cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

-صدایـَم بـزن..

اینجا قانون یک طرفه است، من عاشقانه می‌سُرایمت، تو فقط دلبری کن. ! . . ^☁️🗝️^ . . https://telegram.me/TeleCommentsBot?start=sc-347283-yfZUKMp

Больше
Рекламные посты
567
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

-تلالو‌ماه‌خورشید: https://t.me/+HSeCeuHoISw5ZGVk -لابیست: https://t.me/+7ERiqdxSD2c2NjRk -صفر‌بیستُ‌یک: https://t.me/+_wfoBkblt7liMDE0 -بهانه‌ای‌برای‌تپش: https://t.me/+x-XyBJCFaqhiZGM0 -خونِ‌من: https://t.me/+OjMPS7RTsuFiYWY0 -درهم‌تنیده: https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0 -موهیتوی‌من: https://t.me/+W4MKx2wkQ5w5ZDc0 -مـَــرگ: https://t.me/+scD0w74Ki6I2ZWVk -اتـفـاق: https://t.me/+315Msp5xYjAzNjBk -زِمـسـتون: https://t.me/+UNBtWfB12BY1ZGY0 -نُـرماندی: https://t.me/+VBYYFxQDi65iNDhk -صدایم‌بزن: https://t.me/+XcYqoXFfC0c2Njlk -شمسِ‌بی‌نور: https://t.me/+JMRwuxMQFihhMGY0 -سایه‌های‌تیز‌: https://t.me/+Fw9oC8TFXodmOTdk -قـشـاع: https://t.me/+tfIfDpyjF1QyNGU0 -سـی‌درصد: https://t.me/+Vd3ETZxDugZjZTU0 -قـضـاوت: https://t.me/+7oNlgM8R0jNiMGU8 -زخـمِ‌مَـن: https://t.me/+LBjZoO4cdpxlYmU8 -وینستون‌لایت: https://t.me/+pQVsvSh9i185YTI0 -روزی‌که‌دیدمت: https://t.me/+GXsd1MNqOFdmNTE8 -ژوان: https://t.me/+5FbAZBgBgCA3NDY0
Показать все...
تلألو ماهِ خورشید🌗

𝐿𝑎 𝑙𝑢𝑛𝑒 𝑒𝑡 𝑙𝑒 𝑠𝑜𝑙𝑒𝑖𝑙 𝑛𝑒 𝑠𝑜𝑛𝑡 𝑝𝑎𝑠 𝑠𝑒́𝑝𝑎𝑟𝑒́𝑠🤍... لینک ناشناسمون✨️🌗

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1021125-YuJQfys

- نیاز دارم به نظراتتون دلبرایِ من:")!⛅️✨️ - من‌اینجام☁️^^ - جوابِ دلبریایِ شما هم اینجا💕 -کامنتا هم بازه دلبرایِ قند🌙✨️
Показать все...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport

چندین ماه دوری و حال این فاصله های اجباری و به دست سرنوشت انگار برگشته بودیم سرِ خونه ی اول! اما تو این ثانیه ها تنها چیزی که بینمون نبود؛ نارضایتیِ! و باز هم مسخِ زمان بودم و هیچ چیز قابل درک نبود.. درک کافی واسه ی طیِ کردنِ فاصله ی شومینه تا اتاقِ کوچیک و دنجِ گوشه ی ویلا رو نداشتم و نفهمیدم چجوری گذشت و من حالا زیر دستایِ رهام رویِ تختِ گرم و نرمِ وسط اتاق تمام ذهنم غرق در عشق بود و عشق بود و عشق! لباش رویِ گردنم سر خورد تا لاله ی گوشم بالا اومد.. _صدام بزن، توی شادی، موقع غم، بیماری؛ برایِ خدمت کردن بهت، برایِ بوسیدنت، برایِ خندیدن، برایِ گریه کردن، فقط دست از صدا کردنم برندار.. بوسه هایِ داغش زیر گوشم ادامه داشت و دستاش رویِ تنِ لختم در حرکت! آروم پلک از هم باز کردم و سعی می‌کردم جشمایِ خمارم و باز نگه دارم تا خیالِ اینکه خوابم و دارم رویا میبینم سراغم نیاد‌.‌. و در همین لحظه سلول به سلولِ تنم را از کار گرفتم تا با ریز به ریزِ وجودم احساس کنم رقصِ لباشو رویِ تنم؛احساس کنم عشقی رو که بی ادعا میریزه به قلبم.. کاملا هوشیار تمامم رو سپردم به دستاش و چشمام و وادار کردم به بینا بودن و حفظ کردنِ هزارمین باری که برایِ این مرد میشدم..
Показать все...
امیر: نگاهم به صفحه ی گوشی دوخته بودم و سرم رویِ بالشتِ کف زمین خوابیده بود؛ گوشیِ رهام بی کلامی از نوایِ پیانو پخش میکرد و پنجره ها همچنان میزبانِ صدایِ بارون.. شاید هر کس جایِ ما بود در حال حاضر پشیمون و کلافه از آمدنش به شمال می بود‌؛ اما رهام خوشحال تر از همیشه انگار فضایِ دلخواهش رو برایِ گوش دادن به اهنگایِ بی کلامش پیدا کرده باشه؛ ارنجِ یکی از دستاش و به پشتی تکیه زده و کفِ دست و انگشتانش میزبانِ موهاش و تکیه گاهه سرش بودند.. پرهام با سر و صدا تکونی به خودش داد و از حالت دراز کشیده و لش رویِ کاناپه خارج شد و سر جاش ایستاد.. *من گشنمه پاشین خودتون و جم کنین دیگه؛ این بارون قصده بند اومدن نداره بریم حداقل یه چیزی بخوریم نمیریم از گشنگی... چشمام و گرد کردم و لیوان خالی و کاغذیِ بین دستام و به سمتش پرتاب کردم! +چه رویی داری تو.. لج کردی مارو آوردی اینجا غرِ اضافی هم میزنی! دهنش و کج و کوله کرد و صورتش رو به حالتی مسخره درآورد.‌. *اونم لابد عمه طلعت من بود که تا گفتم بریم شمال گل از گلش شکفت دو دقیقه بعد چمدون به دست دم تکون میداد‌‌‌‌.. اینبار خم شدم و لیوان رهام رو از جلوی دستاش برداشتم و به سمتش با شتاب پرتاب کردم.. با خنده ی کجی که روی لباش بود جا خالی میداد و حرص در می آورد‌‌.. صدای رهام خط و نشون کشیدنامون رو بند آورد و توجهمون رو به خودش جلب کرد! _اون هنوز نمرده؟!‌. صدایِ من و پرهام با صدم ثانیه ای فاصله از هم اکو شد.. +کی! نگاهه گردِ رهام به سمت پرهام برگشت.. _عمه طلعت! پرهام تک خنده ی بلندی کرد.. *نه بابا زنیکه منو کفن نکنه نمیمیره! رهام با لبخند محوی نگاهش و از پرهام‌گرفت و با تکونی که به خودش داد صاف نشست.. _دهنت و ببند..پاشو بریم یه چیزی بخوری که باز تا سال دیگه نق نزنی گشنم بود بهم غذا ندادی.. پرهام سر خوش از عملی شدنِ حرفش سرجاش ایستاد و کاپشنش رو از رویِ دسته ی مبل چنگ زد.. *ای قربون داداش چیز فهم؛ بزن بریم مهمون من اصن.. آروم از جام بلند شدم؛ پشت چشمی برایِ پرهام نازک کردم و به سمت برداشتنِ کاپشنِ متعلق به رهام رفتم.. +مرتیکه جوگیر.. با شوخی و خنده و مسخره بازی هایِ پرهام از بین بارون و گل رد شدیم و به ماشین رسیدیم! قطره هایِ آب با شدتِ هر چه تمام تر به شیشه های ماشین می‌کوبیدند و جاری میشدند.. صدایِ دریا و ریزش بارون رویِ سرش سمفونیِِ زیبایی رو تشکیل می‌داد.. رهام با آرامش به سمتِ رستورانی دنج و چوبی در اطراف ساحل روند.. بعد از پارک ماشین و به سرعت تقریبا به سمت در ورودی دویدیم؛ با خنده و کمی خیس وارد فضایِ گرم و مطبوعِ رستوران شدیم! میز ها تقریبا پر بود اما سکوتِ آرامش بخشی بر رستوران حاکم بود‌.. نکته ی عجیب و شاید زیبایِ ماجرا دقیقا همونجایی بود که همه ی آدمهایی که سر میز ها مشغول صبحت و خوردن غذا و قهوه بودند هیچ توجه ای به رفت و امد ها نداشتند؛ انگار در این فصل و زیر این بارون به شمال آمدن مزیتی بود برایِ آدمهای عاشق و خسته که فقط به دنبالِ ذره ای تنهایی آرامش سفر کرده بودند.. دور از هیجان هایِ تابستانه و آفتاب هایِ شورانگیز.. هوایِ سردی که مجبورت میکنه بخزی گوشه ی کافه و گوش بدی به صدایِ سازش که مینوازه از آسمون.. این همون مکانیِ که یه دلسپرده ی عاشق بهش نیاز داره.. خسته از دلدادگی ها و جفایِ روزگار در حقِ داستان هایِ بهم رسیدن؛ گریزی به دریا شاید برگردونه به ما حالِ دوباره عاشقی کردن رو! میزی دور و دنج عیناً کنارِ پنجره هایِ کشیده و بخار گرفته انتخاب کردیم و پشتش نشستیم.. صندلیِ رو به رویِ رهام بهترین انتخاب برایِ من بود.. لبخند کجی کنج لبام مهمون بود؛ حقیقت اینکه من هم دلم میخواست مثلِ اون دخترِ بامزه ی میزِ بغلی بشینم کنارِ یارم و سرم و مهمونِ همیشه خونده ی شونه هاش کنم؛ منم دلم میخواست دستامون دومین نقطه اتصال تنمون باشه طوری که به هم پیچ بخورن و بشینن رو پاهامون؛ نخودی بخندم زیر گوشش و تحویل بگیرم نگاهای عاشقونه خنده هایِ دلبرونه! منم دلم میخواست؛ اما سهم قلبِ عاشقِ من فقط میتونست نگاهای خیره ی سراسر دلبری باشه و لمس انگشتاش حینِ گرفتن قاشقی که به راحتی میتونستم بهش دست پیدا کنم اما ترجیح گرفتنش از دستایِ رهامِ! با دلخوشی و آرامشِ تمام در حال خوردنِ غذایِ محبوبِ شمالی بودیم و گاهی با نمک ریختن هایِ پرهام در تلاش بودیم برای زیادی بلند نشدنِ صدایِ خنده هامون و جلب نکردنِ توجه ها! بعد از تموم شدنِ غذامون و سفارش‌ِ قهوه سه نفری خیره بودیم به پنجره ای که هر دو دقیقه با دستایِ رهام بخارش از بین میرفت و دونه های شفاف بارون خودنمایی میکردن تا جایی که هوای‌ِ کافه به شیشه قالب میشد و منظره ی دلپذیرِ پشت پنجره رو تار و خاکستری رنگ میکرد!
Показать все...
دستم و کشید تا رویِ پاش و به سخت ترین شکل ممکن انگشتامون و پیچوند به هم.. _من کنارتم تا پایِ جونم کنارتم نکن بی تابی! نگاهم رویِ خط ريشش سر می‌خورد.. +رهّام.. _عمرِ رهام.. لبخندی نشست کنج لبم و چشمام برایِ ثانیه ای این از حجم از عاشقی رو تحمل نکردن و پلک بهم فشردند.. +بیا بمونیم همینجا نریم اصلا.. در حالی که با تمرکز و آرامش در حال رانندگی و هدایت ماشین وسط بارون و گِل بود زبون باز کرد.. _میدونی که هر چی تو بخوای میشه.. اروم نفس کشیدم.. +میدونم.. لبخندی که روی لباش کشیده شده بود پررنگ تر شد.. دقایقی گذشت و این فقط بارون بود که حرف میزد؛ از رویایِ یک زندگیِ آروم تو یه خونه ی کوچیک با دختربچه ی تپلویی که متعلق به منِ و دلبر ماه نشانم؛ میگفت از تموم شدنِ ترس های مکرر و دوری هایِ اجباری! با پارک کردن ماشین بلافاصله وارد ویلا شدیم و هر دو به سمت شومینه حمله ور؛ کم کم کاپشن و کلاهامونو در آوردیم و دوباره رویِ دسته های مبل جاگذاریشون کردیم‌‌.. رهام کف زمین و کنارِ همون بالشتک هایِ پهن شده نشست و دستاش و به سمتِ شومینه گرفت! _چه گرمایِ خوبی داره این شومینه.. آروم چفت تنش نشستم و تقریبا رویِ تنش ولو شدم؛ لبخندی زد و نگاهش و به صورتم داد و دستاش و دور تنم پیچید و کاملا بغلش رو برام تخت خواب کرد؛ دستم و روی سینش گذاشتم و سرم و روی شونش و نفس عمیقی از عطرش مشامم رو بهشت مانند کرد.. +اینجا هم عطر و گرمایِ بی نظیری داره.‌.. چونش و روی موهام کشید.. _تنهایی کنارِ تو دنیایی جدید می‌سازه؛ اینجا همه چیز صفت میگیره به خودش؛ گرمایِ مطبوع، آرامشِ دریایی، آبی و بی انتها‌..دنیایی سراسر معجزه که من اونجا عجول ترینم واسه بغلِ تو..همونجایی که التماسم به تو اینکه صدام بزنی وقتی تو بغلم حل شدی؛ جوری زیر گوشم دوستت دارم و بگی که دلم بریزِ زیره پاهات! سرم و کمی بالاتر کشیدم و لبام و به زیر گوشش رسوندم و دقیقاً زیر لاله ی گوشش لب زدم.. +من وقتی از تو حرف میزنم نفسامم بویِ دوست داشتنت و میدن..همینِ که تو میگی؛ اصلا مهم نیست کجا باشیم، تو که اونجا باشی بهشت تداعی میشه؛ مهم نیست حالم چیه، تو که بخندی غرقِ حالِ خوبم؛ مهم نیست کی چی میگه، اصل داستان همون حرفیه که تو میزنی! سرش رو کمی عقب کشید و به سمت صورتم مایل شد و لباش و مماس با لبام‌ نگه داشت.. _شیرین حرف میزنی.. لبایِ خشک شده از حرارتِ ایجاد شده ی بینمون و تر کردم.. +شیرینم؛ همیشه واسه تو شیرینم! آروم اتصالِ پیشونیامون و کم شدنِ فاصله ی لبامون رو نظاره گر بودم؛ در انتظاره بوسه ای شیرین! اما انگار کاملا در متضاد با من، رهام هیچ عجله ای نداشت؛ خرامان خرامان فاصله کم می‌کرد و کش دار تر از همیشه نفس می‌کشید.. ثانیه هایِ ساعت مانندی گذشت تا سرانجام برایِ چندهزارمین بار وصل شدم به همون گرما و منبعِ انرژیِ آشنا.. بوسه هایِ کوتاه و پی در پی، چونه ی من بین انگشتِ شصت و اشارش؛ همون سبکِ خاصِ خودش و لطافتِ همیشگی! بیش از حد گرمم شده بود و دیگه توانِ تحمل و ثابت بودن رو نداشتم؛ دستم نشست پشتِ گردنش و وسط بوسه هایِ نرمش آغازگره کام های عمیق از لبایِ توپر و خیسش شدم.. دستاش آروم از رویِ شونه هام سر خوردن و از زیر دورسِ تنم پهلوهایِ سردم رو لمس کردن؛ گرمایِ کف دستش بدنم رو به منقبض شدن وادار میکرد! اکسیژن بینِ لبامون داشت به اتمام می‌رسید و قفسه ی سینه ی هر دومون به شدت بالا پایین می‌شد.. آروم اما کش دار لبامون از هم فاصله گرفتن؛ کمی تکون خوردم و مسلط تر به تن و صورتش دراز کشیدم و دستم و وارد موهاش کردم.. +با من میای بریم اتاق؟!.. با چشمایِ خمارش خندید.. _اتاق چرا! دستم و بیشتر بین موهاش تاب دادم‌.. +کاریت ندارم نترس؛ فقط بوست میکنم! عطره خنده‌اش از این فاصله؛ سراسر ذراتی درخشان از قند و شکر بودم بودم.. _بهم قول میدی؟!.. آروم روی صورتش خم شدم و زیر چشمش و آروم بوسیدم.. +قول میدم؛ نترس جانم‌.. تک خنده ی بلندش خورد به سقف خونه و دل برد از من؛ به آنی دستش و دور کمرم پیچوند و با فشاری که به تنم آورد من و کف زمین خوابوند و حالا اون بود که تسلط کامل رو به صورتم داشت و رویِ تنم دراز کشیده بود.. _ادایِ منو در میاری‌... قهقهه ای بلند سر دادم‌.. +مشخص بود؟! چشماش و درشت کرد.. _کاملا.. دستم و بالا آوردم و تره ای از موهاش که بین صورت دوتامون پرده کشیده بود و دور انگشت اشارم چرخوندم.. +حالا میای یا میترسی؟!.. سرش و جلوتر آورد و کنار لبم زبون باز کرد.. _پاشو بریم ببینم قراره از چی بترسم.. هیجان بینمون وصف ناپذیر بود؛ شبیه به روزایِ اولِ با هم بودنمون و تکرارِ کلمه ی ترس!
Показать все...
دسته ی فنجون و بین انگشتام گرفتم و قهوه ی تلخِ داخلش رو مزه مزه کردم.. دقیقه ای می‌گذشت از بازی کردنم با فنجون که صدایِ سلام و احوالپرسی دقیقا از کنارِ گوشم بلند شد فنجون و از لبام فاصله دادم و نگاهم و به سمت پرهام که حالا از رویِ صندلی بلند شده بود و با هیجان در حالِ بغل و احضارِ خوشحالی کردن از دیدنِ سه پسر و چهارتا دختری که کنار میزمون ایستاده بودن بود! آروم فنجون و روی میز گذاشتم و مستاصل صندلی و عقب کشیدم و سر جام ایستادم؛ به تقلید از رهام و پرهام با پسرا دست دادم و به همگیشون سلام کردم.. بعد از اتمام گفت و گوهایِ در هم پیچیده تنها صدایِ نازک دخترکِ کنار یکی از پسرها باقی موند.. *چه بی خبر پرهام خان؛ قبلا یه خبری میدادی خب! پرهام سری تکون داد.. *خیلی یهویی شد پری بخدا؛ اصلا یک روزه اومدیم ما.. پسرِ کنار همون دختر که حالا فهمیده بودم اسمش پریِ رو به پرهام کرد‌.. *پرهام و شمالِ یک روزه؟!نگو که باورم نمیشه.. با بلند شدنِ صدایِ خندهاشون، خنده ی مصحلتیِ من هم نشست کنارِ لبم.. پرهام لبخنده کجی زد.. *آخه با خان داداش اومدم دیگه‌؛ همین یه روزم دزدی گرفتمشون وگرنه که تهران لازمن.. دختریِ با پالتویِ قرمز و چکمه هایِ چرمِ مشکی از وسط نیم دایره ی تشکیل شده دور میز صداش بلند شد.. *خب تو که تهران هیچی حتی اراکم لازم نیستی بیا با ما دیگه.. دوباره صدایِ خنده هایِ نازک دخترا و تک خنده هایِ سه پسرِ دورمون.. پرهام لباش و آویزون کرد و قیافه ی مسخره ای به خودش گرفت.. *تخریب صد از صد دلبر جون‌‌‌.. دخترک پشت چشمی نازک کرد و تک خنده ی لوسش رو نمایان.. نگاهم و گاهی به فنجون و گاهی به رهام و هر از گاهی به جمعیت دورمون میدادم و چشمانم سرگردون بینِ بحثِ پیش اومده و سکوتِ من و رهام می‌چرخید.. صدایِ یکی از پسرها توجه جمع رو به خودش جلب کرد.. *نه خب راست میگه دلی بیاین شما هم بریم دیگه ما همین خیابون اون طرفی یه ویلا گرفتیم؛ خوش میگذره.. پرهام سرش رو تکونی داد به سمت ما و برایِ ثانیه ای نگاهمون کرد و قبل از جواب دادنش صدایِ رهام بلند شد.. _آره خب پرهام؛ تو برو با بچه ها ما هم که صبح زود باید راه بیفتیم..خوش میگذره بهت! نگاه پرهام مشتاق و در عین حال پر از استیصال بین من و رهام چرخید؛ و باز هم صدایِ پسرکی که دقیقا کنار من ایستاده بود.. *خب شما هم بیاین رهام جان‌ دیگه؛ قول میدیم بدنگذره.. لبخند مهربونی رویِ لب هایِ رهام نشست و قلبِ من رو به سرعت در تپش وا داشت! _خیلی ممنون کوروش جان ما همینجا یه ویلا گرفتیم صبح زودم باید راه بیفتیم برسیم به کارامون تهران؛ خیلی خوشحال میشدم ولی باشه ایشالله یه سری دیگه با برنامه ریزی.. من همچنان محوِ لبخند مهربون و منشِ مردِ رو به روم بودم و نفهمیدم چجوری با پنج جوونِ خوشتیپ خدافظی کردم و پرهام رو باهاشون راهی کردیم به سمتِ ویلا؛ زمانی به خودم اومدم که در ماشین باز شد و رهام جایِ راننده نشست و چشمایِ ستاره بارونش رو به صورتم دوخت.. _به چی فکر میکنی مقاره.. سرم و تکیه دادم به پشتی صندلی! +به لبات.. به وضوح خنده ی چشماش و دیدم؛ از رو نرفتم و خمار زل زدم به صورتش‌‌.. با همون لبخندِ دندون نمایِ روی صورتش نگاهه خندونش رو از من گرفت و ماشین و روشن کرد.‌ با راه افتادن ماشین زبون باز کرد و نیم نگاهیی به صورتم انداخت.. _چه رک شدن مردم‌.. نفس عمیقی کشیدم و همچنان نگاهه میخ شده ام رو به نیم رخش حفظ کردم.. +دلتنگی آدم و رک میکنه.. دنده رو عوض کرد و دست بیکارش نشست رویِ دستم و انگشتامون همو محکم بغل کردن.. _همین دیشب تو بغلم خوابیدی.. نگاهم و از دستامون گرفتم و به شیشه ی رو به مون که غرق در سیلِ آبِ بارون بود دوختم.. +این دلتنگی فرق داره! نگاهش کمی نگران شد و برایِ ثانیه ای رویِ نیم رخم نشست.. _چه فرقی! لبخند کج و غمگینی لبام و لمس کرد.. +از اون دلتنگیاست که حتی وقتی تو فاصله ی صفر کیلومتری از تنمم هستی به این فکر می‌کنم که چجوری میتونم بودنت رو ذخیره کنم؛ واسه دقیقه هایی که نیستی..چجوری میتونم مجاب کنم کائنات و که حتی واسه یه ثانیه هم نگیرنت ازم؛ چجوری میتونم به خدا ثابت کنم که بدون تو ممکن نیست زندگی؛ چجوری میتونم قلم بگیرم دستم و صفحه هایِ سرنوشت رو ورق بزنم و خط خطی کنم همه اون لحظه هایی رو که بدون من نوشتن واسه تو..از اونایی که دلم میخواد همون لحظه که بویِ نفسات میخوره تو صورتم واسه همیشه اکسیژنم تموم شه.. انگشتاش محکم تر از همیشه دور دستام پیچیده شد.. _هیششش؛ نشنوم دیگه! سرم و دوباره مایل کردم به سمتِ صورتش.. +من زیادی دلتنگتم مرد..
Показать все...
_Continuation of the story🌧🤍
Показать все...
Фото недоступно
تولدتِ مبارکِ ما باشه جانِ رهام! به امیدِ اینکه سالیانِ سال با سرور و دور از کدری هایِ مکرر حضورِ پر مهر و طلاییت رو شکر بگیم به پروردگار! آرزوی تو امشب بر همه ی ما آشکارِ؛ قلبِ سفید و لطیفت از برایِ آزادی و آزادیخواهانِ وطنت آزردست! دست کم ما که ادعایِ شناختِ قلبت را میکنیم می‌دانیم که هیچ گاه به دنبالِ اثبات خود به هر کس و ناکس نبودی! همیشه شرافت و درست کاری را بر همه کس و همه چیز ترجیح میدادی.‌. حال هر چند بی اهمیت اما بر همگان ثابت شده ای؛ حتی بر آنانی که روزی خواهانِ باختِ تو بودند.. شرافت و نورِ قلبِ تو همه زمان پدیدار بود؛ این روزها آشکار تر و درخشان تر! دلبرِ ماه؛ تنها آرزویِ من در درگاهِ خدایِ مهربانت سلامتی و دلی سراسر شادی و عشق در کنارِ دلدارت است.. پر تکرار مبارکمان باشی..⅛🌙🧡✨️
Показать все...
کاش از شاخهٔ سر سبز حیات ، گل اندوه مرا می چیدی.. کاش در شعر من ای مایهٔ عمر ؛ شعلهٔ راز مرا می دیدی.
Показать все...
•تلألو ماهِ خورشید🌓🪄
•آلـیـفروس🌚
•أمــانـي🌞
•درهم‌تنیده🌚
•بهانه‌ای‌برای‌تپش🌞
•نوبهـار🌚
•نیمه گمشده ماه🌞
•کریستال سیاه🌚
•آغوش خائن🌞
•لـونا🌚
•تشمک‌آبی🌞
•رز سیاه🌚
•شمسِ‌بی‌نور🌞
•مــرگ🌚
•موهیتوی‌من🌞
•سایه‌های‌تیز🌚
•بـهـشت🌞
•صـدایـم‌بـزن🌓🪄
ابدی من 🕊 https://t.me/+-DUura6Ma7VjODE0 درهم تنیده 🖇 https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0 آلیفروس 🌙 https://t.me/+psPL6Gbq2MhkOTk0 موهیتوی‌ من🍸 https://t.me/+vP5aCFMiDtlmZDk0 مرگ🖤 https://t.me/+iYYjdNRXs0tiOWU0 بوران🌪 https://t.me/+oPuSyv6dxlBjZThk قصاص🍂 https://t.me/+C_lZbZb_hSNiMDc8 شمس بی نور🌑 https://t.me/+_AUBnxpKcNE5YzU0 سایه های‌ تیز🪄 https://t.me/joinchat/FV8oIBmk0oNjNjQ8 بهشت 🤍 https://t.me/+qeoHC5y4u4E2OTJk علت وجود 🪐 https://t.me/+LLvY8Sa6Qk45Yzlk صدایم بزن ☁️ https://t.me/+XcYqoXFfC0c2Njlk نیمه گمشده ماه 🌖 https://t.me/+oBqlN2cj2dFkMjU8 بهانه‌ای برای تپش❤️‍🩹 https://t.me/+1jr7AAtlk7E0YzE8 بوم نقاشی ✨ https://t.me/+Wt0oUHTVwbA1MzU8 تلالو ماهِ خورشید 🌓 https://t.me/+BdZrfjattNMzYjFk نوبهار🌿 https://t.me/+WIrdNsbrw5QzYTU0
Показать все...
اَبَدےِ مَن ♾️

قَشَنگیه‌عِشق‌همونجاس‌که‌میگَن‌اینا‌هَنوز‌باهَمَن🫀🤤🍷 t.me/HidenChat_Bot?start=780368031 ناشناس ادمین 🙂👆🏻

https://t.me/+IkacCqY8HVs2MTM0

چنـل نشناس 👆🏻🖤

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.