♨️♨️🐺🐺🐺🧛🧛♂🐺🐺🐺♨️♨️
#مجموعه_لامیا
#کویینی_و_گرگینه
#دبیرستانی #قلدری #ورزشی #بزرگسال #خونآشامی #گرگینهای #عاشقانه
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
با دیدن او که درون استخر کنار #دودختربرهنه رفت دندان هایم را روی هم فشار دادم.
حتی سینه هایشان #عریان بود و انگار برایشان هیچ اهمیتی نداشت.
با خشم بسمت دیگر حیاط رفتم که ناگهان #دستی_رادورکمرم حس کردم.
" #گرگ_کوچولو ...بیا اینجا..."
حس کردم #دهانش_جایی_ازگردنم_رامکید.
"ولم کن احمق"
"من گرگای کوچولوی وحشی رو بیشتر دوست دارم عزیزم...ادامه بده..."
چرا به من گرگ میگفت؟
#محکمترگردنم_رامکید که باعث شد جیغ بکشم.
"ولم کن حروم زاده ی عوضی"
دهانش را برداشت و نالید.
" تورو قبلا توی گله ندیده بودم...ولی به هر حال ،حالا که دیدمت، میخوام #تصاحبت_کنم ...من از دخترهای جدید خوشم میاد!"
گله؟
"تو ....اوه.."
دوباره پوستم را مکید.
"تو عاشقش میشی...مطمئنم از هر لحظش لذت میبری."
حس کردم که دستش بسمت جلو حرکت کرد و از #روی_رانم_به_بالالغزید .
با ترس ران هایم را به هم فشار دادم که فشار کمی به رانم داد که باعث شد از هم باز شود.
" #ولم_کن_لعنتی"
"عیسی مسیح...بوی حیرت انگیزی داری ..."
حرفش قطع شد و یک ثانیه بعد از من جدا شد.
بسرعت بسمت او چرخیدم و او را افتاده روی زمین دیدم که ترورِ برهنه، رویش بود و به او مشت میزد.
جانسون خودش را رساند و بازوی ترور را گرفت.
"بسه مرد..داری میکشیش..."
چند نفری سعی کردند او را عقب بکشند که ترور غرید.
" #بهش_دست_زد...اون لعنتی..."
با وحشت دو قدم عقب رفتم و شنیدم که جانسون بسیار آرام کنار گوش ترور گفت.
"داری اون دخترو میترسونی...داره میلرزه مرد...داری چه غلطی میکنی؟"
سر ترور بسمت جانسون رفت و در صورتش غرید.
"بهش دست زد..اون حروم زاده..."
"حتما فکر میکرد یکی از زن های خودمونه..."
چشمانش روی گردنم که میدانستم کبود شده ،رفت و دندان هایش را روی هم فشار داد.
"حالت خوبه؟...بهت صدمه زد... یا... نمیدونم... کاری کرد که..."
صدایش مانندیک حیوان بود.
مانند یک گرگ!
#چشمانش_بسمت_رانهایم_رفت ... انگار میتوانست جای دست مرد را روی رانم ببیند.
دیدم که بینیاش را چین داد و اخمش حتی محکمتر شد و فکش پرید.
"لمست کرد؟...منظورم اینه که...."
چشمان ترور تمام مدت روی کبودی گردنم بود و جوری به آن نگاه میکرد که انگار چیز پلیدیست.
صورت جانسون شرمسار بود.
"متاسفم عزیزم..."
جانسون حرفش را تمام نکرد چون ترور تقریبا به سمت من حمله کرد.
از ترس عقب پریدم ولی دستان خیسش محکم مرا نگه داشت، #سرش_خم_شد و زبانش را روی گردنم...همانجایی که کبود بود حس کردم و
ناگهان متوجه چیز عجیب و حیرت انگیزی شدم....او داشت جای زبان مرد را پاک میکرد و من حس میکردم درد از بین رفته...
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu