cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

مشروطه‌ی نوین《با دکتر پرهام》

برای انقلاب ملی ایران و رسیدن به یک ایرانی نوین ، مدرن و مقتدر نیازمند تفکر و برنامه هست ؛ نه احساس و هیجان. امیدواریم بتوانیم با مهر شما گفتمانی ملی را در جامعه پایه گذاری کنیم و این ایران خفته در تاریکی را از جای بلند کنیم. جاوید ایران💙💐

Больше
Рекламные посты
173
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

02:09
Видео недоступноПоказать в Telegram
لحظه‌ی تحویل سال در حافظیه
Показать все...
5.24 MB
01:01
Видео недоступноПоказать в Telegram
نوروز ایرانی بر همگان شاد و سبز باد. @mashrootehnovin @mashrootehnovin
Показать все...
4.78 MB
Фото недоступноПоказать в Telegram
دکتر پرهام: آری! نقصِ فنّی و بیماری مُزمِنِ هر قدرتی را باید در جذابیّتِ ذاتیِ قدرت برای کاراکترهایِ معیوب و پاتولوژیک جستجو کرد (بدین معنی که هر کس و ناکسی نمی‌تواند هربرت فُن کارایان یا مریم میرزاخانی یا ایلان ماسک یا یُن کالمان ستِفانسُن بشود، ولی هر گاوگَندچاله‌دهانی میتواند وارد گودِ سیاست شده و مدعیِ صاحب‌نظری و قدرت هم بشود). نهایتا، نه‌تنها یگانه راه درمانِ این بیماریِ مُزمن همانا سیستم‌سازی است، که تنها شاخصِ برآورد و سنجشِ یک فرد در ظرفیتِ او در هضمِ قدرت (و شهرت و ثروت) نهفته است: قدرت، مانند شهرت و ثروت، افرادِ بی‌ظرفیت را چنان سَرمَست می‌کند که سر از پا نشناسند. بقول شاعر: گر به دولت برسی مَست نگردی، مردی. twitter: parhamramin instagram: raminparhamofficial @mashrootehnovin @mashrootehnovin
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
https://www.clubhouse.com/invite/jg0Sbl76vLL84KeDBvBalE0BRzBvswEDaeG:O2S5U2SB063RwQPK0M4f2sLneyhpO86hWmU76ANb7VI hey - you should join us Tonight, 9:00 pm for انتخابات در آخرین ایستگاه ؛ نقش و جایگاه مردم کجاست ؟.
Показать все...
در ایرانِ این یکصد سالِ گذشته، دو تئوریِ سیاسیِ عمده داشته‌ایم: مشروطه و مشروعه. اوّلی برای محدود کردنِ قدرت در قانونی زمینی بود؛ دوّمی‌ برای نامحدود کردنِ قدرتِ زمینی در قانونی آسمانی، قانونی که بنابه‌تعریف مرز ندارد. درست است که مشروطه از مشروعه در 1357 شکستی سیاسی خورد؛ ولی با بدست گرفتنِ قدرتی نامحدود، مشروعه در ایران شکستی تاریخی خورده: مشروعه، بعنوانِ تئوری یا دکترینِ کشورداری بر پایه‌یِ اسلام، در ایرانِ امروز کاملاً بلاموضوع شده. دوباره زنده کردنِ مشروطه نیازمندِ بازآفرینیِ آن است، نه بازتولیدِ آن. ‏مشروطه‌یِ نوین یعنی بازآفرینیِ ایده‌یِ بنیادینِ مشروطه‌یِ یک قرنِ پیش در قرنِ حاضر: حکومتِ قانون (Rule of Law) و دولتِ کارآمد (Good Governance). ‏مشروطه ربطی به سلطنت ندارد. مشروطه کیشِ شخصیت نیست. مشروطه شکلِ نظام نیست. "جاوید شاه" شعار مشروطه نیست. مشروطه سلطنتِ قاجار را "براندازی" نکرد. مشروطه از "کفِ خیابان" برنیآمد. مشروطه جنبشی بود فکری، زبانی، فرهنگی و سیاسی. انقلابِ مشروطه یک انقلابِ فکری و یک اصلاحِ ساختاری بود: قانونِ اساسی بعنوان رُکنِ ساختارهایِ کشورداری. بعبارتِ دیگر، مشروطه انقلابی بود بدونِ انقلاب: مشروطه برآمده از نخبگان و از اِلیتِ جامعه بود. ‏مشروطه کیشِ قانون است، نه کیشِ شخصیت. مشروطه محتوایِ نظام است، نه شکلِ آن. مشروطه حکومتِ قانون است، نه حکومتِ یک سلطان. مشروطه محدودکردنِ قدرت با قانون و مشروط کردنِ آن به قانون است. قانونی که مردم آن را به قانون‌بودن پذیرفته باشند. قانونِ کارآمد و حکومتِ کارآمد، لازم و ملزومِ یکدیگرند. در مشروطه‌یِ بازاندیشیده‌شده یا نوین، ساختاری تناقض‌آلود که هم "فرماندهیِ کلِّ قوایِ بَری و بحری" را در دست دارد، هم "ریاستِ عالیه‌یِ قوایِ سه‌گانه"، و هم "مبرّی از مسئولیت" است، وجود ندارد. ‏حکومتِ کارآمد، حکومتِ شایسته‌سالاری است. در حکومتِ قانون، ساختار از کارگزارِ ساختار و نهاد از گرداننده‌یِ نهاد مهم‌تر و برتر است. در حکومتِ قانون، شایستگی موروثی نیست. در حکومتِ قانون، هیچ نهادی از شایسته‌سالاری مستثنی نیست. ‏برای همه‌یِ اندیشه‌هایِ ملی و پایبند به شایسته‌سالاری و کارآمدیِ ساختارهایِ مدرنِ کشورداری، مشروطه یا حکومتِ قانون چتری است مأنوس، آشنا و میهنی دربرابرِ مشروعه‌یِ حاکم. ‏سیاست یعنی گفتگو برای تدوینِ ابزارِ دستیابی به هدفی مشترک. اگر بخواهیم نظامِ عامل (Operating System) را در ایران دگرگون کنیم؛ اگر بخواهیم به یک ساختارِ کارآمد یعنی به رابطه‌ای پایدار بین عناصر و اجزایِ ساختِ اجتماعی در ایران بعنوانِ هدفی مشترک برسیم؛ اگر بخواهیم در نظامِ عاملِ نوین، حاکمیت را از مالکیت و نیز از ساختارهایِ دین جدا کنیم؛ بازاندیشی در مشروطه بعنوانِ حکومتِ قانون در قرنِ حاضر و دربرابرِ مشروعه و ساختارِ تناقض‌آلودِ آن، مستلزمِ همفکری و همکاری میانِ اِلیت‌هایِ ملی و عملگرا در داخل و خارج است. بعبارتِ دیگر، بازاندیشی و بازآفرینیِ حکومتِ قانون مستلزمِ آشتیِ ملی است: آشتی میانِ آنهایی که اگرچه از دو قطب متضاد آمده‌اند ولی، رویارو با خطرِ نابودیِ ایران و با تجربه‌یِ تمامِ شکست‌ها، روی نجاتِ میهن با خِرَدگرایی و عملگرایی به توافق رسیده‌اند. ‏مشروطه‌یِ یکصد سالِ پیش، انقلابی بود فکری و اصلاحی ساختاری برخاسته از اِلیت‌هایِ تجدّدگرایِ ایران، در داخل و خارج، برای نجاتِ میهن از فقر و فساد و نکبت. مشروطه در قرن حاضر یک براندازیِ مدنی است، انقلابی بدونِ انقلاب و متکی بر آشتی و همکاری میانِ نیروها و شخصیت‌هایِ ملی، مصمّم و عملگرا، در داخل و خارج، برای گذار از ساختارهایِ ناکارآمدِ موجود و بازآفرینیِ دولتی کارآمد در قطبِ متضادِ نکبتِ حاکم. twitter: parhamramin instagram: raminparhamofficial @mashrootehnovin @mashrootehnovin
Показать все...
A: نه به ابتذال، در داخل و خارج ‏چهار سال از نخستین چاپِ مشروطه‌یِ نوین گذشت. 46 سال پس از انقلابی که قرار بود "چشم‌اندازِ جدیدی فرارویِ تمدنِ بشری قرار [دهد]" (موسی صدر، "ندایِ پیامبران"، روزنامه فرانسویِ لوموند، 1 شهریور 57)، ایران، بسترِ تاریخیِ آن انقلاب، در فقر، فساد، دروغ و خشکسالی رو به نابودی است و کمترین روزنه‌ای از آن "چشم‌اندازِ جدیدِ تمدنی" هم در دسترس نیست. شکستی چنین تاریخی و سهمگین، اگر به بازاندیشی در تمامیِ ارکانِ فکری و رفتاری و سیاسیِ ما نیانجامد، به نابودیِ ما و به براندازیِ ایران خواهد انجامید. آنهم در دنیایی که چنان از اخلاق و از حقوقِ انسانی، در سطوح بالا و پائین، در خواص و در عوام، تهی شده که به‌جرأت می‌توان گفت که در تصمیم‌گیری‌هایِ قدرت‌هایِ بزرگ و متوسط، نیمی از این مفاهیم کشک است و نیمِ دیگرش کشک هم نیست: قدرت زبانِ قدرت را می‌فهمد و لاغیر. تداومِ استیلایِ ابتذال در داخل و خارج، فرصتی شد تا بارِ دیگر نکاتی چند را در یادداشتِ امروز یادآور شوم... باشد که مفید آید. ‏مشروطه‌یِ نوین، براندازی مدنی و آشتیِ ملی ‏ایران در خطر نابودی است. در واژه و در معنی، دولت و نکبت نقیضِ یکدیگر اند. ساختارِ تناقض‌آلودِ دولتی که خود به کانونِ اصلیِ تولید و ترویجِ فساد در سطح ملی تبدیل شده است، چنان ایران را در نکبت فروبرده که بدونِ کمترین اغراقی می‌توان چالشِ اصلیِ میهن را در دوگانه‌یِ بقاء یا انقراض خلاصه کرد. در شرایطِ کنونی و تا تغییر وضع موجود به مطلوب، ما دوگانه‌یِ دیگری نداریم. چراکه آنچه در تتمّه‌یِ بی‌پول و بی‌اقتصاد و بی‌سیاست و بی‌دفاع و بی‌اخلاق و بی‌ایمانِ ایران در خطرِ نابودی است، نه حقوقِ بشر است نه دموکراسی. چراکه هیچیک از اینها هرگز در ایران اصلاً وجود نداشته‌ که امروز در خطر باشد. آنچه در تتمّه‌یِ ایران در خطرِ نابودی است، ته‌مانده‌یِ خودِ ایران است. نجاتِ ایران است که باید در بُن‌بستِ هولناکِ کنونی سرلوحه‌یِ جنبشی نوین برای بقاء و نوزایشِ ایران باشد. تتمّه‌ای که از کشور ‌باقی مانده، دیگر مجال و توانِ بازتولیدِ تجاربِ شکست‌خورده را ندارد: سلطنت تجربه‌ای است شکست‌خورده؛ جمهوریِ اسلامی تجربه‌ای است شکست‌خورده؛ ابتذالی که به "اپوزیسیون" شناخته شده، تجربه‌ای است شکست‌خورده. آنچه می‌ماند اراده‌ای است نوین که باید در داخل و در قامتِ اقلیتی ملی، مصمّم و عملگرا شکل بگیرد. ما باید نخست ایران را نجات دهیم و سپس از تتمّه‌یِ ایران، ایرانی مطلقاً نو و مطلقاً مدرن بسازیم. ‏محتمل‌ترین فرجام برای ساختاری فرقه‌ای و تبهکار که مُلک را مِلکِ خود و میهن را "مملکتِ امام حسین" دانسته و خِیرِ عام (Common Good) در ذهنیتِ بیمارش کمترین جایی ندارد، فروپاشیِ همه‌جانبه و نهایتاً سیاسیِ جمهوری اسلامی است. فروپاشیِ سیاسی یعنی فروپاشیِ اتوریته‌یِ مستقر. فروپاشیِ اتوریته بازسازیِ اتوریته‌ای نوین را ضروری می‌دارد. در هیچ کجایِ دنیا، بازسازیِ یک اتوریته‌یِ نوین بدون اتوریته ممکن نبوده و نیست. آنچه به چنین اتوریته‌ای مشروعیت می‌بخشد، کارآمدیِ آن است. گذار از چنین مهلکه‌ای مستلزمِ همکاری میان داخل و خارج و برنامه‌ریزی برای سازماندهیِ فروپاشیِ جمهوری اسلامی است. هدف از سازماندهیِ نیروهایِ ملی در سطوحِ لشکری، کشوری، مدنی و تکنوکراتیک، از یک سو سازماندهیِ فروپاشیِ ساختارهایِ ناکارآمدِ موجود و هرچه کم‌هزینه‌تر کردنِ آن برای ایران؛ و از سوی دیگر، هموارکردنِ راه برای بازسازیِ اتوریته‌ و ساختارهایی نوین می‌باشد: باید آنچه کارآمد است را حفظ کرد و آنچه ناکارآمد است را با ساختارهایِ کارآمد و نوین جایگزین کرد. ‏قانون ناشی از ضرورت است. ضرورتِ تاریخیِ ما چیزی جز سازماندهیِ فروپاشیِ جمهوریِ اسلامی نیست. رژیم‌ها می‌آیند و می‌روند؛ آنچه می‌ماند دولت است. سازماندهیِ نیروهایِ کارآمدِ داخلی و خارجی نخستین گام برای کارستانِ میهنیِ بزرگی است که در پیشِ روی داریم: دولت‌سازی (State-building). ‏نظامِ سیاسی، از هر جنسی که باشد، تجسّمِ ساختاریِ یک ایده‌یِ بنیادین، یک "ادلّه‌یِ توجیهی" و نظریه‌ای است که بر گردِ آن تدوین شده باشد. بعبارتِ دیگر، جنبشِ سیاسی بدون یک چارچوبِ تئوریک ممکن نیست. رهبریِ سیاسی بدونِ رهبریِ فکری ممکن نیست. هر یک از انقلاب‌هایِ بزرگ در تاریخ مدرن، نمونه‌ای بوده در تایید این اصل: ایده‌یِ آزادی در انگلستان و آمریکا؛ ایده‌یِ برابری در فرانسه؛ تجدیدنظرگراییِ انقلابی (در تقابل با لیبرالیسم و مارکسیسم) در ایتالیایِ فاشیست؛ برتریِ نژادی در آلمانِ نازی؛ برتریِ طبقاتی در بلشویسمِ روسی؛ تقلیلِ دهقان به "واحدِ تولیدی" در مائوئیسمِ چینی... و تقلیل و تحلیلِ دولت و ملت در اسلام، در ایران. انقلابِ مشروطه در ایرانِ یکصد سال پیش هم ایده‌یِ بنیادینِ خودش را داشت: قانون. قانونی که قدرت را محدود و مشروط می‌خواست. ادامه 👇👇👇👇👇👇
Показать все...
گفتگوی هم‌میهن با جواد خادم ‏برخی نکاتِ مهم: ‏- گفتگویِ هم‌میهن با خادم، دیالوگی کم‌نظیر میان یک روزنامه‌یِ مهمِ داخلی و یک شخصیت‌ِ دیرینه و شناخته‌شده‌یِ اپوزیسیون که هم وزیر بختیار بوده و هم هماهنگ‌کننده‌یِ کودتای نوژه، زمانی انجام می‌شود که خاورمیانه و میهنِ ما در خطرناکترین مقطع تاریخی از 1973 تاکنون قرارگرفته‌اند، یعنی در شرایطی که فرقه‌ای جاهل و تبهکار در داخل، با ظاهر و باطنی اُمُّل، به هر وسیله‌ای که شده خواهانِ تداومِ انزوا، تحریم و کشاندنِ پایِ ایران به جنگی خانمان‌سوز اند و قرینه‌یِ آنها در خارج، با ظاهری متجدّد و باطنی همان اندازه اُمُّل، دقیقا همان اهداف را دنبال می‌کنند: تحریم، انزوا، و "بریدنِ سرِ اختاپوس"؛ ‏- وقتی تصور این است که آینده کشوری چون ایران به خطر میافتد، دموکرات‌ترین اشخاص با وجدان مصمم و میهنی به فکر نجات ایران میافتند و برای مدتی باورهای درازمدت خود را به کناری میگذارند تا شرایط را برای آن باورهای سیاسی آماده کنند. یک سیاستمدار کارکشته میداند که برای رسیدن به یک هدف کلیدی باید هزینه داد و زمان تصمیم‌گیری نباید تشتت فکری و دستان لرزان داشت؛ ‏- بختیار باور به سیاست واقعبینانه (Realpolitik/ Realistic policies) داشت و نزدیکی و همکاری ایران و اسرائیل را اساس صلح و پیشرفت خاورمیانه میدانست، چون ایران را بزرگ‌ترین و مهم‌ترین کشور در ژئوپلیتیک خاورمیانه میدانست و اسرائیل مهم‌ترین کشور و بزرگ‌ترین دموکراسی در خاورمیانه و بهترین قدرت نرم در دنیا... ‏⁦ hammihanonline.ir/fa/tiny/news-1…⁩
Показать все...
Показать все...
Ramin Parham (@ParhamRamin) on X

گفتگوی هم‌میهن با جواد خادم برخی نکاتِ مهم: - گفتگویِ هم‌میهن با خادم، دیالوگی کم‌نظیر میان یک روزنامه‌یِ مهمِ داخلی و یک شخصیت‌ِ دیرینه و شناخته‌شده‌یِ اپوزیسیون که هم وزیر بختیار بوده و هم هماهنگ‌کننده‌یِ کودتای نوژه، زمانی انجام می‌شود که خاورمیانه و میهنِ ما در خطرناکترین…

دو گروه به‌سختی دربرابرِ عادی‌سازیِ روابط با ایالاتِ متحده قد بلند کرده‌اند. یکی مقلّدینِ مصباح یزدی و خامنه‌ای در داخل؛ و دیگری آنهایی که در خارج سروته گفتمانِ توخالیِ سیاسی‌شان در چند شعارِ ناکارآمد خلاصه شده: "فشار حداکثری"، "تحریم‌ِ مالی"، "تحریمِ نفتی"، "تحریمِ دیپلماتیک"، "حمایتِ حداکثری"، "بریدنِ سرِ اختاپوس"... ما در جهانی که در 57 زاده شد چنان گرفتار شده‌ایم که پوزیسیون با اپوزیسیون در آن مشترک‌المنافع شده، تاجایی که کلیدواژه‌هایِ گفتمانی‌شان هم یکی شده! اگر "تحریم" برای پوزیسیون "نعمتِ الهی" و "فرصت" است، اپوزیسیونِ آن هم حرفی جز هرچه گسترده‌تر‌شدنِ همین تحریم‌ها نداشته و ندارد! اگر انفعالِ مردمی که به شکلی گسترده و عمیق از وضع موجود ناراضی اند برای بقایِ پوزیسیون اهمیتی حیاتی دارد؛ اپوزیسیون هم در اُفتِ خیزش‌هایِ اخیر و ناامیدی و انفعالِ ناشی از آن، نقشی اساسی ایفا کرده است. اگر دیروز "ضدیتِ با غرب نقطه ائتلافِ چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ بود"، امروز نیز تداومِ دوریِ ایران از غرب نقطه‌یِ تلاقیِ آنهایی شده که حیاتِ سیاسیِ خود را در خارج در بقایِ وضع موجود در داخل می‌دانند. آری! برخلافِ آنچه برخی در داخل کماکان بر آن باور دارند، انقلابِ 57 نه دزیده شد و نه منحرف. انقلابِ 57 عقب‌مانده و منحرف بدنیا آمده بود. از سوی دیگر، آنهایی هم که در خارج مدام از "بازگرداندنِ قطار ایران به رویِ ریلِ ترقی و تمدن" دَم می‌زنند، در تناقضی گرفتارند که آشکارا نه توانِ فهمش را دارند و نه توان رهایی از آن را: اگر "قطار ایران" در نظام پهلوی به‌راستی "روی ریل ترقی و تمدن" بود، پس چرا انقلاب شد؟ از دربارِ همایونی گرفته تا ساواک، نظامِ بانکی، دانشگاه‌ها، صنایع... چرا مدیرانِ ارشد و اِلیت‌هایِ آن زمان از "ترقی و تمدن" دفاع نکردند؟ چرا اِلیت‌هایِ "ترقی و تمدن" در آن نظام، خودشان پیش از دیگران "قطار ایران" را ترک کردند؟ اگر ترقی و تمدن مستلزم دستگاهی است فکری و مدنی که بتواند پارادایم‌هایِ کهنه و ناکارآمد را با پارادایم‌هایِ نوین و کارآمد جایگزین کند، دستگاه فکری و مدنیِ نظام پهلوی در مقطع حیاتیِ 57 کجا و چه‌کاره بود که بقولِ داریوش همایون به آن سادگی و سهولت قدرت را واگذار کند؟ باری! برای برون‌رفت از وضع موجود و حرکت بسوی وضع مطلوب، باید نخست چارچوب‌هایِ فکری و رفتاریِ 57 را درهم‌کوبید و طرحی نو درانداخت. "ایران دیگر تاب تحمل نزاع با غرب را ندارد": بهاره هدایت بدرستی یادآور شده که غرب‌ستیزی، آلترناتیو وضع موجود نیست. تاجایی که من می‌دانم، آرامش دوستدار یکی از معدود اندیشمندانی بود که در پیشگفتاری بر "امتناع تفکر..." با صراحتِ بیان یادآور همین واقعیت شده بود که: "دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم... نقطه‌ای ا‌ست از نقاطِ این جهان که غرب، چه بخواهیم و چه نخواهیم، بر آن سیطره دارد. این سیطره را در هیچ موردی، در هیچ زمینه‌ای، به هیچ گونه‌ای نمی‌توان شکست و رقابت‌کردن با آن از حدّ یک جوکِ لوس و ابتدایی تجاوز نمی‌کند. اینکه می‌گویم به هر قیمتی باید در چنین نقطه‌ای از نظرِ ذهنی در خودمان تکان بخوریم... منظورم خیالِ خامِ شکستنِ سیطره‌یِ غرب و یا رقابت با آن نیست. بلکه این تکان باید طوری باشد که ما را از درون از چنگِ فرهنگِ دینی‌مان درآورد، تا در این گوشه از سیطره‌یِ جهانِ غربی بتوانیم آزادیِ ذهنی، شخصی، فردی و اجتماعی برای خودمان بیآفرینیم... باید این تله را از درون منفجر نماییم..." (دوستدار، امتناع تفکر؛ نقل‌شده در مشروطه‌یِ نوین) آلترناتیو نیرویی است که در وهله‌یِ اوّل مدرن باشد: مدرنیته یعنی نقد، و نقد در وهله‌یِ اوّل یعنی نقدِ دین و نقدِ خود. کیشِ شخصیت ذاتا با مدرنیته در تضادِ مفهومی است. انسانِ مدرن نشخوارکننده‌یِ گذشته نیست، طرّاح و برنامه‌ریزِ آینده‌ای است ریشه‌دار. بازگشت به ریلی که به ایستگاه انقلاب منتهی شد، همان ارتجاع است. باری! مدرنیته در ایران "در نخستین گام‌هایِ خواب‌آلودِ خود، از دلِ شکست‌هایِ پی‌درپیِ ایران دربرابر روسیه [برخاست] و چشمانِ خواب‌آلودِ خود را با دیدگانِ منورّالفکرانش به دنیایی ‌گشود که تازیانه به‌دست پیش می‌تاخت و ایرانی هیچ سهمی در آن نداشت. نه هیچ نقشی و نه هیچ سهمی... ما نباید خاورمیانه‌ای‌تر از آنچه هستیم بشویم. شرقی‌تر از آنچه هستیم. ما باید در شیوه و در فکر، غربی شویم. یا می‌شویم، یا در همین قرن از بین می‌رویم. باید از آنچه که از ماکیاول تا ایلان ماسک، تولیدش پانصد سال طول کشیده و ما کمترین سهمی ‌در آن نداشته‌ایم، بیاموزیم. مُستَکبِر و مُتِکبّر آنها نیستند، مائیم." (مشروطه‌یِ نوین – چاپ نخست) @mashrootehnovin @mashrootehnovin
Показать все...
A: براندازیِ مدنی: هدایتِ ایران به بهارِ آزادی "براندازی اگر مدنی نباشد، خانمان‌سوز خواهدبود. براندازیِ مدنی مستلزم همکاری با اِلیت‌هایِ داخلِ کشور است، از سیاستمداران گرفته تا دانشگاهیان، تکنوکرات‌ها، اهل رسانه ... و نیروهای مسلح". پس از خیزشِ دی‌ماه 96 بود که برای نخستین بار در ژانویه 2018 مفهومِ "براندازیِ مدنی" را مطرح کردم و پیشنهادی برای تدوینِ "مانیفستِ براندازیِ مدنی" با این درآمد ارائه دادم: "آینده را ریشه‌دار کنیم: براندازیِ مدنی یعنی جایگزینیِ فرقه تبهکار با ملت – دولت یا Nation-State؛ یعنی تمدن بجایِ توحش؛ شایسته‌سالاری بجایِ شیعه‌سالاری؛ اقتصاد بجایِ دلّالی؛ خلاقیت بجایِ تقلید؛ راستی بجایِ خدعه و تزویر... یعنی حکومتِ ایرانی بجایِ حکومتِ اسلامی". نامه‌یِ بهاره هدایت از زندان نکاتی بس مهم در خود دارد. آنچه در ادامه می‌آید، یادآوریِ هر یک از آنها و تحلیلِ من از این نکات است: "میدان براندازی یکپارچه نیست": یکپارچه نیست چون تعریفِ مشخص و مشترکی که بتوان بر اساسِ آن مانیفست و پلاتفرمی ملی بناکنیم، تابحال از مفهومِ عملگرایانه‌یِ "براندازی" نداشته‌ایم. باید مشخص کرد که آیا منظورِ ما از "براندازی" همان چیزی است که "انقلاب ۵۷" درپی داشته است یا نه؟ آیا "براندازی" به‌معنایِ انتقام، اعدام، مصادره، پشتِ‌بام‌هایِ خونین و طنینِ تیرِخلاص‌زن‌ها در کوه‌پایه‌هایِ البرز و زاگرس است یا نه؟ یااینکه "براندازی" روشی است عملگرایانه و مدنی برای پایان‌دادن به سلطنتِ اسلام و خودکامگی و پیشگیری از بازتولیدِ گذشته در آینده؟ "انقلاب" 57: بهاره هدایت به درستی از انقلابِ 57 سخن می‌گوید، انقلابی که "سیاه‌ترین سیاهیِ تاریخِ معاصرِ" ایران را رقم زد. تاکیدِ درستِ او در چهاردیواریِ اوین به ماهیتِ انقلابی 57 زمانی مطرح می‌شود که "شورش 57" و "فتنه 57" وِردِ زبانِ نابخردانی شده که، نه‌تنها هیچ کمکی به غبارزدایی از سپهرِ سخن و ارتقاء فکریِ مباحث نمی‌کنند، که مدام با مُهملاتِ خود به آشفتگیِ فکری هم دامن می‌زنند. 57 یک انقلاب بود، نه یک شورش و نه یک فتنه: انقلاب یعنی یک جابجاییِ کلان در قدرت، سیاست و مالکیت. یک جابجاییِ کلان از این دست نمی‌تواند درپیِ یک شورش بوقوع بپیوندد و برای محقق‌شدن مستلزم یک انقلاب است (مانند انقلاب‌های آمریکا، فرانسه، روسیه، چین و ایران). 57 فتنه هم نبود. فتنه مقوله‌ای است اسلامی در چارچوبِ تئوریِ اسلامیِ خشونت: جهاد و فتنه (اولی خشونتی است از اُمّت علیه کفّار، دوّمی خشونتی است درونِ اُمّت). "سامان‌یابیِ یکپارچه چندان شدنی هم نیست": کاملا درست است. جامعه‌یِ ایرانی دیگر نه در "وحدتِ کلمه" و چارچوبِ دینیِ چنین نگرشی ذوب خواهد شد و نه در کیشِ شخصیت که همزادِ تئوریکِ آن باشد. اگر میانِ سلطنت‌طلبان از یک سو و مقلّدینِ مصباح یزدی از سویِ دیگر، تفاوتِ ماهوی وجود ندارد و این دو گروه ادامه‌دهندگانِ امروزیِ امتناع تفکر در فرهنگِ دینیِ همیشگی اند؛ تفاوتِ ماهویِ چندانی هم میان چپِ دیروز و چپِ امروز وجود ندارد. بدین معنی که اگر چپِ دیروز مقلّدِ چپِ لنینیست یا مائوئیست یا استالینیست و غرب‌ستیزِ روزگارِ خود بود، چپِ امروز هم مقلّدِ چپِ جهان‌وطنیِ روزگارِ خود است، چپی غربی که نه مرز می‌شناسد، نه زبانِ مشترک، و نه فرهنگ و تمدنِ ملی. چپِ ایران همیشه مقلّد بوده، نه مبدع و خالق. چپی که بر این باورِ خام است که مشغله‌هایِ فکری و سیاسیِ جامعه‌یِ مهاجرساخته‌یِ چندملیّتیِ آمریکا و کانادا، همان مشغله‌هایِ جامعه‌یِ ایرانی است. چپی که همانند چپِ دیروز، بیش از آنکه مبدع بوده باشد، مقلّد بوده است و دنباله‌رو. چپی که بر این باورِ خام است که با شعار می‌توان از قوم ملّت ساخت. چپی که نمی‌خواهد این درسِ تاریخی را از هانتینگتون بیآموزد که: when 'ethnos become demos', the initial result is polemos or war نخستین نتیجه‌یِ ملت‌سازی از یک قوم، جنگِ داخلی است. باری! آنهایی که آینده را در گذشته می‌جویند، جایی هم در این میدان ندارند. یکپارچگیِ فکری نه با سلطنت‌طلبان ممکن است، نه با قرینه‌یِ آنها درقدرت یعنی با جبهه پایداری، و نه با چپی که نه زبانِ مشترک می‌شناسد و نه مفاهیمی چون پایتخت، و دولتِ ملی و مرکزی. "ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد گرفتار شده‌ایم": تاجایی که من می‌دانم، ریمون آرون فرانسوی یکی از معدود متفکرانی بود که به درستی تخشیص داده بود که بُن‌مایه‌یِ "انقلابِ آقای خمینی" چیزی نبود مگر "جنگِ تمدنی با غرب". و آرون به درستی پیش‌بینی کرده بود که "انقلابِ آقای خمینی" به رویاروییِ ایران با غرب و آمریکا خواهد انجامید و دستآورد آن برای ایران چیزی جز شکست و ویرانی نخواهد بود. همان گونه که بارها و به ویژه در این ماه‌هایِ پرمخاطره‌یِ اخیر توضیح داده‌ام، دیوار برلینِ هسته‌یِ سختِ حاکمیتِ اسلامی، عادی‌سازیِ روابط با آمریکا ست. @mashrootehnovin @mashrootehnovin
Показать все...