خون بس مذڪر 🦋 روزگار بردگے
نویسنده: مهلا لینک ناشناسم📬❤ https://telegram.me/BChatBot?start=sc-707026-UfGnCIx ژانر:تخیلی،گی،تریسام،ددی لیتل بوی،فانتزی کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
Больше3 868
Подписчики
-2324 часа
+567 дней
-21830 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
00:08
Видео недоступно
پسر شیطون کلاس عاشق پسر مذهبی کلاس میشه و غافل از اینکه پشت نقاب مذهبیش یه پسر هات پنهون شده و... 😱🫠🏳🌈🔥
روی گردنش و پشت گردنش رو بوسیدم و لب زدم:
آماده ای عزیزم؟! 🍆
سرش رو تکون داد و برگشت سمتم و با چشای خمارش نگاهم کرد و لب زد:
فقط آروم باش و وحشی بازی درنیار! 🍑
خندیدم و روی صورتش رو بوسیدم و سر عضوم رو روی ورودیش مالیدم که بی اختیار باسنش رو تکون داد و آهی کشید. 🍌
مست حرکتش بودم که نفهمیدم چطوری واردش کردم! 🍒
آه عمیقی از ورود یهوییم کشیدم و به دستم که کنار سرش بود چنگ زد و گفت:
آههه...اوممم...عرفانننن...لعنت بهت... 🥥
🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥
https://t.me/+J8kTniPXsAsxNTU0
https://t.me/+J8kTniPXsAsxNTU0
0.45 KB
🥰 1
2000
Repost from N/a
00:05
Видео недоступно
#گی_اجباری 🔥💦
به زور عقدش کرد و بهش تجاوز کرد😳👌🏳️🌈🔞
دستم رو روی صورتم کشیدم و #خون رو پاک کردم، #پوزخندی زدم، دستش رو پشت گردنم برد و سرم رو کشید سمت خودش، تا به خودم بجنبم لبهاش روی لبهام بود و با ولع می بوسیدم.
همین الان داشتم بهش می گفتم #گورش رو گم کنه، اما دلم بوسه های بیشتری میخواست، حتی خیلی بیشتر از یه #بوسه، به دستور قلبم دستم رو پایین بردم و دکمه ی شلوارش رو باز کردم.
😱🏳️🌈🔞🔞
با یه حرکت دستش روی #شونه ام نشست و مجبورم کرد زیر #پاهاش زانو بزنم، با دیدن د🔞یک قد کشیده اش سرم رو برگردوندم که چونه ام رو گرفت و با #فشار دهنم رو باز کرد، بلافاصله د🔞یکش رو تا ته تو #دهنم فرو برد.
اینبار قانون این زندگی هرچی من بگمه.
نفسم رفت، دلم میخواست با عمق وجودم عُق بزنم اما دهنم پر بود.
رابطه و ازدواج اجباری با یه ترنس💦🔥
https://t.me/+RwEoraXQCHJjZTg0
https://t.me/+RwEoraXQCHJjZTg0
253435249_1943352022502747_3965245300401066398_n.mp41.71 KB
1800
Repost from 🐇گسترده نگاره( دومی)🐣
Horny's mom🍑
اشکان پسرخرخون خانواده که سال اخر دبیرستانه و سختی های زیادی کشیده و پدرش کاظم ۴۰ ساله که بعد از جدا شدن از زنش عاشق یه دختر ۲۲ ساله میشه که ۱۸ سال ازش کوچیکتره و حالا چی میشه که کاظمو و همون دختر باهم ازدواج کنن و با ورودش به خونه ی کاظم دختره به پسر کاظم دل ببنده؟🔞🍑
https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk
https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk
2200
Repost from N/a
Показать все...2900
Repost from تبادل (اکانت بزرگه)💖
#گی 🔥💦
شونه های پسر ازترس از جا پرید و مرد شلوارش رو پایین کشید و دیکش پرید بیرون بی توجه به نگاه وحشت زده پسر،مرد موهای پسررو گرفت و سرشو به دیکش نزدیک کرد.
_دندون بزنی، سیاه وکبودت میکنم
شب جهنمیت رو جهنمیتر نکن.🔞💦
https://t.me/+8wpeTEfGiRNlOTM0
https://t.me/+8wpeTEfGiRNlOTM0
3000
#part86
🦋 روزگار بردگی 🦋
اینا دیوونه بودند؟ یعنی چی که هی لبای منو میبوسند؟ مگه این کارو فقط زن و شوهرا انجام نمیدند؟ اصلا مگه من بچم که بهم گفت کوچولو؟!!...
همینطور این سوالا توی ذهنم میچرخید و اخم کرده بودم...هیما شامپو رو روی سرم ریخت و جفتشون شروع کردند به شستن من
لعنتییی حس میکردم اگه بازم به کارشون ادامه بدند چیزی ازم باقی نمیمونه...از خجالت و ترس توی خودم جمع شده بودم
همون موقع مچ پاهامو گرفت و بافشار بازش کرد که لپام سرخ تر شد...خودش هم بین پاهام نشست و نزاشت که ببندمشون.....کی وقت کرده بود لباساشو دربیاره؟ فقط باکسر پاش بود..
همین که دستش بین پاهام نشست به دستش چنگ زدمو سرمو به دو طرف تکون دادم که هیما دستامو توی دستش گرفت و امکان حرکت ازم سلب شد
لعنتییی...حرکت دستش روی تخ*م هام و سوراخ با*سنم باعث میشد ک*رم تکون بخوره و سفت بشه
اونقدرا هم پاک نبودم و قبلا خودارضایی کرده بودم...اما اینکه یکی دیگه دستش به خصوصی ترین جای بدنت بخوره و با نرمی ماساژش بده خیلی فرق داشت
کامل شل شده بودم و کلا از یاد برده بودم که برای چی اینجام و دو جفت چشم خیره نگام میکنند....فقط دوست داشتم ارضام کنند
❤ 37👍 2🔥 2🥰 2
167010
Repost from 🐇گسترده نگاره( دومی)🐣
Horny's mom🍑
پسر #شوهرم روی #مبل بود و داشت درس می خوند #خیلی وقت بود تو #کفش بودم و تا حالا #ندیده بودم بهم چراغ #سبز #نشون بده هزاربار بهش چراغ سبز نشون داده بودم و #اون #هربار نادیده میگرفت و الان حسابی تپلم خیس شده بود
کتاب رو روی #رونش گذاشته بود اما یه طور عجیب داشت به کتاب نگاه میکرد انگار #چشم هاش #خمار شده بود..آروم و سلانه سلانه جلو رفتم و پشت بهش ایستادم که در #کمال تعجب دیدم گوشی رو گذاشته روی #کتابش و داره فیلم #سوپر میبینه
چشم هام خمار #خمار شده بود باورم نمیشد پسرخرخون #شوهرم که همیشه توی فامیل به باادب ترین و خرخون ترین معروف بود داشت با دیدن فیلم #سوپر توی حس میرفت
تپلم #خیس شده بود و دیگه نتونستم طاقت بیارم کتاب و گوشی رو ازش قاپیدم و با چشم های خمار گفتم
_چطوره به #جای فیلم #سوپر دیدن به نامادریت یه حالی بدی؟!
https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk
https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk
#سک.سنامادریباپسرشوهرش🍑💦
6700
Repost from تبادل (اکانت بزرگه)💖
Фото недоступно
پسره از لجشوهرش مخفیانه دیلدو خریده که شوهرش میفهمه و...💦🔞
#گی #عاشقانه
با سیلی که خورد چشماش نمناک شد ولی نزاشت اشکاش سرریز بشه.
_خفههه شو سگمنکن اراد که بد پارت میکنم.
_من کاریت ندارم،من یه پسر #مجردم نیاز جنسی خودم رو دارم باید یه جوری #تخلیه بشه،من فقط #اسباب تخلیم رو خرید...
وقتی پرت شد روی مبلو لبای غیاث با خشونت روی لباش نشست و سینه بدبختش اسیر دستای غیاث شد،تازه اوج خشم غیاث رو حس کرد.
غیاث با خشم وغرید و سیلی روی آلت پسرکش زد
_کاری میکنم که کلمه #مجرد از ذهنت برای همیشه #پاک شه....❌
با شورت اضافه وارد شو بیب🤤
https://t.me/+8wpeTEfGiRNlOTM0
https://t.me/+8wpeTEfGiRNlOTM0
7500
Repost from گسترده نگاره سومی😍🧿
00:15
Видео недоступно
🍭پسری که عاشق دخترکوچولوی کیوتش میشه وچند سال بعد متوجه حقیقتایی میشن که...🍭
- شبهات رو با من سر می کنی و می مالیم روز به خواهر بزرگم رحم نمی کنی؟ ❌♨️
پیک دومش رو بالا برد سر سمتم خم کرد به بغلش اشاره زد
- خانم کوچولوم امروز بهونه گیر شده؟ دلش می خواد خانمش روی پاهاش بشینه...🔞🧸
بی حوصله روی پاهاش نشستم تکونی خورد که حرکت پایین تنهاش رو حس کردم
لبش رو به گوشم چسبوند🫦🍌
- تنم فقط برای تو بالا میزنه پرنسس! حسش می کنی دلش تو رو می خواد نه خواهرتو...💦🎀
لبش رو به لبم چسبوند پرصدا لبمو بوسید و دستش روی تنم نشست خلسه شیرینمون توسط خواهرم از بین رفت..
- ولکان داری با خواهرم چیکار میکنی؟!😱🍒
https://t.me/+JJnZWQslciVkYTQ8
https://t.me/+JJnZWQslciVkYTQ8
دوست دختر کوچولوشو لیتل🍼 خودش میکنه و هرشب مخفیانه دور از چشم همه با پوزیشنای مختلف میگادش تا اینکه حامله میشه و ...😱💦🔞
2.04 KB
8500
Repost from 🐇گسترده نگاره( دومی)🐣
#گی🔥
صحنه های🔞_خونآشام_گرگینه💦
بعد از یه #شکنجه طولانی توسط آرگوت، لئو با تنی #لخ_ت و پر از #خون روی تخت افتاد.
دیگه توان مقابله یا پوشوندن #ال_تش رو نداشت.
_میبینم خسته شدی #شاهزاده!!!😏
دستش روی #ال_ت لئو نشست، اینبار باندیدن مخالف، به سرعت برش گردوند و تفی به #س_وراخ_با_کرهی لئو انداخت💦 و.....😨🫣
https://t.me/+5-obFqg_AJNmNDFk
https://t.me/+5-obFqg_AJNmNDFk
8700