cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

کانال رسمی نویسنده اعظم داشبلاغی (رمانِ احسـ🌻ـاســم کُــن)✨📚

🔸﷽🔸 ✒️ به قلم: #اعظم_داشبلاغی ✒️تخلص: #سکوت ✒️کپی ممنوع، کمی هم انسان باشیم! ✒️پارت گذاری، هر روز، یک یا دو پارت آنلاین #مـــاهرو #حسرت_خاک_عشق نویسنده اختصاصی: انجمن نویسندگان ایران شماره ثبت رمان:3318856

Больше
Рекламные посты
1 251
Подписчики
-1024 часа
+307 дней
+1330 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
- چند سالته ؟ - هفده. - خوبه. - #دختری؟ قهقهه ای زد! - نه بابا... - یادت اولین بار با کی این اتفاق افتاد؟ - مهمه؟ - معلوم که نه! محض کنجکاوی. - اولین بار #شوهر مامانم بعد از یه بد #مستی سراغم اومد، حالش دست خودش نبود، نمی دونم چی خورده بود یا کشیده بود!  فقط 13 سالم بود،  بعدش خیلی ابراز پشیمونی کرد حتی به گریه افتاد،  اما بارهای بعد، نه دیگه پشیمون بود نه اشکی تو چشماش... https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 این لینک عضویت محدود داره فقط تعداد کمی عضو میتونن جوین بشن بعد باطل میشه ۹صبح
Показать все...
Repost from N/a
#قاصدک_های_رهگذر #اثری _متفاوت_از #بهناز_صفری_نویسنده_ نشر _آراسبان و نشر علی #قلم_قوی_با_احساس رمانی با عاشقانه های ناب و خالصانه با راهکارهای #روان_شناسی_برای_مشکلات_ مناسب تمامی سنین #توصیه_ویژه_از_دستش_ندید https://t.me/+VoSurnceJDPkoZs- https://t.me/+VoSurnceJDPkoZs- گلناز  به اعجاز کلمات ایمان داشت و محمد همیشه زیباترین و خاص ترین کلمات و جملات را به کار می برد، نفسش را فوت کرد و در ادامه ی حرف او زمزمه وار لب زد:«آره مثل این رودخونه، که حتی اگه آدما جلوش سد بسازن و راشو ببندن، با سماجت واسه خودش یه راه در رویی پیدا میکنه و به راهش ادامه میده!» محمد لپ هایش را پرباد کرد و با کلماتی عریان و بی پرده گفت:«آره مثل من که تو رو این همه ساله دوستت دارم، ولی دربرابر مقاومت مادرم تسلیم شدم و یه راه دیگه واسه به دست آوردن عشقم پیدا نکردم!» خون آنی روی صورت گلناز پمپاژ شد و نفس در سینه اش راه خودش را گم کرد. انگار در قفسه ی سینه اش راه بندان شده و ریه هایش مسدود بود که حتی نمی توانست نفس بکشد. به زحمت آب دهانش را از جداره های گلویش پایین داد و چشم های سرخ شده از هیجانش را بالا کشید و نگاهش با نگاه تفتیده ی محمد گره خورد. هیچ وقت در باورش نمی گنجید که او این طور بی پرده و صریح حرف دلش را بزند و به عشقش اعتراف کند. اعترافی که انگار انتحاری بود و حالا هر دو خلع سلاح شده بودند. محمد که رنگ به رنگ شدن دخترک را دید از جایش بلند شد. به سرعت کفش هایش را پوشید، با چشمهایش دنبال چیزی گشت و موفقیت آمیز و مطمئن به سمتی رفت. خم شد و از روی زمین انگار گلی چید یا چیزی برداشت. لحظه ای همانجا درنگ کرد و کلمات را در ذهنش حلاجی کرد و دوباره برگشت.  روی زیرانداز نشست،اما این بار با فاصله ای کمتر و روبه روی گلنازی که همچنان گونه هایش سرخ بود و روسری آبی آسمانی صورتش را قاب گرفته بود. قاصدکی را سمت گلناز گرفت و حینی که لبخندی شکوهمندانه بر لب داشت گفت:« بیا مثل بچگی هامون قاصدک فوت کنیم و آرزو کنیم! یادمه اون موقع ها هروقت یه قاصدک فوت می کردم و اون رو به بالا می رفت می گفتم آرزوم برآورده میشه! واقعا هم برآورده می شدن!» -البته شاید این به خاطر اینه که به مساله باور داریم و از صمیم دل خواسته هامون رو می گیم! گلناز لب های جمع شده اش ازهم باز شد و سرخوشانه یکی از قاصدکها را از او گرفت. ساقه ی نازک قاصدک را میان دو انگشتش نگه داشت. چشم های مشتاقش روی آن ثابت ماند و نفسش را در سینه نگه داشت تا قبل از آرزو کردن رویش فوت نکند. لحظه ای پلک روی هم خواباند و آرزویش را در ذهنش مورد کرد، آب دهانش را بلعید. -خدایا قاصدک بهونه است تحقق همه ی آرزوها فقط دست توئه! حتی آرزوهای محال و غیرممکن! گلناز این کلمات را در ذهنش مرور کرد و نگاهش را سمت محمد کشاند. با اشاره ی چشم او هر دو قاصدک ها را سمت بالا گرفته و آرزوهایشان را زیر لب زمزمه کردند. سپس همزمان روی قاصدک فوت کردند و پره ای نرم و چابک از قاصدک جدا شده و در هوا معلق ماندند. هر دو لبخند زدند و به آبی آسمان چشم دوختند، گویا همان لحظه نجوایی با خالق آسمانها و قاصدک ها داشتند. #یکی_از_جذاب_ترین_رمان_هایی_که_تلگرام_میخونید https://t.me/+VoSurnceJDPkoZs- https://t.me/+VoSurnceJDPkoZs- https://t.me/+VoSurnceJDPkoZs-
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
من طنینم 🔥 به #زور وادارم کردن با مردی که دوستش نداشتم ازدواج کنم و من شب #عروسی از دستش #فرار کردم. سوار ماشین #غریبه‌ای شدم که خیالات سیاهی تو سرش داشت و خودمو از ماشینش پرت کردم پایین. اون #مرد بود که نجاتم داد. منِ #خونین و مالین رو بُرد تو خونه‌ش و بهم پناه داد. مردی که اهالی روستا می‌گفتن بعد از مرگ #زنش #دیوونه شده. مردی که نگاه پر از #نفرتش برام خیلی آشنا بود. مردی که #شوهر من به زنش ت'جاوز کرده بود! 🔥☠️ می‌خواست انتقام ت'جاوز شوهرم به زنشو از من بگیره که یه شب... 🔥 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 ۹صبح
Показать все...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 عاشقش شدم.‌نمیدونستم که دوست داداشمه! دل دادم بهش وخودمو دراختیارش گذاشتم اما بی هوا غیب شد ومن موندم و... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
-ازت خوشم میاد.‌‌..برام جذابی...می‌خوام دُوس دخترم شی...! حرصی نگاهش کردم.چشمکی زد و گفت : -من به راحتی از کسی خوشم نمیاد...ولی وقتی بیاد تا تَه خواستنش هستم... چشم ریز کردم که چشمان سیاهش را به سرتاپایم دوخت.در آن لباس مشکی بلند زیادی تو چشم بودم که لبخند هیزی روی لب نشاند: -اندامتم دوس دارم باب دلمه...نه اضافه ورن داری...نه کاهش...پس رو تختم باهات حالم خوبه ! این مرد زیادی بی‌پروا بود.گونه‌هایم گُل انداخت و خُون به صورتم دوید.خنده تو گلویی کرد : -سُرخی صورتت...خجالتمم دوست دارم.همین‌که نشون‌ میده باهمه...فرق داری...خاصی... نگاهش این بار به لب‌هایم چسبید و ضربان قلبم تند شد. -دارم به بوسیدنتم‌ فکر می‌کنم ! بی‌شرم.‌.پُرو....! نتوانستم تاب بیاورم.از سرجایم تندی بلند شدم و به سینه‌ پهن و مردانه‌اش مشت کوبیدم. -بهتره دهنت‌و ببندی....! دست مشت‌شده‌ام را گرفت و دست هایش دور تنم پیچید. -بهتره خودت ببندیش...با اون لب‌های خوشگلت... نگذاشتم جمله‌اش را کامل کند.غریدم: -بهتره تمومش کنی... لب‌هایش روی گردنم نشست و نفس نفس زد: -چرا این قدر مقاومت می‌کنی ؟! من از دخترای چووش خوشم میاد ولی نه تا این حد... -من نامزد دارم آقای محترم... گره‌ دست‌هایش شل شد و من شبیه یه پرنده‌ رها از آغوش و بازوهایش فرار کردم. اخم سایه چشمانش شد: -دروغ گفتی نه؟! دروغ نگفتم.ولی من برای به زانو در آوردن او مجبور بودم این طور رفتار کنم.با اخم‌های گِره خورده چشمانش روی تنم رقصید و خط و نشان کشید: -برام مهم نیست نامزد داری...دوس پسر یا هرچیزی مهم اینه من می‌خوامت...! به سینه‌اش می‌کوبد.برق زنجیر گردنش پیدا می‌شود: -منم خودخواهم...از الان خودت‌و دوس دختر من بدون....! https://t.me/+hz_bCAsHR49jYzg0 https://t.me/+hz_bCAsHR49jYzg0 قسم خورده بودم به خاک سیاه بنشونمش باعث و بانی بدبختیام؛تو یکی از مهمونی بزرگ که مخصوص دخترو پسر جوان بود تو پایتخت دیدمش؛مرد جذابی که دل از دخترا برده‌بود و همون‌جا با اون خُشونت و جذابیت ذاتیش دست روی من گذاشت و گفت "دوست دخترشم"غافل از اینکه من اومده بودم دودمانش‌و به باد بدم♨️ https://t.me/+hz_bCAsHR49jYzg0 توصیه‌ی ویژه و تازه ترین اثر منیر قاسمی که به تازگی شروع به عضو گیری کرده و به زودی لینک به طور خودکار باطل میشه از دست ندید♨️
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 عاشقش شدم.‌نمیدونستم که دوست داداشمه! دل دادم بهش وخودمو دراختیارش گذاشتم اما بی هوا غیب شد ومن موندم و... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
- به نظرت چی میشه تو این کوفتی دید، به غیر از اون کوفتی ها.چقدر کوفت ، کوفت می کرد! 😒😒 رنگ از روی امیر حافظ پرید. شنیده بود هم سن هایش دنبال تجربه های #غیر متعارف هستند، اما نه به این حد، نه در این سن!🤐 - تو هم دیدی؟ -هووفف آره دیدم. - آفرین دکی جون، هم #خوردی، هم دیدی، هم کردی... مچ دست نویان که روی #گردنش بود را به شدت پس زد و پر اخم به حرف آمد: - مراقب حرف زدنت باش، حدوحدودت رو بدون. - چرا دکی جون؟ خب خودت بهم گفتی خب پس چرا جوش میاری؟ 🙃🙃 - حرفهای خصوصیت رو بذار واسه وقتی که با دوستات تنهایی، این چیزا برای من #جذابیتی نداره.بچه جون.. https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 ۲۴
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
‍ -ولم کنین،ولم کنین آشغالا....سورن تورو خدا بگو ولم کنن جیغ هایش در سالن طویل و بی روح اکو میشد و وحشت را به جانشان تزریق می‌کرد ناخن های بلندش را بند دیوار کرده بود و برای نرفتن به آن اتاق نفرین شده به هر ریسمانی چنگ میزد -بترس سورن!بترس از روزی که از این سگ دونی بیام بیرون ....روزگارت سیاه میکنم سورن بهار دست سورن را فشرد و در خودش جمع شد . برخلاف سورن که با چشمانی بی تفاوت به دخترکی که بازوانش اسیر دست پرستار ها بود و پاهایش روی زمین کشیده میشد می‌ترسید از دختر مقابلش -ولم کنین میگم....من دیوونه نیستم....به خدا من دیوونه نیستم...دروغ میگن دختر وزن زیادی نداشت ولی آنقدر خودش را منقبض کرده بود که برای بردنش نیاز به کمک بیشتری داشتند و دو پرستار حریف دخترک به ظاهر دیوانه نبودند مهتا حتی فکرش را هم نمیکرد که سورن و بهار اینچنین به او خیانت کنند و او را روانه دارلمجانین کنند بهترین دوستش با دوست پسرش تبانی کرده بود و تمام دارایی اش را به تاراج برده بودن و در این میان دلی بود که مهتا آن را هم باخته بود. دست سورن دور شانه بهار حلقه شد و بنزینی شد و آتشی به جان مهتا انداخت که با تمام توانش به سمتشان حمله ور شد و این بار پرستاران هم حریفش نشدند که مهتا از میان دستشان گریخت و سمت بهار هجوم برد -میکشمت هرزه ...به روح بابام میکشمت بهار با ترس پشت سورن سنگر گرفت و سورن با اخم هایی در هم خودش را سپر بهارش کرد و مانع برخورد مشت های پی در پی مهتا شد مشت های مهتا اسیر دست سورن شد و همین تماس ‌کوچک هم برای مهار کردن دختر عاشق اما دیوانه کافی بود که سست شده خیره چشمان سورن شود . -چجوری تونستی سورن؟! دستان سورن به دور تن مهتا پیچید و سد چشمان مهتا ترک برداشت و قطره اشکی از چشمانش چکید -چرا اینکار کردی؟..من دوست دا با فرو رفتن سرنگ در گردنش ادای عاشقانه هایش نیمه کاره ماند و برای لحظه ای دنیا به دور سرش نوسان گرفت و در میان دستان سورن بدنش همان نیمه جانی که برایش مانده بود را هم به حراج گذاشت تن بی جان دختر را روی تخت انداختن و از لای پلک های نیمه بازش قطره اشک سمجی چکید -منتظرم باش سورن....داستان من و تو همینجا تموم نمیشه...منتظرم باش برمیگردم https://t.me/+wlYvN0mv4ZtiNDk0 https://t.me/+wlYvN0mv4ZtiNDk0 -گوشی ات زنگ میزنه سورن سورن بر روی تن بهارش خیمه زد و موهای مواجش را از روی صورتش کنار زد و سر جلو برد و در یک سانتی صورتش لب زد -بذار زنگ بزنه، فعلا کار واجب تر دارم پوست زیر سیبک گلوی بهار را به لب گرفت و پایین و پایین تر رفت و پوست نرم بالای سینه اش را به کام گرفت صدای زنگ موبایلش لحظه ای قطع نمیشد و کم کم اعصابش را بهم میریخت. وقتی صدا برای بار پنجم پرده گوشش را لرزاند لعنتی به پشت خطی کنه اش فرستاد و ناراضی از تخت پایین آمد تا صدای گوشی را خفه کند ولی با دیدن نام مرکز روانی بدون هیچ تعللی آیکون سبز را لمس کرد -بله! -جناب آریا مهتا.... با شنیدن صدای لرزان زن پلکش پرید و ابرو در هم کشید -مهتا چی؟! -فرار کرده... https://t.me/+wlYvN0mv4ZtiNDk0 https://t.me/+wlYvN0mv4ZtiNDk0 پارت واقعی رمان
Показать все...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 عاشقش شدم.‌نمیدونستم که دوست داداشمه! دل دادم بهش وخودمو دراختیارش گذاشتم اما بی هوا غیب شد ومن موندم و... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌ سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!! اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!! عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!! بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه عضو سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!! عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور! سرش نزدیک تر شد و.......❤️‍🔥 https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8 ۲۰ عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
Показать все...
👍 1