cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

[دروغ بزرگ]

به قلم مهتا جم🌻 #معمایی #اجتماعی #عاشقانه #اپیزودیک هفتگی ۱۰ پارت

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
3 722
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
 #اسیر_پادشاه #پارت160 دختری باکره در دستان پادشاه قبیله ای وحشی قبل از اینکه آن #خنجر با حرکتی سریع به پایین کشیده شود...من وقتی برای ترس نداشتم چون مطمئنا او قصد داشت همانطور که درخواست کرده بودم به زندگی ام پایان دهد. بجای درد،سرمای هوا را روی پوستم حس کردم. #جلوی_لباسم_را_بریده بود و دو طرفش را کنار کشید تا دید بهتری از بدنم داشته باشد. "داری باهاش چیکار میکنی؟" پادشاه جوابش را نداد ،انگار برادرم حتی در دنیایش وجود ندارد. او داشت مرا بررسی میکرد انگار چیزی بودم که #باید_میخرید ، مثل خرید یک پیراهن یا یک کفش براق . "تو میخوای جون خودتو در عوض جون برادرت به من پیشکش کنی؟" به خودم افتخار میکردم که وقتی حرف زدم صدایم نلرزید. "همینکارو میکنم" بعد پرسید. "اگه تصمیم بگیرم به زندگی تو یا برادرت پایان ندم ..." پادشاه به آرامی زمزمه کرد...چشمانش دوباره روی بدنم رفت و صدایش حتی عمیقتر شد. "تو به من خدمت میکنی زن؟" هیچ اشتباهی پشت معنی حرف هایش یا نحوه ی چرخیدن چشمانش روی برامدگی های بدنم نبود. در حالی که زمزمه میکردم موهای بدنم سیخ شد. "بهتون خدمت می کنم" او میخواست که هرزه اش باشم،میخواست که تختش را گرم کنم،میخواست که از بدنم برای لذت خودش استفاده کند.... در عوضه جان برادرم. هیچ چاره ای نداشتم. https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu *** پادشاه گفت. "زن ،تو ترسیده بنظر میای" صدایش تقریبا...تمسخر آمیز به نظر میرسید. بدنم در وان منقبض شد. در آب وان فرو رفتم و مطمئن شدم که نوک سینه هایم پوشیده شود. وقتی نزدیک شد ،به جلو خم شدم و در تلاش برای پوشاندن برهنگی ام ،زانوهایم را به سینه ام فشار دادم. دستور داد. "پاشو" خشکم زد. "چی؟" "تو حالا تمیز شدی، پاشو زن، وقت خدمته" چالشی نه فقط در صدا بلکه در چشمانش نیز وجود داشت. به آرامی دستانم را از دورم باز کردم و ایستادم. امشب مرا میکرد؟ بخاطر همین خواست تا حمام کنم؟ باید بلافاصله خدمت به او را شروع میکردم؟ چشمان پادشاه بسیار آرام روی بدن برهنه ام،سینه هایم ،برجستگی های کفل هایم و بین ران هایم رفت. صدای خشنی‌ از پشت‌ گلویش بیرون آمد و این باعث شد از جا بپرم. دستور داد. "بیا بیرون" صدایش بطور قابل ملاحظه ای عمیقتر از لحظه ی قبل شده بود. مچم را گرفت و مرا بسمت خود کشید. سپس مرا بررسی کرد. وقتی قرمزی باسنم را دید چیزی را به زبان داکاری غرید. سپس مرا چرخاند و بین ران هایم را بررسی کرد. گونه هایم با تحقیر سوخت. قبلا هرگز با یک مرد برهنه نبودم. عادت نداشتم که آزادانه بدنم را عریان کنم، مخصوصا جلوی چشمان مجذوب، نافذ و زرد رنگ او. وقتی با سرانگشتانش قرمزی و کبودی بدنم را لمس کرد نفس نفس زدم و از جا پریدم و اعتراض کردم. "نکن" سعی کردم خودم را از او دور کنم ولی مرا بیحرکت نگه داشت و به حرکت دستش ادامه داد و..... "میکنم" #مرد_زورگو ولی نمیدونه دخترمونم لجبازتر از خودشه😈😈😈 https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu ژانر: #عاشقانه #بیگانه #تخیلی #فانتزی کانالی با رمـــانهـــایی‌ زیــبا و جــــذاب با #بیش‌از600پارت 😍 https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
Показать все...

Repost from N/a
♨️♨️🐺🐺🐺🧛🧛‍♂🐺🐺🐺♨️♨️ #مجموعه_لامیا #کویینی_و_گرگینه #دبیرستانی #قلدری #ورزشی #بزرگسال #خون‌آشامی #گرگینه‌ای #عاشقانه https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu با دیدن او که درون استخر کنار #دودختربرهنه رفت دندان هایم را روی هم فشار دادم. حتی سینه هایشان #عریان بود و انگار برایشان هیچ اهمیتی نداشت. با خشم بسمت دیگر حیاط رفتم که ناگهان #دستی_رادورکمرم حس کردم. " #گرگ_کوچولو ...بیا اینجا..." حس کردم #دهانش_جایی_ازگردنم_رامکید. "ولم کن احمق" "من گرگای کوچولوی وحشی رو بیشتر دوست دارم عزیزم...ادامه بده..." چرا به من گرگ میگفت؟ #محکمترگردنم_رامکید که باعث شد جیغ بکشم. "ولم کن حروم زاده ی عوضی" دهانش را برداشت و نالید. " تورو قبلا توی گله ندیده بودم...ولی به هر حال ،حالا که دیدمت، میخوام #تصاحبت_کنم ...من از دخترهای جدید خوشم میاد!" گله؟ "تو ....اوه.." دوباره پوستم را مکید. "تو عاشقش میشی...مطمئنم از هر لحظش لذت میبری." حس کردم که دستش بسمت جلو حرکت کرد و از #روی_رانم_به_بالالغزید . با ترس ران هایم را به هم فشار دادم که فشار کمی به رانم داد که باعث شد از هم باز شود. " #ولم_کن_لعنتی" "عیسی مسیح...بوی حیرت انگیزی داری ..." حرفش قطع شد و یک ثانیه بعد از من جدا شد. بسرعت بسمت او چرخیدم و او را افتاده روی زمین دیدم که ترورِ برهنه، رویش بود و به او مشت میزد. جانسون خودش را رساند و بازوی ترور را گرفت. "بسه مرد..داری میکشیش..." چند نفری سعی کردند او را عقب بکشند که ترور غرید. " #بهش_دست_زد...اون لعنتی..." با وحشت دو قدم عقب رفتم و شنیدم که جانسون بسیار آرام کنار گوش ترور گفت. "داری اون دخترو میترسونی...داره میلرزه مرد...داری چه غلطی میکنی؟" سر ترور بسمت جانسون رفت و در صورتش غرید. "بهش دست زد..اون حروم زاده..." "حتما فکر میکرد یکی از زن های خودمونه..." چشمانش روی گردنم که میدانستم کبود شده ،رفت و دندان هایش را روی هم فشار داد. "حالت خوبه؟...بهت صدمه زد... یا... نمیدونم... کاری کرد که..." صدایش مانندیک حیوان بود. مانند یک گرگ! #چشمانش_بسمت_ران‌هایم_رفت ... انگار میتوانست جای دست مرد را روی رانم ببیند. دیدم که بینی‌اش را چین داد و اخمش حتی محکمتر شد و فکش پرید. "لمست کرد؟...منظورم اینه که...." چشمان ترور تمام مدت روی کبودی گردنم بود و جوری به آن نگاه میکرد که انگار چیز پلیدیست. صورت جانسون شرمسار بود. "متاسفم عزیزم..." جانسون حرفش را تمام نکرد چون ترور تقریبا به سمت من حمله کرد. از ترس عقب پریدم ولی دستان خیسش محکم مرا نگه داشت، #سرش_خم_شد و زبانش را روی گردنم...همانجایی که کبود بود حس کردم و ناگهان متوجه چیز عجیب و حیرت انگیزی شدم....او داشت جای زبان مرد را پاک میکرد و من حس میکردم درد از بین رفته... https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
Показать все...

Repost from N/a
مجموعه‌لامیا #کویینی_و_گرگینه #دبیرستانی #قلدری #ورزشی #خون‌آشامی #گرگینه‌ای #عاشقانه https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu جاشوا غرید. "من استخونی نیسـتم..." حرفش را بریدم و به او چشم غره رفتم. "حالا هر چی" جاشوا دوباره غرید. "همه مثل تو اینهمه چربی ندارن!" منظورش به سینه ها و باسنم بود و به بد چیزی اشاره کرد چون چرخیدم و دوباره به سمت او حمله کردم که ترور دستانش را دور کمرم پیچید ،مرا نگه داشت و بالا کشید. جیغ کشیدم. "فقط جرات کنو یبار دیگه تکرار کن تا بکشمت" #دهان_جیمزراکنارگوشم حس کردم که باعث شد رعشه ای در بدنم بیافتد. "آروم بگیر بچه!" تازه متوجه شدم همچنان دست و پا میزنم تا به جاشوای لعنتی برسم. "جاشوا نمیدونه در مورد چی حرف میزنه....احتمالا این چربی ها میتونه آرزوی خیلیا باشه" سرم را چرخاندم و به او که با فاصله ی کمی کنار صورتم بود نگاه کردم. "و اینی که الان گفتی باید حس بهتری بهم بده؟من چربی ندارم..." صدایم قطع شد وقتی که خودش را بسیار آرام به باسنم فشار داد. "باسنت برای اون چربیه...چون هنوز نمیدونه اونا چقدر بدرد بخورن!" #باسن_بزرگم بدرد بخور بود؟ همچنان با گیجی به او نگاه میکردم و میتوانستم صدای خنده های نخودی چند نفر را بشنوم. با گیجی پرسیدم. "باسن من به چه دردی میخوره؟" لبش را گاز گرفت تا نخندد. "گمون نکنم خوشت بیاد اینو بهت بگم...باسن تو بدرد چیزای خیلی خوبی میخوره...چیزای خوب و لذت بخش!" صدای خنده ها بلند تر شد. حرام زاده! "بدم نمیاد بهت نشون بدم میشه چه استفاده هایی از باسنت کرد" خودم را از بین دستانش بیرون کشیدم. آنها را نادیده گرفتم،فورا از داخل رینگ بیرون رفتم و از کوله ام تاپم را برداشتم. به آنها پشت کردم،تاپ خونی ام را در آوردم و تاپ جدید به همان رنگ و همان طرح را پوشیدم وقتی برگشتم همگی به من خیره شده بودند با بدخلقی غر زدم. " چرا اینجوری نگاهم میکنین؟" لوگان دهانش را باز کرد. "قطعا برای این نیست که همه با هم #بخواییم_تورو....!" چی؟ https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
Показать все...

Repost from N/a
_ریون! اون بسته ها رو به سینه ات بچسبون! https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk به سمت مرد چرخیدم، اون سر کارگر ما بود! بسته رو به سینه ام چسبوندم و زمزمه کردم. _نگران نباشید! نمیندازمش. جلو اومد رو به روم ایستاد و زمزمه کرد. _دیروز یه بسته هروئین جلوی پات خالی کردی! دست و پاچلفتی بازی در نیار، وگرنه مجبور میشی بیشتر اینجا بمونی! اینجا یک اردوگاه کارگری بود، اردوگاهی که وارد شدنش با خودته و خارج شدنت با اونا! و اونا هیچوقت اجازه نمیدن از اونجا خارج بشی یا فرار کنی... تنها راه بیرون اومدنش ازش، مرگه! بازوم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید. _اگه زیاد به ما ضرر بزنی، مجبوری جور دیگه ای جبرانش کنی! و نگاه کثیفی به سر تا پای من انداخت، به چاک سینه ام خیره شد، دستش رو پشت کمرم برد و ضربه ای به باسنم زد، با بغض بهش خیره شدم تا اینکه صدای مگنوس اومد و مثل همیشه نجاتم داد. _چه غلطی میکنی تو؟ مرد ترسیده به سمتش چرخید، ازم فاصله گرفت و رو به مگنوس که از همه شون برتری داشت گفت: _قربان، داشتم بهش یادآوری میکردم که باید بسته ها رو با دقت بیشتری حمل کنه. مگنوس جلو اومد، با باتوم به رون مرد ضربه ی محکمی زد و جدی گفت: _ده دقیقه ست بهت خیره شدم، اجازه نمیدی دختره کارش رو بکنه، اگر یک بار دیگه دور و بر این دختر ببینمت، عقیمت میکنم! مرد از راهرو خارج شد، و من و مگنوس اونجا تنها موندیم. بسته رو از دستم گرفت و زمزمه کرد. _سنگینه؟ بهش خیره شدم، نگاه مهربونش تنها چیزی بود که باعث میشد دلم نخواد از اینجا فرار کنم! اما این تنها راه بود، من باید خودم رو نجات میدادم. _هنوزم قصد داری از اینجا بری؟ دستام که از گرفتن بسته خسته شده بودن رو پایین انداختم و مچ دستم رو ماساژ دادم. _نمیتونم اینجا بمونم. _نمیتونی فرار کنی! _اگه جلوم رو نگیری میتونم... بسته رو روی زمین گذاشت، جلو اومد، بازوم رو گرفت و منو به دیوار پشت سرم کوبید، بهم چسبید و زمزمه کرد. _جلوت رو نمیگیرم دختر، حق داری نخوای که برده باشی! نزدیک شد، لبش رو مماس لبام نگه داشت و زمزمه کرد. _اما تلاشم رو میکنم که نگهت دارم... لبم رو بوسید و ... https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
Показать все...
دنیای‌ترجمه××قلعه-عشق‌اسپانیایی

کانالی با دو ترجمه هم‌زمان: 🏅عشق‌اسپانیایی 🏅مجموعه‌قلعه اینستاگرم ما با ترجمه در حال پارت‌گذاری:

https://www.instagram.com/novel_2tarjome/

http://uniquegirls.blogfa.com/ وبلاگ ما کانال کتاب‌های فروشی ما: 🎈

https://t.me/world_of_translate

Repost from N/a
‌😱لطفا زیر سن قانونی به هیچ عنوان جوین نشه وگرنه لینک کلا باطل میشه 🔞 ❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFTGSA10tUaJAFZsWA ❌ قدمی به جلو برداشت. مست بود. _ تو کی هستی؟ درحالی‌که منو گرفته بود، چشماش رو تنگ کرد، نگاهش به برآمدگی سینه‌هام افتاد. یه دستش رو بالای سرم گذاشت. آب دهنم رو قورت دادم. _ چطوری اومدی تو اتاقم؟ نباید اینجا باشی. تو مهمونی... _ من برای مهمونی اینجا نیستم. من برای تو اینجام گابریلا! لرزیدم. این مرد از پدرم وحشتناک‌تر بود. _ برگرد. با صدای ضعیفی پرسیدم: «چرا؟» _ برای اینکه بتونم هدیه روز تولدت رو بهت بدم! نزدیک‌تر شد و لبش رو پشت #گردن و شونهٔ #برهنه‌م رو گذاشت. لرزی به تنم افتاد. با زور، سرم رو به‌طرف دیگه خم کرد و لب‌هاش رو روی انحنای گردنم فشار داد... درست روی نبضم! بازوی عضلانیش رو دور #کمر و شکمم تنگ‌تر کرد تا منو مقابل خودش نگه ‌داره. خودشو بهم چسبوند. لبش رو جلوی گوشم آورد و نفس عمیقی کشید: _ کسی که قراره امشب بکارتتو بگیره!🔞 ⚠️#اخطار‌جدی‼️ این رمان دارای صحنه های باز و خشن است، لطفا محدودیت سنی را رعایت فرمایید. #فقط‌بزرگســال ❌❌ 🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFTGSA10tUaJAFZsWA 🔞
Показать все...

Repost from N/a
Фото недоступно
#پارت_واقعی کولتون دستاشو از روی باسنم بر می داره، لبه لباسمو می گیره، میاره بالا و #بوسه رو فقط برای این قطع می کنه که اونو از توی سرم رد کنه. اونو روی زمین پرت می کنه و دوباره دهانشو به #دهانم می دوزه. گرسنه. بوسه اش این توصیفو داره. جوری که دستاش روی #بدنمه. چیزی که من درونم حس می کنم. _"یا مسیح، رایلی..." عقب می کشه، سینه هامون در مقابل هم به شدت بالا و پایین می شه و #قلبهامون دیوانه وار می کوبه. با دستهاش صورتم و قاب می گیره، نگاه چشمهای تیره شده اش بهم می گه که اون درک می کنه. اون هم #گرسنگی رو حس می کنه. _"تو منو از خود بیخود کردی رایلی. تمام شب منو #تحریک کردی. من. دیگه. هیچ. کنترلی. ندارم. " چشمهاشو روی هم فشار می ده و برامدگیش رو حس می کنم که در مقابل #شکمم نبض می زنه. _"فکر نکنم بتونم ملایم باشم رایلی." _"پس نباش." براش #زمزمه می کنم و کاملا ... ❌ادامه دارد.... https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg تذکر: این رمان حاوی صحنه هایی است که خواندن آن به همه پیشنهاد نمیشه ❌🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg #خشن #صحنه‌دار ⛔️🔞🔞🔞 ‼️
Показать все...
خارج از بحث تبلیغات مختلف،هرکدوم از رمانای لیست بالا رو دنبال کنید بعیده خواننده ی ثابت شون نشید چون از همه نظر عالی هستن و برای هر سلیقه ما رمان با این لیست معرفی کردیم👌🏻😉
Показать все...
شبی چند؟ شبی ۵۰۰ _نوچ گرونه اونقدرم قیافه نداری این ۷ ماشینی بود که با شنیدن قیمتم گازشو میگرفت میرفت نا امید خواستم برم به همون تویله که ازش اومدم که یک BMW نقره‌ی رنگ کنار پام ترمز زد _چند؟ _شبی ۵۰۰ من اینکاره نبودم در اصل این قیمت و میگفتم که به خودم بقبولونم تلاشمو کردم کسی نخواست _اوکی سوار شو متعجب تگاهش کردم _مطمئنید؟ _آره مگه همین قیمتت نبود میخوایی دبه کنی؟ _نه یعنی چیزه... از روی ناچاری سوار شدم _چند سالته صدای بم و خشکش جداره های گوشمو پاره می‌کرد _۲۱سالمه _اووم چند وقته تو این کاری؟ _مفتشی یا فضول تو می‌خوایی بکنی منم میخوام بدم حرفیه؟ _نه حرفی نیست.... اخم کرده نگاهمو از پنحره دادم بیرون کا دستش روی رون پام نشست بی اختیار تنم منقبض شد _حرفی ندارم چند وقتا لنگاتک باز می‌کنی اما میخوام بفهمم سالمی؟ _سالمم _تنگ یا گشاد؟ دستش و بین پام فرستاد _ت....ن...گم _از کجا میدونی تنگی _ب.....ا....کره.....ام _چی؟؟؟؟ چنان زد روی ترمز که اگر کمربند نبسته بودم مغزم تو شیشه پخش می‌شد. _باکره‌ی؟ نفسم بالا نیومده بود که با صدای بوق مکرر دوباره ماشین و راه انداخت و..... ❌⛔️⚠️ https://t.me/joinchat/WYWRTTtjmmZlYjA8 https://t.me/joinchat/WYWRTTtjmmZlYjA8 https://t.me/joinchat/WYWRTTtjmmZlYjA8 گفتی باکره‌ی پس این شکم چیه ترمیمی؟ دور تن لختم چرخید _نه من......نمیدونم چهار ماه میش یک عمل داشتم توی اتاق عمل بهم تجاوز کردن و بعدم ترمیم غافل از اینکه تخم جنشون تو شکمم کسی مسیولیتشو قبول نکرد ننه بابامم منو از خونه پرت کردن بیرون من موندم این طفلک.... _گفتی تن فردشی کنی _خب باس از یه جا خرج خورد و خوراکمون در بیاد..... _اوممبخواب رو تخت پاهات و باز کن خودت و بچه ات از من _از تو یعنی چی؟؟؟؟ لحن خشنش زیر گوشم نشست _چرا فکر کردی خرم؟ من هنوزم آه و ناله هاتو یادمه ریحان درسته بیهوش بودی اما زیر تنم اخ و ناله می‌کردی فکر کردی اونقدر بی غیرتم بزارم دختری که دست من زن شده بره زیر این و اون آره چنان فریاد کشید که ترسید عقب رفتم _تو تو همکنی هستی... _من همونیم که با لذت برام خیس شدی اونم تو بی هوشی حالا می‌خوان بفهمم تو بیداری چیکارا می‌کنی و..... ❌⛔️⚠️ https://t.me/joinchat/WYWRTTtjmmZlYjA8 https://t.me/joinchat/WYWRTTtjmmZlYjA8
Показать все...
🌿عــــطـــر خـوش ریـحــان 🌿(فاطمه مادحی )

اینجا دنیای خیالی منه... هرچی که قلم بخوره از ته قلب منه... پس به دنیای من خوش اومدین... نویسنده فاطمه مادحی (شیطونک) پارت گذاری پنج پارت در هفته جمعه و چهارشنبه پارت نداریم

⁠ - برای من خودت رو خوشگل کردی؟ اینقدر هات و سکسی؟ لب گزیدم و همزمان که صورت گلگونم رو ازش مخفی می کردم اوهوم آرومی گفتم‌ که گرمای دستش رو حس کردم: - بیا اینجا ببینم نیم وجبی! تا بخوام متوجه بشم من رو بین آغوش بزرگش جا داد و گفت: - چرا این کار رو کردی؟ این لباس خواب توری قرمز...این پاهای سفید...این صورت گلگون و لبای سرخ...برای چیه وارش؟ در حالی که به نفس نفس افتاده بودم و عضله های پیچ در پیچ بدنش من رو مجذوب خودش کرده بود، با صورتی سرخ شده سعی کردم خجالت رو کنار بذارم برای همین خفه زمزمه کردم: - م...مگه بده آدم بخواد از شوهرش استقبال کنه؟ ابروهاش بالا پرید: - شوهرت؟ میدونی چقدر اختلاف سنی داریم؟ تفاوت سایز هامون رو نمی بینی دختر؟ حالیته وارش که من جای ۱۵سال ازت بزرگترم؟... بغض کردم و دست هام از استرس مشت شد: - پس...پس چرا وقتی تمام این ها رو میدونستی اومدی خواستگاریم و باهام ازدواج کردی؟ موهای مواجم رو با نهایت جدیت پشت گوش فرستاد و گفت: - چون نمی خواستم توی اون دانشگاه کوفتی بقیه برات دندون تیز کنند و تو رو طعمه‌ب هوسشون کنن...توی هجده ساله زیادی پاک و معصوم بودی جدا از این...دوست داشتم و به خودم قول دادم تا زمانی که کنار خودم بزرگ و عاقل نشی...لمست نکنم. ناخودآگاه بغضم بزرگ تر شد اما توی یک حرکت کاملا غیر ارادی زیر چونه‌اش رو بوسیدم، با آروم ترین لحن ممکن پچ زدم: - اگر همین الان بهت ثابت کنم چقدر عاقل و بزرگ شدم چی؟ با چشم هایی که سعی میکرد خماریش و نیازش رو مخفی کنه نگاهم کرد. شصتش رو جلو آورد و همزمان که خیره به لب هام بود لب زد: - اون وقت اینقدر زیباییت رو غرق بوسه میکنم تا از حال بری خاله ریزه...التماسمم کنی دیگه تا خود صبح ولت نمیکنم. لبخند خجلی زدم که همون لحظه جدی ادامه داد: - اما اگر از امتحان رد شدی...خیلی سخت تنبیه‌ات میکنم سوگند🔞❌💦 باشه‌ی آرومی گفتم و تا اون لحظه خواست چیز دیگه‌ای بگه، لبام رو پر قدرت روی لباش گذاشتم که دستش پشت گردنم چنگ شد و...🔞🔥 https://t.me/+ICN2p8EBO91jN2M0 https://t.me/+ICN2p8EBO91jN2M0 https://t.me/+ICN2p8EBO91jN2M0آمار دونه به دونه‌ی نوار بهداشتیای خونیت و دارم چه برسه به تاریخ ماهانت.❌ شل کل دختر حاجی.. این اداها رو واسه منی نیا که وجب به وجب تنت و از برم. نفسم و حبس میکنم و خودمو میزنم به خواب که حرکت لبهاش رو روی انحنای گردنم حس میکنم و این یعنی قافیه رو باختم.... به من میگن روزبه قائمی... مردی که با دسیسه زنش و ازش دور میکنن و من برای پیدا کردن نه تنها مسببینش بلکه شهر و به آتیش میکشم. https://t.me/+ICN2p8EBO91jN2M0 https://t.me/+ICN2p8EBO91jN2M0 https://t.me/+ICN2p8EBO91jN2M0 #دارای_محدودیت_سنی🔥
Показать все...
کانال‌رسمی‌شیرین‌عمرانی🍁پاییزهزاررنگ🍁

﴾﷽﴿ 📚 (توهمانی‌که‌باید)درحال تایپ 📚(لحظه‌هاباتو)درحال تایپ 📚(جادوگرمحل)آفلاین پارت گذاری سه روز درهفته

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.