cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

رمان (نفس به نفس )

#مروارید-بانو هستم 😍 نویسنده ی رمان های (#آیدا💕💕 ، #تاوان چه گناهی را پس میدهم😍 ، #به_اسم_یاسمن_(سمن) 😍) . نحوه ی #پارت #گزاری : هر روز #یک یا دو پارت داخل #کانال گذاشته میشه 😍 ورود آقایان #ممنوع ⛔ ژانر : #عاشقانه ، #هیجانی ..😍

Больше
Рекламные посты
198
Подписчики
Нет данных24 часа
-37 дней
-730 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

_ امشب پارت داریم 😄
Показать все...
_ #part262 نگاه وحشتناکی بهش کردم : پارسان این چه طرز برخورده ؟! این چه طرز حرف زدنه ؟! این کارا چیه میکنی ؟؟!!! جمله ی آخرم و با داد گفتم و پرنیان و پارسان وحشت کردن و نفس بیشتر از قبل رنگش پرید : یاشار آروم باش . بچه است دیگه . حتما خوابش میاد داره بهانه گیری میکنه تو کوتاه بیا . کلافه دستم و توی موهام کشیدم و سعی کردم خونسرد باشم : تو چرا رنگت اینقدر پریده نفسم !!! امروز بریم دکتر ؟! تا خواست مخالفت کنه زودتر از اون پیش قدم شدم : میدونم که حالت خوب نیست مخالفت نکن قربونت بشم . بزار خیال منم راحت باشه . یکمی نگام کرد و آروم چشماش و باز و بسته کرد : باشه . بعداظهر زودتر بیا دنبالم بریم . یهو پارسان زد زیر گریه : من نمیخوام برم مدرسه . من دلم نمیخواد برم . هاج و واج نگاش میکردیم . نفس هول کرده بود : چی شده پارسان چرا گریه میکنی جاییت درد میکنه ؟! حالت بده ؟! پارسان: نمیخوام برم . دلم میخواد بخوابم . نفس : باشه آروم باش عزیزم . به من نگاه کرد : شما برید . زنگ میزنم به مدرسه میگم حالش خوب نبوده . مضطرب به هر دوشون نگاهی کردم و رو به نفس گفتم : اگه چیزی شد سریع بهم زنگ بزن . نفس : چیزی نمیشه نگران نباش . گونش و بوسیدم : مواظب خودتون باش . گیج نگام کرد: خوبیم عزیزم گفتم که نگران نباش . دلم شور میزد و نمیتونستم آروم بگیرم . به ناچار در و باز کردم : پرنیان بریم . پرنیان چشم چرخوند : پارسان خیلی بچه ای که این کارات و کردی . بابایی اصلا از این کارها خوشش نمیاد خیلی لوسی . واقعا که!!! با تشر اسمش و صدا زدم که مثل موش سریع ببخشیدی گفت و دنبالم راه افتاد . مدام چشمم روی ساعت میچرخید و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید . دیگه نتونستم طاقت بیارم و از پشت میز بلند شدم : سینا خودت به کارا رسیدگی کن من باید برم . سینا با تعجب نگام کرد : چت شد یهو ؟! : نمیدونم دلم گواه بد میده باید برم خونه . سینا : اتفاقی برای نفس افتاده ؟! حالش خوبه ؟! بچه چیزی شده ؟! با چشمای گرد نگاش کردم: تو دیگه بیشتر دلم و شور ننداز . تا ماشین و روشن کردم گوشیم زنگ خورد . با دیدن شماره ی خونه سریع جواب دادم : جانم ؟ با صدای گریه ی پارسان دلم ریخت : پارسان چی شده ؟! با گریه داشت چیزای نامفهمومی میگفت . سعی کردم آروم باهاش صحبت کنم تا بیشتر هول نکنه : پارسان بابا آروم برام بگو چی شده ؟ فقط گریه نکن من نمی فهمم چی میگی ؟؟؟؟!!! با اینکه گریش بند نیومده بود ولی سعی میکرد کلمه ها رو شمرده و واضح بگه : بابایی نفس جون داشت برام قصه میگفت یهو دستش و گرفت به سرش بعد افتاد روی مبل . ( دوباره بلند زد زیر گریه ) بابا من هر چی صداش میزنم جوابم و نمیده . بابایی نفس جون نمیره . تو رو خدا نمیره . آب دهنم و قورت دادم و پام و بیشتر روی پدال گاز فشردم ....
Показать все...
_ #part261 یاشار با دیدن رنگ پریدش چشمای خواب آلودم گرد شد : نفس ؟؟ خوبی ؟؟!!! دستپاچه از روی تخت بلند شد : آره خوبم . صبح بخیر . نیم خیز شدم: صبح بخیر . چرا رنگت پریده ؟! به طرف سرویس بهداشتی رفت : خب هر کس از خواب بیدار شه همین طور رنگش داغونه دیگه . چیز عجیبی نیست که . داشت دست پیش میگرفت پس نیفته : مطمئنی خوبی ؟؟ در و باز کرد و همین طور که وارد سرویس میشد گفت : آره خوبم .برو بچه ها رو بیدار کن آماده بشن برای مدرسه . وارد شد و در و بست . نگران بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم . میدونستم حالش خوب نیست و میخواد جلوی من خودش و خوب نشون بده تا برای بارداریش دوباره بهش چیزی نگم . لباس پوشیده بودم و منتظر بچه ها ایستاده بودم : دیرتون شد چرا آماده نیستین هنوز ؟؟؟ با سرعت به طرفم دویدن : حاضریم بابایی . چشم چرخوندم : پرنیان دکمه های فرمت رو بالا پایین بستی . بی حوصله و نق نق کنان سعی کرد درستشون کنه . به پارسان نگاه کردم : بند کفشات و بد بستی . پارسان : بابایی من نمیتونم جور دیگه ببندم . جدی به چشمای پف کردش نگاه کردم : درست نیست. چیزی که من بهت یاد دادم این نیست پارسان درستشون کن . با قیافه ی آویزون و خواب آلودش خم شد و دوباره به کفشاش ور رفت. نفس با دو تا ساندویچ به طرفمون اومد: بیاین این و بزارید توی کیفتون . پرنیان : بابا برامون کیک و شیر کاکائو میخره . نفس : خب اونم بخورید ولی اینم حتما بخورید . پر از گردو کردم براتون خوبه . پارسان با داد گفت : نمیتونم ببندم . چشم غره ای بهش شدم : چرا داد میزنی پارسان!! عصبی نگام کرد : نمیتونم بابایی اینو ببندم . خودت برام ببند . دندون قروچه ای کردم و با غیض گفتم : همین الان به خاطراین رفتارت معذرت خواهی کن پارسان . برای اولین بار سرتق شده بود : خب من نمیتونم همین که اول بسته بودم خوب بود الان که بازش کردم دیگه نمیتونم هیچ جور ببندم . نفس : بزار من برات ببندم . تا خواست خم شه محکم گفتم : نه نفس . صاف ایستاد و نگران نگام کرد : یاشار دیرشون میشه بزار ببندم براش . : گفتم نه خودش میبنده . به پارسان که بهم خیره بود نگاه کردم : اول معذرت خواهی میکنی بعد درستشون میکنی . پاش و محکم به زمین کوبید : گفتم من نمیتونم ای بابا چرا اذیتم میکنید . با حیرت نگاش میکردیم .برای اولین بار این قدر عصبی و سرکش شده بود و همه مون شوکه شده بودیم ....
Показать все...
#پیام_ناشناس پارت بزار لطفا😢❤ @HarfBeManBot چشم میزام . بازم شرمنده بدقول شدم .
Показать все...
#پیام_ناشناس پارتتت میخواممم @HarfBeManBot شرمنده عزیزم بد قول شدم چشم میزارم . یک مشکلی پیش اومد واقعا نتونستم آماده کنم ...
Показать все...
#پیام_ناشناس طبیعیه زوج آوا و سینا رو بیشتراز نفس و یاشار دوس دارم؟😂🥹 میشه پارت بعدی هم از آوا و سینا باشه؟🤭 @HarfBeManBot سلام عزیزم .. آره طبیعیه و سینا با کاری که کرد نشون داد چقدر مردِ و توی اون شرایط جلوی خودش و گرفت و خط قرمز ها رو رد نشد 😍 ولی بازم همه شون از دید من به یک اندازه خوبن 😍😀 پارت امشبمون از نفس و یاشارِ عزیزم ...
Показать все...
_ سلام عزیزان پارت امشبمون یکم بالاتره از دستش ندین 😍
Показать все...
_ #part260 تمام تنم گر گرفت و بیحرکت موندم ‌. کامل توی بغلش بودم و جرأت نمیکردم نگاش کنم . نفساش کمی تند شد و با لحن خاصی گفت : آوا من یک مردم . میدونی که خیلی آزاد بودم . ( مکث کرد ) به خاطر تو از همه چیز دست کشیدم . چه دخترایی که دورو برم پر بودن چه مشروب چه پارتی و ‌‌... خیلی چیزای دیگه ‌‌ . ( بازم مکث کرد ) ولی بازم نیازام و نمیتونم وقتی اینجوری توی بغلمی و بهم تا این حد نزدیکی سرکوب کنم چون تو رو مال خودم میدونم ‌. چشمام از رک بودنش گشاد شد و ضربان قلبم اوج گرفت . دستش و آروم برداشت : برو خانوم دکتر تا کار دستت ندادم . بیشتر از این نمیتونم جلوی خودم و بگیرم . چون کامل توی بغلش بودم میتونستم خیلی راحت بفهمم چقدر تحریک شده و باید هر جوری میشد ازش دوری میکردم ولی نمیدونم چرا نتونستم عقب بکشم و بازم دلم میخواست توی اون وضعیت بمونیم . آب روی سر هر دومون میریخت و کامل خیس شده بودیم ‌‌. خودش عقب کشید و پشتش و بهم کرد : برو آوا نمیخوام کاری کنم بیشتر ازم متنفر بشی ‌ میدونی که خیلی دوستت دارم برای همین نمیتونم به کسی که حس دارم بی توجه باشم و در برابرش خودم و کنترل کنم ‌. من خیلی آدم خودداری نیستم . خیلی وقته منتظرم تو رو مال خودم کنم ولی .... حرفش و ادامه نداد و کلافه به طرفم برگشت : چیه خانوم دکتر منتظر چی هستی ؟!! از عمد اینجا وایسادی که من و بیشتر از اینا تحریک کنی ‌؟! آب دهنم و قورت دادم و مانتوم و از تنم در آوردم . با حیرت به مانتوم که روی زمین انداختم نگاه کرد . آروم گفتم : با این وضع که نمیشه برم بیرون . ببین چه بلایی سرم آوردی ؟؟ تمام تنم خیسه باید یک دوش بگیرم ‌‌. سیبک گلوش بالا و پایین شد و نگاش روی بدنم چرخید و آشفته پشتش و بهم کرد : من میرم بیرون راحت باشی . تا خواست به طرف در بره جلوش ایستادم: نه بمون . نگاش دوباره روی بدنم چرخید ‌. تاپم و که از تنم در آوردم چشماش و بست و دستاش و توی موهای خیسش کرد : آوا این کارا چیه میکنی ؟!!! تخس شده بودم : مگه تو همین طور لخت جلوی من نیستی ؟ خب بزار منم مثل خودت باشم چی میشه مگه ؟؟!! ما هنوز به هم محرمیم مگه نه؟؟!!! عصبی بازوهای برهنم رو توی دستاش گرفت : گفتم بهت من مردم من نیازام رو نمیتونم مثل تو سرکوب کنم من لعنتی نمیتونم جلوی خودم و بگیرم میفهمی یا باید بهت نشون بدم چه کارا میتونم بکنم و دارم جلوی خودم و میگیرم ؟؟ استرس داشتم ولی عقلم از کار افتاده بود و دلم میخواست لمسش کنم . بی توجه به داد و بیدادش دستم و پشت گردنش گذاشتم و لبام و روی لبای داغش قفل کردم . سرش و با شدت عقب کشید : نکن آوا . نکن لعنتی . اینبار سرم و توی گردنش فرو بردم و نفس عمیقی کشیدم . به وضوح لرزید و نفساش تند تر شد : بیخیال شو آوا الان وقتش نیست . توی شرایطی نیستم که با یک بوسه آروم بگیرم. لحنش بیشتر تحریکم کرد و خودم و بهش فشردم و گردنش و بوسیدم . بدنش بیشتر از قبل داغ شد و نفساش هر لحظه تندتر میشد . عقب کشید ولی نزاشتم و به چشمای خمارش خیره شدم : چرا فرار میکنی ؟! مگه نگفتی خیلی وقته منتظر این لحظه ای ؟؟!! چشماش بین چشمام در گردش بود : چت شده ؟! هان ؟! .یهو عربده زد : چرا داری این کارا رو میکنی ؟! میخوای به کجا برسی با این کارهات ؟! من دارم جلوی خودم و میگیرم بعد تو داری بیشتر تحریکم میکنی که چی بشه ؟! واقعا نمیدونستم چی میخوام . فقط دلم میخواست لمسش کنم ‌ اینقدر دوستش داشتم که این و حق خودم میدونستم . من محرمش بودم کار بدی نمیکردم . نگام و به لباش دوختم : دوستت دارم ‌. مبهوت نگام میکرد ‌و خشک شده بود . فاصله رو به صفر رسوندم و روی پنجه ی پام بلند شدم : خیلی دوستت دارم ‌. نگاش توی صورتم میچرخید و آب دهنش و به سختی قورت داد : آوا ... دستم و پشت گردنش گذاشتم : خیلی میخوامت سینا . من عاشقت شدم . من . من . طاقتش تموم شد و دستش پشت کمرم گذاشت و محکم کمرم و گرفت و با عطش شروع به بوسیدنم کرد بدون معطلی همراهیش کردم . دستش و آروم روی بدنم کشید و محکم تر من و به خودش چسبوند . سرش و توی گودی گردنم برد و خمار پچ زد: منم خیلی دوستت دارم . دستش و نرم روی بدنم کشید : برای همین هم میزارم بری تا پشیمون نشی . میدونی که من چیزی از دست نمیدم ولی تو همه چیزت و از دست میدی آوا . من حاضرم همه چیزم و بدم تا باهات باشم . آهی کشید و لبم و خیلی کوتاه بوسید : تو توی این لذت و هوس بد میبینی خانوم دکتر . راه برگشتی برات نمیمونه ‌. دستاش و دو طرف پهلوم گذاشت و عقب رفت : نمیخوام اشتباه بشم برات . نمیخوام بیشتر از این اشتباه بشم توی زندگیت . پاکی آوا. حیفم میاد بسوزی ‌. با سرعت به طرف در رفت و لحظه ی آخر نگاه پر غمی به چشمای ماتم کرد و بدون معطلی بیرون رفت .....
Показать все...
موافقین سینا و آوا خیلی زوج خوبین داخل رمان ؟؟Anonymous voting
  • آرههههه عالین
  • بد نیستن
  • نه خوب نیستن
0 votes
- #part259 لحنش اینقدر مظلومانه بود که دلم طاقت نیاورد و سرش و توی بغلم گرفتم : میدونم . میدونم ولی چاره ای نیست باید یکم اینطوری بمونی . لرزش بدنش و حس میکردم و بیشتر دلم داشت میترکید : چرا مراقب خودت نیستی آخه ؟ دندون هاش از سرما به هم میخورد: آوا خیلی سرده . شروع کردم به ماساژ دادن شونه هاش . سرش روی سینم بود و نفسای داغش از روی لباسم داشت تنم و میسوزوند : قرص خوردی ؟ پچ زد : نه . : چرا؟ دست خیسش و از وان در آورد و پشت کمرم گذاشت : چون میدونستم با قرص و دارو خوب نمیشم . : یعنی چی ؟؟!! سرش و کمی عقب برد و به چشمای متعجبم نگاه کرد : خودت میدونی درد من چیه . این حال و روزم به خاطر تویه آوا . اخم کمرنگی بین ابروهام نشست : چاره ای نیست سینا . هم من هم تو خوب میدونیم دیگه نمیشه برگردیم به هم . من و تو برای هم ساخته نشدیم. تا خواستم از لبه ی وان بلند شم دستش و محکم تر دور کمرم گرفت : نرو . خواهش میکنم نرو . کلافه نگاش کردم : سینا تو بچه داری ، میفهمی یعنی چی ؟؟!! چطور میتونی از من بخوای با وجود مهدیس باهات ازدواج کنم ؟؟ با چشمای خمارش ملتمس نگام میکرد : آوا مامانم به خاطر عشقش من و ول کرد رفت . من بچه ی 4-ساله نبودم . من 18 سالم بود مرد شده بودم و این شد حال و روزم . به سختی سر پا شدم به سختی روی پاهام وایسادم با اینکه مرد بودم . جوون بودم . لباش از بغض لرزید: اگه منم به خاطر عشقم از دخترم دست بکشم با اون (با نفرت ادامه داد) با اون زن چه فرقی میکنم ؟؟!! تنها فرقم با مادرم اینه که پست تر از اون میشم چون من بزرگ بودم و ترک شدم ولی مهدیس فقط چهار سالشه . یک بچه است میفهمی؟؟ چشمام و بستم : حق داری سینا . چشمام و باز کردم و به چشمای مظلومش خیره شدم : تو نباید دخترت و تنها بزاری . تو نباید مثل مادرت از بچت دست بکشی . دستام و جلو بردم و صورتش و قاب گرفتم : تو خیلی بابای خوبی هستی.. اشکم ریخت : خواهش میکنم درکم کن . بلند که شدم دستم و گرفت : کاش هیچ وقت عاشقت نمیشدم . کاش هیچ وقت به اون مسافرت نمیومدم . سعی کرد بلند شه : نباید عاشقت میشدم . نباید عاشق دختری میشدم که دلش باهام نبود . اشتباه کردم . از وان بیرون اومد و شلوارش و در آورد . اینقدر از حرفاش عصبی شدم که بیخیال شلوارش شدم و جلوش ایستادم : من دلم باهات نیست ؟ من دوستت ندارم ؟؟ میفهمی چی میگی ؟؟!! چشماش بین چشمام دو دو میزد : اگه واقعا عاشقم باشی چشم روی همه چی میبندی و باهام میمونی . از کنارم رد شد و دوش و باز کرد . دندون هام و روی هم ساییدم و دنبالش رفتم: تو زیادی مغروری . تو زیادی پر رویی که ازم توقع داری هر گند و کثافت کاریت رو ندید بگیرم و باهات بمونم . با همون حال بدش چشمای تبدارش خشمگین شد و بازوم و گرفت و من و به طرف خودش کشید . آب که روی سرم ریخت جیغ خفه ای کشیدم و خودم و عقب کشیدم : دیوونه !!! از زیر دوش بیرون نیومد و دوباره من و به طرف خودش کشید : من کثافت کاری هام رو خیلی وقته کنار گذاشتم . چرا همش این و میزنی توی صورتم وقتی خودت از همه چیز خبر داری ؟؟؟!!!! آب روی سر هر دومون میریخت و کامل خیس شده بودیم. دستم و تخت سینه ی عضلانیش گذاشتم : من نمیتونم باهات بمونم نمیتونم مادر بچت بشم . نمیتونم تحمل کنم هر روز یکی بیاد و بگه من بچه ی این مردم و من زن صیغه ایه این مردم . ( داد زدم) نمیتونم سینا میفهمی ؟؟!! چشماش ترسناک شده بود : کس دیگه ای نیست آوا . هیچ کس دیگه ای نیست من بهت قول میدم . با تمام توانی که داشتم خودم و عقب کشیدم : ولم .... هنوز حرفم تموم نشده بود که پام سُر خورد و زیر پام خالی شد . جیغ بلندی کشیدم و اگه سینا نگرفته بودم بدجور روی زمین میخوردم . با قدرت من و نگه داشت و توی بغلش قفلم کرد . قلبم مثل گنجشک تند میزد و ترسیده بودم . صدای بمش توی گوشم پیچید : مراقب باش خانوم دکتر .
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.