cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

قلعه ی سیاه

ژانر:بی دی اس ام /تاریخی /خوناشامی شروع رمان :1400/12/23 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-232099-JXWd7k4 پارت گذاری یک روز در میان...

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
423
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

دختره فکر می‌کنه با گرگ بخوابه بچش گرگینه می‌شه😐😐😐😐😂😂😂😂😂😂 https://t.me/joinchat/6QlukeTRak9iMDg8 - ولم کن بذار برم. اریک نفس عمیقی می‌کشد. سعی می‌کند خونسردی خودش را حفظ کند. با لبخند حرصی رو به مهتا می‌گوید: - با گرگ توی باغ وحش چیکار داری؟ می‌خوای بری به زور با اون زبون بسته بخوابی؟ دخترک دستش را به کمرش می‌زند و می‌گوید: - من عاشق تو شدم. تو خیلی جذابی. خیلی توانایی هات زیاده. می‌خوام بچم هم مثل تو بشه. اریک عاجزانه می‌گوید: - خب پس‌باید با من بخوابی نه با گرگ توی قفس! مهتا تخس و زبان نفهم سر بالا می‌اندازد. - نچ... مامان تو با گرگ خوابید تو گرگینه جذاب شدی با چشمای عسلی که وقتی عصبانی میشی زرد میشه. منم میخوام با گرگ بخوابم که بچم مثل تو بشه. اریک بهت زده نگاهش میکند. - کی گفته مامان من با گرگ خوابیده؟ مهتا با نیشخند جواب می‌دهد: - رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون. دیگه تو وقتی سیزده روز آدمی یه روز گرگ اونم وقتی ماه کامله معلومه نصفت آدمه نصفت گرگ. نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد. پایین پای مهتا زانو می‌زند. سعی می‌کند منطق نداشته‌اش را روشن کند. - ببین منو عزیزدلم... گرگینه یه ژنه که هیچ ربطی به گرگ های جنگل نداره! از لحاظ علمی امکان نداره نطفه‌ی یه گرگ تو رحم یه آدم شکل بگیره! مهتا مسخره نگاهش می‌کند. - و از نظر علمی امکان داره یه آدم هرماه گرگ بشه؟ اریک خسته از دست لجبازی های بی پایان مهتا دستش را آزاد می‌کند. عصبی می‌گوید: - خب برو اصلا تو قفس... به چپم. تیکه پارت که کرد.... حرف اریک تمام نشده مهتا خودش را درون قفس گرگ ها می‌اندازد. اریک با تمام توانش داد می‌کشد: - جیزز کرایست... و گرگ ها که سمت مهتا هجوم می‌آورند مهتا فریاد می‌کشد: - یا جیز... یا کرایست... یا خود خدا اریک در چشم برهم زدنی مهتا را از قفس بیرون می‌آورد و بر سرش عربده می‌کشد: - من تا کی باید از دست دیوونه بازی های تو بکشم؟ چرا تمومش نمیکنی؟ مهتا دستش را تخت سینه‌ی اریک میگذارد و هولش می‌دهد. - ولم کن... حسوود پلاستیکی! اریک با چشم گرد شده نگاهش می‌کند. - من چرا باید به یه حیوون حسودی کنم؟ - چون من به اون اجازه می‌دم باهام بخوابه، به تو اجازه نمی‌دم. چشمان اریک گرد می‌شود و ناباور داد می‌کشد: - عار یو فاکینگ کیدینگ می؟ مهتا دستش را روی دهانش می‌گذارد و بلند می‌گوید: - هیییین.... گمشو بی خانواده. نه شعور خانوادگی داری نه ادب. احمق پیتزا نخورده. خودتو فاک کن کثافت. فاک یو اصلا... چشمان اریک کم ماند کف باغ وحش بیفتد. - ببین مهتا... بیا منطقی باشیم. مگه تو یه تخم جن نمیخوای که عجیب غریب و باحال باشه؟ مهتا با جیغ می‌گوید: - تخم جن چیه بی فرهنگ... گرگینه! من یه بچه گرگینه میخوام! اریک حرصی لبخند میزند: - خب من ریدم تو تک تک سلولای خاکستری مغز نداشتت. بچه گرگینه ژن باباشو می گیره. یعنی تو باید به جا سلاخی کردن خودت تو قفس گرگا با یه گرگینه که من باشم بخوابی. متوجهی؟ خنگ نگاهش می‌کند. یکدفعه بشکنی در هوا می‌زند: - راست می‌گی!‌ ولی ممکن هم هست به من که مادرشم بره اونوقت چه خاکی تو سرمون کنیم؟ اریک خونسرد جواب می‌دهد: - اون بچه ای ک به تو بره رو حتی اگه حضرت عیسی هم بشه و تو گهواره به حرف بیاد بگه اریک بابامه من گردن نمیگیرمش گفته باشم! و این داستان ادامه دارد..... 🙂😂😂 https://t.me/joinchat/6QlukeTRak9iMDg8 https://t.me/joinchat/6QlukeTRak9iMDg8 https://t.me/joinchat/6QlukeTRak9iMDg8
Показать все...
ریحانهـ‌ کیامری|رازِماه

﷽  ن والقلم... 🌱 ✨ریـحانه کیـامری✨ #آرام‌بغـل‌بگیـرمـرا #درد_وارونـه #شـاه‌مـقصود #پـاکدخـت #دارچـین #وإن‌یکـاد #ریتم‌مختل #التیام #رازِماه #ژِنـرال

بیاین آشناشیم😍
Показать все...
Фото недоступно
گپ BDSM⛓🩸 و LGBTQ🏳‍🌈💕 اگه از دخترا و پسرای خاص و خانواده رنگین کمونی و بی اس امی هستین جویین بدین و کنار دوستای هم گرایش و هم نظر خودتون اوقات گرم و صمیمی رو بگذرونین😉🏳‍🌈❤️🔥 هدف گروه دوستی و همنشینی هست و هیچکس حق بی احترامی و بی ادبی به کسی رو نداره❌ بیا دوستای جدیدی منتظرتن🤩👇 https://t.me/joinchat/Sq-isK21H5AwYzQx
Показать все...
00:02
Видео недоступно
animation.mp40.80 KB
🕯قلعه ی سیاه🥀 #پارت64 با انگشت شستش گوشه ی لبش را پاک کرد و با متانت و غرور همیشگی اش از جایگاهش بلند شد و تقریبا وسط سالن ایستاد و رو به آنیسا گفت: _انتظار داری چیکار کنم! برم به قصر اصلی و داد و هوار را بندازم؟ یا برم یه بلایی سره سولینا بیارم و بعدش حاکم خودش سرم و ببره؟ _نه اما... دستش را به علامت سکوت بالا آورد در حالی دیگر بانو های حرم سرا با حالتی مغمون و متعجب به مکالمه ی آن دو گوش می‌داند با آرامش گفت _اون دختر عملا هیچ مقام و جایگاه رسمی تو قصر نداره شماها چرا انقدر نگرانید! اون نه معشوقس نه یکی از بانو های قصر در ثانی... واقعا فکر کردین اون دختر بچه میتونه نیاز های جنسی لوئیس رو برطرف کنه؟ _یعنی چی؟ چی میخوای بگی! _یعنی حتی اگه اون دختر صبح و شب بغل حاکم باشه و براش عشوه بیاد و حتی اگه کار به تحریک کردن غرايز مردانش هم بکشه باز هم لوئیس شبا میاد سراغ ما چون به هیچ وجح نمیخواد بکارت اون دختر رو قبل 18 سالگی و مراسم ازش بگیره یعنی سولینا هیچ جایگاهی جز اینکه وقتی 18 سالش شد قراره همسر رسمی لوئیس بشه رو نداره میفهمین! وقتی که 18 سالش شد... جوری از 18 سالگی سولینا حرف می‌زدند که انگار قرار نیست هیچ وقت دخترک به آن سن برسد... هیچ وقت این اجازه را نمی‌دادند... بانوی دوم برده اش را کنار زد و گفت: _الیزا... تو چی میدونی؟ الیزا در حالی که از جام شرابش کامی می‌گرفت با بیخیالی روی یکی از مبل ها نشست و در حالی که پا روی پا می انداخت لب زد _ملکه ی مادر داره میاد همه چیو به اون بسپرین... خودش قضیه رو حل میکنه به هر حال خوبیت نداره یه دختر بچه شب و روزش رو تو اتاق حاکم بگذرونه اونم وقتی نه صیغس... نه معشوقه...
Показать все...
ویرایش کنم میزارم
Показать все...
بازم پارت هست
Показать все...
پارت جدید
Показать все...
🕯قلعه ی سیاه🥀 #پارت63 حرم سرا 4 معشوقه در سالن بر جایگاه های خود نشسته  بودند و در حال تغذیه از خونه بردگان خود بودند ضیافتی بود که بانوی اول ترتیبش را داد تا کمی کمتر حرم سرا را در تشویش ببینند مخصوصا الان که قرار بود ملکه ی مادر به قصر بیاید آنیسا در حالی که با غضب به جایگاه خالی خواهرش نگاه می‌کرد با تمام خشم خود نیش هایش را در رگ مچ برده ای که امشب قرار بود از او پذیرایی کند فرو کرد ولی برده ی بیچاره انقدر مست و بی حس بود که حتی ذره ای از درد را احساس نکرد از ضعیف بودن خواهرش بیزار بود از اینکه راحت میدان را برای دخترک انسان باز می‌کرد متنفر بود حتی از اینکه قرار بود آن دخترک در اتاق پادشاه سکونت کند در حد مرگ خشمگین بود و بعید نبود اگر همین امشب بلایی بر سر سولینا بیاورد انقدر فکرش درگیر بود که حواسش نبود تمام خشم و عقده هایش را دارد بر سر آن برده ی بیچاره خالی می‌کند _آنیسا بس کن... قراره ازش تغذیه کنی نه اینکه به کشتنش بدی با صدای بانوی اول به خود آمد و با نفرت نگاهش را از او گرفت و با خشم برده را به طرفی پرتاب کرد _شماها چتون شده؟ یادتون رفته سولینا الان تو اتاق حاکمه و اینقدر راحت اینجا دارین جشن میگیرین؟ صدای بلند و خشمگین آنیسا در حرم سرا پیچید ایزابل (صیغه ی اول) گردن برده را رها کرد و لیسی به جای نیش هایش زد تا جلوی خون ریزی را بگیرید...
Показать все...
Фото недоступно
_خیلی کثیفی!... +نه دیگه نشد...قرار نیست که هرچی از دهنت در میاد بگی!.. مراقب حرف زدنت باش.... _ینی اون دختره اینقدر برات مهمه که حاضری بخاطرش هرکاری کنی؟! +اون دختره اسم داره،اسمشم حدیثه! اره مهمه برام مشکلی داری؟! _به من چه ربطی داره که بخوام بخاطرش مشکل داشته باشم؟! +دقیقا منم میخوام همینو بهت بفهمونم...به تو چه ربطی داره که اون روز اومدی مثل یه.....خودتو انداختی وسط که رابطمون رو خراب کنی؟!فک کردی خیلی برام مهمی ک اینطوری بازی دراوردی؟درحالی که دلم مرگ میخواست زیر لب زمزمه کردم نه معلومه که مهم نیسم، خانواده ای که وجودم براشون اهمیت نداره اونطوری توام اینطوری معلومه مهم نیستم سرمو اوردم بالا ی پوزخند هم چاشنی حرفام کردمو عقب گرد کردم درحالی که داشتم از بغض خفه میشدم سریع دراتاقمو باز کردم و پا توی راهرو گذاشتم و به سمت طبقه پایین دوییدم +رستا وایسا سرمو برگردوندم ببینم ارمان چی میگه که صدای داد بلندش گوشمو پر کرد +رستاااا مواظب باش ولی دیگه دیر بود پله هارو از قبل شمرده بودم 17 تا بودش معلق شدنم تو هوارو حس کردم و... https://t.me/+V_DMKqb_o0phMWJk https://t.me/+V_DMKqb_o0phMWJk
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.