cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

سوشیـــآنت

𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒 𝐼𝑠 𝑇𝘩𝑒 𝑆𝑎𝑐𝑟𝑖𝑓𝑖𝑐𝑒 𝑂𝑓 𝑈𝑟 𝐸𝑦𝑒𝑠 ╭─━─━─≪💕≫─━─━─╮ ⊰سوشیانت:نجات‌دهنده⊱ ⊰ژانر:لزبین•ددی‌‌لیتل‌بوی⊱ ⊰نویسنده:مائده⊱ ⦿ناشناس نویسنده💛🐢⦿ https://t.me/TeleCommentsBot?start=sc-331316-c1n49bN ⦿چنل ناشناس💛🐢⦿ https://t.me/+_rrI5qjM2OgzOWFh

Больше
Рекламные посты
411
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

سوشیــانت #p99 متین با بدبختی پشت سرم سیوان راه افتادم. وقتی اینجوری منو اسپنک میکنه نمیگه باید یه شلوار راحت تر برای من بخره حتما باید این شلوار تنگ و تن من میکرد؟! باسنم میخارید و این خیلی کلافم کرده بود. بدتر از همه حس میکردم مهمونی برای سیوان مهم تر از منه انگار به حالم توجه نمیکرد. بزور بهش رسیدم که دستم و گرفت. ناخوداگاه بغض کردم. بزور لب زدم. _میشه زودی پاشیم بریم خونه؟! سیوان کنجکاو بهم خیره شد. _چرا؟! ما که هنوز نرفتیم داخل شاید بهت خوشگذشت. هوفی کشیدم. _ددی درد دارم اذیت میشم دستی به موهام کشید. _میریم تو همه چی یادت میره، فقط متین یادت باشه من اونجا مجبورم تورو به عنوان رفیقم معرفی کنم رفتیم تو از کنار من جم نخور سری تکون دادم و آروم لب زدم. _چشم واقعا دوست نداشتم برم تو حسابی بعد تنبیه حالم گرفته شده بود. خودمم میدونستم تقصیر خودمه اما اینکه بعد تنبیه افترکر نداشتم اذیتم میکرد. وقتی زنگ و زد دستم و ول کرد. نمیدونم کی در باز شد و کی رفتیم تو ولی وقتی به خودم اومدم که سیوان داشت منو به میزبان معرفی میکرد. میزبان مهمونی یه پسر و دختر حدود ۲۵ ۲۶ سال بودن. پسره رو به دختر لب زد. _سوفی جان متین جان و راهنمایی میکنی اتاق لباساشو عوض کنه اگر میخواد راحت باشه؟ سیوان زودتر از سوفی جواب داد. _نه نه راحت باش سینا جان متین راحته نگران نباش واقعا راحت بودم؟! جوابش یه نه قطعی بود. مهمونی تقریبا شلوغ بود و از سر و صدا کلافه شده بودم. سیوان داشت حرف میزد که دستشو کشیدم. برگشت سمتم. _جانم؟! مظلوم نگاهش کردم. _میای بریم تو یه اتاق کارت دارم آروم تر ادامه دادم. _درد دارم
Показать все...
سوشیــانت #p98 متین برای بار هزارم برگشت سمتم و براندازم کرد و دوباره سرشو توی کمد برد. کلافه پامو روی زمین کوبیدم و هوفی کشیدم. _ددی باور کن جای خاصی نمیخوایم بریم مراسم ملکه الیزابتم نیست فقط یه دورهمی ساده‌س چرا انقدر سختش میکنی برگشت سمتم انگار اونم کلافه بود. _متین سرم رفت پسرم اگه به تو باشه با لباس خواب میری مهمونی مردم بعدشم من رودربایستی دارم باهاشون پس وایسا یه چیز درست بدم تنت کنی خداروشکر همه لباساتم دوبرابر خودتن یه لباس درست حسابی نداری خودتم که تهه شیک بودنت یه هودی پوشیدنه چشمامو توی حدقه چرخوندم. _مده بابا مده چیکار به لباسای من داری نچی گفت. _اینجوری نمیشه اماده شو قبل مهمونی میریم خرید اخمی کردم و دست به سینه نشستم روی تخت. _من هیچ جا نمیام خسته شدم با اخم بالای سرم وایساد. _امروز به اندازه کافی عصبیم کردی متین از این بدترش دیگه نکن پاشو بهت میگم نچی گفتم و خودم روی تخت پرت کرد. _پس پسر من هوس تنبیه کرده چرا به خودم نمیگی بابایی؟! نگران نباش الان کاری باهاش میکنم که تمام مهمونی هرموقع نشستی یاد رفتارت بیوفتی با ترس سرجام نشستم. _غلط کردم ددی بریم لباس بخریم دیگه لجبازی نمیکنم خنده ای کرد. _دیگه دیره بیبی یهو جدی شد. _شلوارتو در بیار متین انقدر جدی گفت که با ترس آب دهنم و قورت دادم و شلوارم و تا زانو پایین کشیدم. به شکم روی تخت خوابیدم. با اولین ضربه دستش روی باسنم آهی از درد و لذت کشیدم ولی هرچی جلوتر میرفت دردش بیشتر میشد و نمیتونستم تحمل کنم. هی خودم و تکون میدادم. _ددی تروخدا دیگه نمیتونم ببخشید بخدا فهمیدم دیگه لجبازی نمیکنم ددیییی بغضم با صدا شکست که سیوان دست از زدنم برداشت. _مطمئن باشم درست و فهمیدی؟! دماغم و بالا کشیدم و بزور لب زدم. _بله ددی
Показать все...
سوشیــانت #p97 مسیح هنوز صدای گریه هاشو میشنیدم. با اینکه اصلا دلم نمیخواست با کسی اینکارو کنم اما سیوان ازم خواسته بود اینکارو کنم و منم رو حرف سیوان نمیتونستم حرفی بزنم. از انبار بیرون اومدم و به سیوان زنگ زدم. با اولین بوق گوشی و برداشتم. _الو؟! لبخندی زدم میدونستم خیلی هیجان داره برای شنیدنش. _کاری که خواستی و انجام دادم شنیدم که نفسشو محکم فوت کرد. انگار یه باری از روی دوشش برداشته شده بود. _دمت گرم جبران میکنم داداش لبم و گاز گرفتم و با تردید لب زدم. _سیوان تو که...تو که نمیخوای این فیلم و پخش کنی که میخوای؟! صدای پوزخند سیوان روی اعصابم خط کشید. _چرا پخش نکنم؟! تنها راه زجر دادنشه همونجوری که اون متینمو زجر داد میدونستم انتقام چشمشو کور کرده و این اصلا خوب نبود. _میفهمم عصبیی میفهمم اذیت شدن متین اذیتت میکنه اما سیوان این پسره که فیلمای متین و پخش نکرد بیا آبروشو نبر فقط یه زهر چشم ازش میگیریم بدون اینکه چیزی بگه گوشی و قطع کرد. میدونستم الان عصبی شده. وارد انبار که شدم هنوز داشت گریه میکرد. هوفی کشیدم و کنارش روی زمین نشستم. بهم نگاهی انداخت و با نفرت لب زد. _ازت متنفرم از تو و اون متین عوضی متنفرم با شنیدن حرفش پقی زدم زیر خنده و بریده بریده لب زدم. _تو...تو...متنفری؟! دوباره با شدت بیشتری خندیدم و وقتی خندم تموم شد یهو جدی شدم. خم شدم توی صورتش. _خودتم میدونی چه گوهی خوردی که الان اینجایی، تهدید کردن یه انسان با فیلمش؟! واقعا؟! چجوری اسم خودتو میزاری ادم؟! اصلا چجوری داری به زندگی لجنت ادامه میدی؟! تاره طلبکارم هستی؟! عوضی تویی! نگران نباش انتقام همه کارایی که با متین کردیو پس میدی
Показать все...
بچه هایی که یادشون نیست مسیح رفیق سیوانِ
Показать все...
سوشیــانت #p96 مسیح وارد انبار شدم دیدم دستشو بستن و انداختنش روی زمین. با چوبی که دستم بود محکم به در آهنی کوبیدم که با صداش از خواب پرید. تا منو دیدم شروع کرد به زر زر کردن. _لعنت بهتون شماها کیید عوضیا منو برای چی اینجا آوردید؟! لبخندی زدم و روی زمین زانو زدم و چونش و لمس کردم. _کوچولو شنیدم فیلم گرفتن دوست داری! تازه شنیدم تهدید کردنم دوست داری تهدید شدنو چی؟! اونم دوست داری؟! ترسیده نگاهم میکرد. مردمک چشماش میلرزید. در گوشش پچ زدم. _رو ک‌ون متین کراش زدی نه؟! میدونی منم فیلم گرفتن و دوست دارم اونم خیلی چون علاقه ما دو تا مشترکه میخوام باهم یه کاری انجام بدیم چشمکی زدم. _حله؟! با بغض لب زد. _گوه خوردم به صورت نمایشی لبم و گاز گرفتم. _عه عزیزم، این چه حرفیه آخه؟! چرا بغض کردی؟! تو که فیلم و دوست داری منم میخوام علایقتو بهت بدم از جلوش بلند شدم. دوربین گوشیم و یه جایی تنظیم کردم که قشنگ رو پسره تنظیم باشه. رفتم سمتش و لباسش و توی تنش جر دادم. هی وول میخورد و التماس میکرد اما روی من اثری نداشت. وقتی لخت مادر زاد شد دستی به باسنش کشیدم و محکم زدم روش که صداش توی انبار پیچید. _جووونننن بابا بلند بلند گریه میکرد و التماسم میکرد. از جام پاشدم و رفتم سمت گوشی و برشداشتم. _میدونی با این فیلم میتونم چیکار کنم؟! اول میفرستمش برای بابات نظرت چیه؟! شنیدم خیلی اخلاقای خوبی داره چشمکی زدم بهش. _تو که باهاش اشنایی
Показать все...
سوشیــانت #p95 دلنیا زیر نگاه سنگینش داشتم جون میدادم. انگار جامون عوض شده بود بجای اینکه من شاکی باشم اون شاکی بود. آرنجشو روی زانوش گذاشت و خم شد سمتم. _هر چیزی که توی دلت هست و بگو از این حرکتش تعجب کردم. هیلا آدمی نبود به نظر کسی توجه کنه! اون همیشه کار خودشو میکرد. اما انگار همه چیز اندفعه فرق میکرد. انگار هیلا اون آدم قبلی نبود. زبونی روی لبم کشیدم تا یکم از خشکی دربیاد و بزور لب زدم. _من میدونستم تو منو به چشم دوست دخترت نمیبینی و فقط کسیم که یه مدت باهاش و آخرشم ولم میکنی همه اینارو خودم میدونستم دوستت چیز جدیدیو بهم نگفت ولی وقتی از زبون کسه دیگه شنیدم واقعا داغون شدم درسته من خودم میدونم توعم میدونی اما اینکه تمام دوستات بدونن من برای تو یه اسباب بازیم فقط اعصابم و خورد میکنه انگار دارن تحقیرم میکنن. نفسی گرفتم. _هیلا من خسته‌م از اینکه هر روز فکر کنم امروز دیگه روزِ آخریه که دارمت خسته شدم از اینکه هر ثانیه به این فکر کنم که کی ولم میکنی خسته شدم واقعا من نمیخوام هربار که صدام میزنی تنم بلرزه از اینکه نکنه اینبار میخواد باهام کات کنه باور کن این حق من نیست من حقمه یه زندگی خوب کنار پارتنرم داشته باشم خنثی بدون هیچ حسی بهم خیره شده بود. _تموم شد؟! سرم و بزور و با بغض تکون دادم. _خب میخوام به حرفام گوش کنی و هیچی نگی وسطشم نپر بزور چشمی گفتم. _من همه دوست دخترامو به چشم یه اسباب بازی میدیدم و همه اونا فقط برایِ یه رابطه یکی دو روزه بودن بیشتر از دوبار با یکی رابطه برقرار نکردم هیچوقتم نزاشتم توی خونه‌م بمونن اما تو توی بغلمی توی خونمی نمیخوام بگم اولش نمیخواستم ازت سواستفاده کنم چرا میخواستم خودتم میدونی دلنیا ولی بعدش همه چی فرق کرد تو با رفتارات همه چیو تغییر دادی نمیگم عاشقتم چون نیستم یعنی بنظرم عشق تو مدت کوتاه بوجود نمیاد عشق کم کم بوجود میاد ولی دوست دارم خب؟! نمیخوام این فکرا اذیتت کنه بچه خودم و توی بغلش انداختم و بغضم ترکید اونم بدون اینکه حرفی بزنه فقط موهامو نوازش میکرد و به صدای گریه‌م گوش میداد. انگار تمام گلایه هامو به صدای گریه‌م به گوشش میرسوندم. با صدای زنگ در خونه ازش جدا شدم. هیلا با خنده لب زد. _بیا انقدر گریه کردی غذام رسید برو بگیرش بچه تا من لباس بپوشم بیام همونجوری که اشک و از روی صورتم پاک میکردم چشمی گفتم و از جام بلند شدم.
Показать все...
سوشیــانت #p94 دلنیا گوشی از دستم روی زمین افتاد و بی‌جون روی تخت نشستم. هیچوقت با خودم روراست نبود تو هیچ مرحله ای از زندگیم همیشه میخواستم به خودم بفهمونم نه همه چی درست میشه. درمورد هیلا هم همین بود هی با خودم فکر میکردم یه روز عاشقم میشه با اینکه میدونستم فقط میخواد ازم استفاده کنه و بعد ولم کنه. تمام اینارو میدونستم اما شنیدنش از زبان یک غریبه انگار سیلیی بود که بهم زده باشن. بغض کرده نگاهمو به صفحه گوشی دادم. انگار دختره تماس و قطع کرده بود. لبم و گاز گرفتم و بزور روی تخت دراز کشیدم. توانایی نداشتم بشینم یا از جام پاشم. انگار تو یه جنگ بودم و حالا شکست خورده بودم. در حمام که باز شد نا نداشتم برگردم نگاه کنم، همیشه وقتی هیلا از حمام میومد با چشمام قورتش میدادم. اینکه تار موی خیسش روی پیشونیش میوفتاد و چشمای قرمزش باعث میشد همیشه بخوام نگاهش کنم و اون لحظه رو توی ذهنم ثبت کنم. اما الان نمیخواستم نگاهش کنم. صداش توی گوشم پیچید. _دلنیا پاشو چرا خوابیدی باز تو؟! پوزخندی زدم. _مها زنگ زد روی گوشیت منم فکر کردم کار واجب داره جواب دادم. چند لحظه مکث کرد. _چی میگفت؟! قطره اشکی سمج از گوشه چشمم سر خورد روی بالشت. همونجوری که به دیوار نگاه میکردم جوابشو دادم. _هیچی پرسید من هنوز توی خونتم؟! بهم گفت کنه و گفتش تو فقط میخوای ازم استفاده کنی و بعدم بندازیم دور ببین حتی دوستاتم میدونن من دیوونه‌تم اما تو فقط برای استفاده منو میخوای چند ثانیه سکوت کرد انگار شوکه شده بود. برگشتم سمتش. اخم کرده بود و به زمین خیره شده بود. بزور روی تخت نشستم. بدون اینکه حرفی بزنه رفت سمت کمد و لباساشو بیرون اورد. پوزخندی زدم و بزور از جام بلند شدم که با تحکم لب زد. _سرجات بشین کارت دارم نمیدونم چی توی صداش بود که ناخوداگاه سرجام نشستم و منتظرش شدم. وقتی لباسشو پوشید یه صندلی برداشت و گذاشت رو به روی تخت و نشست روش. پاشو روی پاش انداخت و خیره بهم نگاه کرد.
Показать все...
سوشیــانت #p93 دلنیا موهامو پشت گوشم فرستادم و اخمم و عمیق تر کردم. _خودتم خوب میدونی کمش نکردی هیلا مگه ما باهم قرار نزاشتیم اخه؟! این لجبازیا چیه من نمیفهمم دستی به موهاش کشید. خم شد سمتم و بوسه ای به پیشونیم زد. _خیلی خب عزیزم چشم کمش میکنم لبخندی زدم از شدت لذتی که از بوسه‌ش به قلبم تزریق میشد. _من یه سفارش غذا بدم تا بیارن برم حمام و بیام باشه؟! سری تکون دادم. _چی میخوری؟! لبم و گاز گرفتم. _اوممم پیتزا خم شد و لبم و از بین دندونم آزاد کرد و آروم روی لبم زد. _اینا ماله منن زخمی شون نکن اگر قرار باشه کسی اینارو زخمی کنه اون منم بیب از اینهمه قلدر بودنش تو گلو خندیدم. _پس ریه های جنابالیم ماله منه نبینم با سیگار خرابشون کنیا چرخی به چشمش داد. _ببین میگن نباید به بچه رو دادا همین میشه تا اومدم جوابشو بدم گوشیش و برداشت و باهاش غذا سفارش داد. گوشیشو روی پاتختی گذاشت و رفت حمام. با لبخند روی تخت دراز کشیدم. هنوز باور نمیشد دارمش و کنارمه. با زنگ خوردن گوشیش از روی میز برشداشتم. اسم مها روی صفحه خودنمایی میکرد. مردد بودم جواب بدم یا نه اما شاید کار واجب داشت. شونه ای بالا انداختم و گوشی و جواب دادن اومدم بگم الو که صدای پر انرژی دختری توی گوشی پیچید. _الو هیلا کجایی تو هان؟! هنوز اون دختره خونتونه؟! بابا این چقدر کنه‌ست مگه نگفتی برای استفاده یکی دو روزه میخوایش آخه بگو بره خونشون بیا بریم مهمونی بابا همه سراغت و میگیرن الو هیلا؟! مردی؟!
Показать все...
سوشیــانت #p92 دلنیا خسته روی تخت دراز کشیدم. به این چند وقت فکر کردم. همه چی خوب بود زندگی کنار هیلا عالی بود حتی از عالی هم بهتر، بهم توجه میکرد کنارم بود. از وقتی جوابم و بهش گفتم و گفتم میخوام باهاش برم تو رابطه رفتارش صد و هشتاد درجه تغییر کرد دیگه اون آدم خشک نبود البته که هیلا هیچوقت خیلی نمیتونه مهربون باشه و هنوزم دستور دادناش به راهه ولی بهتر شده بود. در اتاق که باز شد از افکارم دست کشیدم و نگاهم و سوق دادم سمت هیلا. دو تا فنجون قهوه دستش بود که گذاشتش روی پاتختی. ناخوداگاه لبخندی زدم. _مرسی اومد روی تخت نشست و منو از پشت کشید توی بغلش. بوسه آرومی به موهام زد. _امروز خسته شدی گفتم حتما نیاز به یه قهوه داری دستی به چشمم کشیدم. انقدر معتاد قهوه بودم همه فهمیده بودن. _آره واقعا نیاز داشتم کاشکی زودتر این کارای دانشگاه تموم شه من یه نفس راحتی بکشم. سرش و توی گردنم برد و مکی به گردنم زد. _البته که نباید یادت بره به پارتنرت برسی عزیزم بعدم گازی از گردنم گرفت که آخی گفتم. _چشم چشم تروخدا آروم حس میکنم با یه ومپایر دارم زندگی میکنم بخدا من همه جام کبود شده از بس منه بیچاره رو گاز گرفتی محکم تر منو فشار داد. _حقته میخواستی انقدر شیرین نباشی زود باش قهوه‌تو بخور منم یه چی برای شام سفارش میدم لبخندی زدم و سرم و برگردوندم سمتش. _تروخدا با غذا فیلمم ببینیم. باشه ای گفت که قهوه‌مو برداشتم اومدم بخورم که صدای فندکش اومد. اخمی کردم و سیگاری که روشن کرده بود و از دستش گرفتم و خاموش کردم تو جاسیگاری. _قرار بود تو خونه نکشی و کمش کنی کلافه پوفی کشید. _خودت خوب میدونی کمش کردم اما نمیتونم قطعش کنم که
Показать все...
سوشیــانت #p91 متین وقتی دیکمو ماساژ میداد خمار میشدم و نمیتونستم دربرابرش مقاومت کنم. اسپنکی روی باسنم زد. _برگرد و قمبل کن بدو سریع کاری که خواست و کردم که یه بالشت گذاشت زیر شکمم. لپای باسنم و باز و بسته میکرد و خم میشد فوت میکرد با دستش مقع‌دم و به بازی میگرفت. از شدت نیاز ناله میکردم و خودم و تکون میدادم. اسپنک دیگه ای روی باسنم زد. _هیش آروم بیب آروم چجوری میتونستم آروم باشم وقتی اینجوری بازیم میداد؟! لعنت بهش حتی تو س‌کس هم میخواد اذیتم کنه. _لعنت بهت سیوان اون دیک لعنتیتو بکن توم دیگه خنده ای کرد. _عزیزم بهتر نیست جور دیگه ای ازم درخواست کنی؟! محترمانه تر؟! از شدت کلافگی سرم و به بالشت کوبیدم. _ببخشید ددی میشه لطفا منو بفاک بدی؟! گازی از باسنم گرفتم. _به روی چشمم بیبی دیکشو به س‌وراخم مالید. خم شد سمتم و در گوشم پچ زد درد داره یکم ولی و قویی تحمل میکنی مگه نه پسرکم؟! هومی کشیدم. از کشو چیز برداشت. با احساس سردی روی س‌وراخم فهمیدم از لوب استفاده کرده. _اومممم ددی اولین انگشتشو که وارد کرد از درد به ملافه چنگ زدم. خم شد سمتم و لبم و به دندون گرفت و دومین انگشتشم وارد کرد. همینجوری که ازم لب میگرفت بالاخره حس کرد میتونم دیکشو تحمل کنم. انگشت و بیرون کشید. سرشو عقب برد و یه ضرب دیکش و واردم کرد. دادی از درد کشیدم که تنتد تند تملبه زد و گردنم و مارک میکرد. کم کم نقطه حساسم و پیدا کرد و همونجا ضربه میزد. از شدت لذت فقط ناله میکردم. وقتی توم تلمبه میزد با دستش دیکمم میمالید. با شدت توی دستش ارضا شدم و بلافاصله اونم ارضا شد. خودشو روی کمرم رها کرد و بوسه ای به کمرم زد. _عالی بودی عزیزکم
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.