ᰈ🔪𝅄 𝗛𝗔𝗥𝗨𝗖𝗛𝗜𝗦𝗘𝗡 | مانهوا فیکشن
──┄──┄ ⋆ ᳝ ֺ 🎀 ᳝ ֺ ⋆ ┄──┄── 𐙚 𝗪𝗲𝗹𝗰𝗼𝗺𝗲 𝘁𝗼 𝗱𝗿𝗲𝗮𝗺 𝘄𝗼𝗿𝗹𝗱🍨 ★𝗙𝗶𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗺𝗮𝗻𝗵𝘄𝗮 𝗺𝗮𝗻𝗴𝗮 𝗡𝗼𝘃𝗲𝗹★ ✧ 𝗔𝗱𝗺𝗶𝗻: @chojiahanesan 💅🏻 ✧ 𝗧𝗮𝗯: @haruchisenads 🧚♀️ ✧ 𝗯𝗼𝘁: @Haruchisen_bot ──┄──┄ ⋆ ᳝ ֺ 🎀 ᳝ ֺ ⋆ ┄──┄──
Больше9 219
Подписчики
-2124 часа
-1537 дней
-71230 дней
Время активного постинга
Загрузка данных...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Анализ публикаций
Посты | Просмотры | Поделились | Динамика просмотров |
01 Media files | 2 | 0 | Loading... |
02 🔠🔠🔠🔠🔠➕
🔠🔠🔠🔠🌷
🌷
||• 𝐇𝐀𝐑𝐔𝐂𝐇𝐈𝐒𝐄𝐍 𝐓𝐄𝐀𝐌 🌷
هان یه تاپ گی الواطه که توی هر فرصتی با همخونهش یوجین سکس میکنه!
اونا دوتا بچه یتیم بودن که حتی بعد از سرپرستی هم رابطشون قطع نشده اما هان دربارهی ادامه رابطهش با یوجین مطمئنه؟
📏📏📏📏📏📏📏📏📏📏
🔣🌷𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿'𝘀
🔣| CH 1 | CH 2 |
🔣| CH 3 | CH 4 |⭐️⭐️⭐️
🔣🌷𝗴𝗲𝗻𝗿𝗲 اسمات-عاشقانه-یائویی
🔣🌷𝘀𝘁𝗮𝘁𝘂𝘀 درحال انتشار
🔣➡️𝐓𝐚𝐠:#sweet_and_cold
📏📏📏📏📏📏📏📏📏📏 | 42 | 2 | Loading... |
03 Media files | 81 | 0 | Loading... |
04 Media files | 157 | 3 | Loading... |
05 Media files | 353 | 0 | Loading... |
06 کامنت بزارین ، شرط این فیکشن کامنته و لایک +150 | 575 | 0 | Loading... |
07 Media files | 556 | 1 | Loading... |
08
⊹ ︶⏝⭒ فصل ⊹ دوم ⭒⏝︶ ⊹
➼ 𝓐𝓷𝓲𝓶𝓮 𝓯𝓲𝓬𝓽𝓲𝓸𝓷 𝗻𝗼𝘃𝗲𝗹 𝗯𝘆 𝗵𝗮𝗿𝘂𝗰𝗵𝗶𝘀𝗲𝗻
یونا یه دختر دبیرستانیه که از چیفویو متنفره ، یه روز با باجی شرط میبنده که اونو توی عشق شکست میده و دلشو میشکنه اما چی میشه که همه چی برعکس میشه؟
𐇵 𐇵 𐇵 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿 𝟏
─ ⋅ ⋅ ⋅ ──── ♡ ─── ⋅ ⋅ ⋅ ──
│𐙚 نویسنده: لیلی
│𐙚 انتشار و کپی حتی با ذکر منبع ممنوع
─ ⋅ ⋅ ⋅ ──── ♡ ─── ⋅ ⋅ ⋅ ──
⊹ ࣪ ׅ 𝐓𝐚𝐠:#فیکشن_ماتسونوچیفویو
- 𝗛𝗔𝗥𝗨𝗖𝗛𝗜𝗦𝗘𝗡 | 570 | 10 | Loading... |
09 سه تا پست آخرو صدتایی کنید ،
از اینجا شروع کنید عسلیا 💓🔥 | 589 | 0 | Loading... |
10 Media files | 607 | 0 | Loading... |
11 Media files | 654 | 2 | Loading... |
12 🔠🔠🔠🔠
🔠🔠🔠🔠🔠🌷
🌷
||• 𝐇𝐀𝐑𝐔𝐂𝐇𝐈𝐒𝐄𝐍 𝐓𝐄𝐀𝐌 🌷
یونگ وون منیجر یه آیدل خیلی معروف به رابطهی دوست آیدلش با یه غریبه شک میکنه
مخفیانه به یه هتل میره و حدس بزن چی میبینه؟
عشق قدیمیش داره از دوستش لب میگیره!
یونگ وون باید رابطشون رو بهم بزنه مگه نه؟!
🌷همکاری با چنل پــــاپــــی تــــونــــ🌷
📏📏📏📏📏📏📏📏📏📏
🔣🌷𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿'𝘀
🔣| 01 - 05 | 06 - 10 |
🔣| 11 - 15 | 16 - 21 |
🔣| 22 - 23 | 24 - 25 |
🔣| 26 - 27 | 28 - 00 | ⭐️⭐️⭐️
🔣🌷𝗴𝗲𝗻𝗿𝗲 اسمات-عاشقانه-یائویی-BDSM
🔣🌷𝘀𝘁𝗮𝘁𝘂𝘀 درحال انتشار
🔣➡️𝐓𝐚𝐠: #backlight
📏📏📏📏📏📏📏📏📏📏 | 627 | 5 | Loading... |
13 امشب فیکشن چیفویو داریم ،
اینو بترکونین لطفا - این فیکشن توی دو فصل تموم شده 😘💅🏻 | 698 | 2 | Loading... |
14 امروز ساعت ۵ دو چپ بلایتون میدیم خدمتتون💓🥺 | 234 | 0 | Loading... |
15 Media files | 715 | 0 | Loading... |
16 Media files | 287 | 0 | Loading... |
17 Media files | 1 | 0 | Loading... |
18 Media files | 1 | 0 | Loading... |
19 Media files | 2 | 0 | Loading... |
20 Media files | 804 | 0 | Loading... |
21 𝐋𝐢𝐥𝐲 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐯𝐚𝐥𝐥𝐞𝐲 𝗦𝘁𝗶𝗰𝗸𝗲𝗿𝘀 𝐁𝐲 𝐡𝐚𝐫𝐮𝐜𝐡𝐢𝐬𝐞𝐧 , 𝐌𝐚𝐤𝐞𝐫 : 𝐦𝐚𝐫𝐥𝐨𝐰𝐞
#𝗦𝘁𝗶𝗰𝗸𝗲𝗿𝘀 | 783 | 0 | Loading... |
22 - 𝑺𝒕𝒊𝒄𝒌𝒆𝒓 𝑷𝒂𝒄𝒌 ⃟ 𐙚 | 11 | 0 | Loading... |
23 ببخشید دوباره ریاکت های خوشگلتونو بزنید 💓💅🏻😘 | 315 | 0 | Loading... |
24 TOKYO VIOLET STUDIO
📌همه چیز آرومه، من چقدر خوشحالم!
🐰 ویولت: وقت همگی بخیر، امیدوارم آخر هفتهی خوبی رو سپری کرده باشید.
بازم با یکی دیگه از برنامههای مصاحبه، مهمون نگاههای زیبای شما هستیم!
🦋 سنجین: منم سلام میکنم به همهی شما گلبرگای صورتی.
بریم ببینیم موضوع مصاحبهی امروز چی میتونه باشه...؟
سنجین برگهی توی دستش رو یه نگاهی میندازه و رو به کرکتر ها میگه*
🦋 سنجین: بیایید از موقعیتهایی بگید که دلتون خواسته یکی رو بکشید.
🃏 نیکولای: به نظرم باید داسکون رو این دفعه توی بازی نخودی کنیم؛ اون ۲۴/۷ دنبال کشتن همتونه... .
♟️فیودور: حتی شما دوست عزیز!
🃏 نیکولای: ...
🐰ویولت: خب... بیایید با بقیه شروع کنیم.
🍷 چویا: یادمه روز اول دانشگاه کویو سان ۴ساعت و ۴۰ دقیقه به من و دازای گفت آبرو داری کنیم چون موری رو همه میشناسن و بعدش چیشد؟ موقع ورود به کلاس، دازای رو به روی همه ایستاد، کولهاش رو توی دست گرفت و از گوشیش صدای کورنومتر و شمارش معکوس پخش میشد...
کوله رو پرت کرد وسط کلاس، همه مثل گلهی گاو رم کرده دوییدن بیرون فکر کردن بمبه.
☕️ دازای: به من چه تشخیص ندادن صدا از گوشیه؟
🎰 سیگما: وقتی بچه بودم...
☕️ دازای: در حقیقت هنوز هستی.
🦋 سنجین: خب حالا بذارید بچه حرفش رو بزنه!
🎰سیگما: ... با نیکولای رفته بودم مراسم ختم یکی تا اطلاعات ازش به دست بیاریم.
من اول توی سالن موندم تا اون بره تو و سر و گوشی آب بده.
یه مرد از کنارم رد شد و گفت:《انقدر مضطرب نباش؛ از زندگیت بیشتر لذت ببر تا مثل من واست دیر نشده.》و بعدش رفت.
نفهمیدم منظورش رو تا اینکه رفتن توی سالن مراسم و دیدم عکس روی تابوت، تصویر همون مردیه که باهام حرف زده!
دچار تروما شده بودم... خیلی بد بود... .
🩸برام: خب حالا میخوای اون مُرده رو بکشی؟
سیگما: نه... نیکولای رو میکشم که تا ۳ماه بعد، بهم نگفت اون مرد یه برادر دوقلو داشته!
📊 کونیکیدا: دازای رو میکشم چون هر دفعه پیام میده انقدر خراب نوشته که نمیفهمم میخواد خودکارم رو قرض بگیره یا به آلمان حمله کنه.
☕️ دازای: چرا همه دنبال ترور منن؟! اوداساکو کجایی...
✏️ اوداساکو: منم تو رو میزنم که گول خوردی.
صدای جیغ همه استودیو رو پر میکنه*
پخش قطع میشه و بعد از ربع ساعت دوباره برمیگردیم روی آنتن*
♣️ تتچو: خودم رو ... یه بار با جونو دعوا کردیم و پشت فرمون یکم چشمام تار شدن... برفپاک کن زدم... .
♦️ جونو: باید تحت پوشش افراد بد سرپرست باشم.
💄یوسانو: تاریخ پریودیم رو بهش گفتم که حواسش باشه... ۳روز قبلش بهم پیام داده "سه روز دیگه تخم میذاری".
🐯 آتسوشی: سوار وسیلهی شهربازی شدیم، طرف گفت ترمز ها خرابه و رفت درستشون کنه اما از قبل دکمهی حرکت رو زده بود و بعدش که سواری تموم شد، فهمیدیم دوربین مخفی بوده.
🖤 آکوتاگاوا: از چی میترسیدی؟ من دقیقا کنارت نشسته بودم، بزدل!
👥️ فندوم شینسوکوکو شیپر: عااااااووو🥹
💉 موری: تکتک بچهام رو... گاهی اوقات دلم میخواد بهشون بگم حداقل یه تپهی نریده باقی بذارید، شاید یه روز لازم شد.
❄️ تانیزاکی: مسئول آموزش و پرورش رو... جدا از امتحانات، وقتمونم هدر داده.
۱۲سال تحصیلی -به عبارتی ۱۴۴۰۰ساعت- از دست رفت... میتونستم تو این زمان پیاده تا ماه برم و بیام!
🐺 فوکوزاوا: موری رو باید بکشم... .
💉موری: چرا وولفی؟
🐺فوکوزاوا: اکسم رو به کشتن دادی.
💉 موری: خوشحالم بالاخره تشکر کردی ازم!
🦋 سنجین: خب... بهتره جمع کنیم بریم الان برچسب 🔞 میخوریم.
🐰 ویولت: چراغا رو خاموش کنید تا بریزن بیرون!
استودیو توی تاریکی مطلق فرو میره*
♣️ تتچو: عه... همه مثل جونو کور شدیم.
صدای کتک خوردن میاد*
☕️ دازای: تتچو کون "هد شات" شد!
ૂ ꒰ ♡ #tokyo_violet - ˕ - ꒱
#𝐕𝐢𝐨𝐥𝐞𝐭
──┄──┄ ⋆ ᳝ ֺ 🎀 ᳝ ֺ ⋆ ┄──┄── | 840 | 5 | Loading... |
25 TOKYO VIOLET STUDIO
📌همه چیز آرومه، من چقدر خوشحالم!
🐰 ویولت: وقت همگی بخیر، امیدوارم آخر هفتهی خوبی رو سپری کرده باشید.
بازم با یکی دیگه از برنامههای مصاحبه، مهمون نگاههای زیبای شما هستیم!
🦋 سنجین: منم سلام میکنم به همهی شما گلبرگای صورتی.
بریم ببینیم موضوع مصاحبهی امروز چی میتونه باشه...؟
سنجین برگهی توی دستش رو یه نگاهی میندازه و رو به کرکتر ها میگه*
🦋 سنجین: بیایید از موقعیتهایی بگید که دلتون خواسته یکی رو بکشید.
🃏 نیکولای: به نظرم باید داسکون رو این دفعه توی بازی نخودی کنیم؛ اون ۲۴/۷ دنبال کشتن همتونه... .
♟️فیودور: حتی شما دوست عزیز!
🃏 نیکولای: ...
🐰ویولت: خب... بیایید با بقیه شروع کنیم.
🍷 چویا: یادمه روز اول دانشگاه کویو سان ۴ساعت و ۴۰ دقیقه به من و دازای گفت آبرو داری کنیم چون موری رو همه میشناسن و بعدش چیشد؟ موقع ورود به کلاس، دازای رو به روی همه ایستاد، کولهاش رو توی دست گرفت و از گوشیش صدای کورنومتر و شمارش معکوس پخش میشد...
کوله رو پرت کرد وسط کلاس، همه مثل گلهی گاو رم کرده دوییدن بیرون فکر کردن بمبه.
☕️ دازای: به من چه تشخیص ندادن صدا از گوشیه؟
🎰 سیگما: وقتی بچه بودم...
☕️ دازای: در حقیقت هنوز هستی.
🦋 سنجین: خب حالا بذارید بچه حرفش رو بزنه!
🎰سیگما: ... با نیکولای رفته بودم مراسم ختم یکی تا اطلاعات ازش به دست بیاریم.
من اول توی سالن موندم تا اون بره تو و سر و گوشی آب بده.
یه مرد از کنارم رد شد و گفت:《انقدر مضطرب نباش؛ از زندگیت بیشتر لذت ببر تا مثل من واست دیر نشده.》و بعدش رفت.
نفهمیدم منظورش رو تا اینکه رفتن توی سالن مراسم و دیدم عکس روی تابوت، تصویر همون مردیه که باهام حرف زده!
دچار تروما شده بودم... خیلی بد بود... .
🩸برام: خب حالا میخوای اون مُرده رو بکشی؟
سیگما: نه... نیکولای رو میکشم که تا ۳ماه بعد، بهم نگفت اون مرد یه برادر دوقلو داشته!
📊 کونیکیدا: دازای رو میکشم چون هر دفعه پیام میده انقدر خراب نوشته که نمیفهمم میخواد خودکارم رو قرض بگیره یا به آلمان حمله کنه.
☕️ دازای: چرا همه دنبال ترور منن؟! اوداساکو کجایی...
✏️ اوداساکو: منم تو رو میزنم که گول خوردی.
صدای جیغ همه استودیو رو پر میکنه*
پخش قطع میشه و بعد از ربع ساعت دوباره برمیگردیم روی آنتن*
♣️ تتچو: خودم رو ... یه بار با جونو دعوا کردیم و پشت فرمون یکم چشمام تار شدن... برفپاک کن زدم... .
♦️ جونو: باید تحت پوشش افراد بد سرپرست باشم.
💄یوسانو: تاریخ پریودیم رو بهش گفتم که حواسش باشه... ۳روز قبلش بهم پیام داده "سه روز دیگه تخم میذاری".
🐯 آتسوشی: سوار وسیلهی شهربازی شدیم، طرف گفت ترمز ها خرابه و رفت درستشون کنه اما از قبل دکمهی حرکت رو زده بود و بعدش که سواری تموم شد، فهمیدیم دوربین مخفی بوده.
🖤 آکوتاگاوا: از چی میترسیدی؟ من دقیقا کنارت نشسته بودم، بزدل!
👥️ فندوم شینسوکوکو شیپر: عااااااووو🥹
💉 موری: تکتک بچهام رو... گاهی اوقات دلم میخواد بهشون بگم حداقل یه تپهی نریده باقی بذارید، شاید یه روز لازم شد.
❄️ تانیزاکی: مسئول آموزش و پرورش رو... جدا از امتحانات، وقتمونم هدر داده.
۱۲سال تحصیلی -به عبارتی ۱۴۴۰۰ساعت- از دست رفت... میتونستم تو این زمان پیاده تا ماه برم و بیام!
🐺 فوکوزاوا: موری رو باید بکشم... .
💉موری: چرا وولفی؟
🐺فوکوزاوا: اکسم رو به کشتن دادی.
💉 موری: خوشحالم بالاخره تشکر کردی ازم!
🦋 سنجین: خب... بهتره جمع کنیم بریم الان برچسب 🔞 میخوریم.
🐰 ویولت: چراغا رو خاموش کنید تا بریزن بیرون!
استودیو توی تاریکی مطلق فرو میره*
♣️ تتچو: عه... همه مثل جونو کور شدیم.
صدای کتک خوردن میاد*
☕️ دازای: تتچو کون "هد شات" شد!
ૂ ꒰ ♡ #tokyo_violet - ˕ - ꒱
#𝐕𝐢𝐨𝐥𝐞𝐭
──┄──┄ ⋆ ᳝ ֺ 🎀 ᳝ ֺ ⋆ ┄──┄── | 38 | 2 | Loading... |
Фото недоступно
🔠🔠🔠🔠🔠➕
🔠🔠🔠🔠🌷
🌷
||• 𝐇𝐀𝐑𝐔𝐂𝐇𝐈𝐒𝐄𝐍 𝐓𝐄𝐀𝐌 🌷
هان یه تاپ گی الواطه که توی هر فرصتی با همخونهش یوجین سکس میکنه! اونا دوتا بچه یتیم بودن که حتی بعد از سرپرستی هم رابطشون قطع نشده اما هان دربارهی ادامه رابطهش با یوجین مطمئنه؟📏📏📏📏📏📏📏📏📏📏 🔣🌷𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿'𝘀 🔣| CH 1 | CH 2 | 🔣| CH 3 | CH 4 |⭐️⭐️⭐️ 🔣🌷𝗴𝗲𝗻𝗿𝗲 اسمات-عاشقانه-یائویی 🔣🌷𝘀𝘁𝗮𝘁𝘂𝘀 درحال انتشار 🔣➡️𝐓𝐚𝐠:#sweet_and_cold 📏📏📏📏📏📏📏📏📏📏
4220
کامنت بزارین ، شرط این فیکشن کامنته و لایک +150
💘 18
57500
Фото недоступно
⊹ ︶⏝⭒ فصل ⊹ دوم ⭒⏝︶ ⊹
➼ 𝓐𝓷𝓲𝓶𝓮 𝓯𝓲𝓬𝓽𝓲𝓸𝓷 𝗻𝗼𝘃𝗲𝗹 𝗯𝘆 𝗵𝗮𝗿𝘂𝗰𝗵𝗶𝘀𝗲𝗻
یونا یه دختر دبیرستانیه که از چیفویو متنفره ، یه روز با باجی شرط میبنده که اونو توی عشق شکست میده و دلشو میشکنه اما چی میشه که همه چی برعکس میشه؟𐇵 𐇵 𐇵 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿: 𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿 𝟏 ─ ⋅ ⋅ ⋅ ──── ♡ ─── ⋅ ⋅ ⋅ ── │𐙚 نویسنده: لیلی │𐙚 انتشار و کپی حتی با ذکر منبع ممنوع ─ ⋅ ⋅ ⋅ ──── ♡ ─── ⋅ ⋅ ⋅ ── ⊹ ࣪ ׅ 𝐓𝐚𝐠:#فیکشن_ماتسونوچیفویو - 𝗛𝗔𝗥𝗨𝗖𝗛𝗜𝗦𝗘𝗡
💘 82
5701044
سه تا پست آخرو صدتایی کنید ،
از اینجا شروع کنید عسلیا 💓🔥
💘 16
58900