی. و چهقدر اونجا تنهایی.
اونجایی از «به سوگ خود نشستن» غمانگیزتر از شرمندگیه، که دیگه نهتنها از اشتباههات عذرخواهی نمیکنی، بلکه در کنار طرف مقابل، اشتباههات رو به رخ خودت میکشی.
نقطهای از نشستن به سوگ خود وجود داره که غمانگیزتر از شرمندگیه؛ اونجا که دیگه نهتنها از اشتباهت عذرخواهی نمیکنی، بلکه میری کنار طرف مقابل قرار میگیری و اشتباهاتت رو با علت و زیروبالایی که توی وجودت دارن به رخ خودت میکشی.
هیچچیز ترسناکتر از چشیدن محبتی نیست که از ادامه و بعدش بیخبری؛ که نمیدونی کدوم یکی از لحظاتش، آخرین لحظهی داشتنشه. چیزی شبیه آب طلبنکردهای که بهونهی قربانیشدنه.
هروقت که دارم با عقلم برمیگردم، مدام توی سرم تکرار میکنم: اگه با عقلت میاومدی، حالا داشتی با قلبت ادامه میدادی.