cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

بـــــــولـــــــوت

رمان های این کانال به افراد زیر 25 سال توصیه نمی شود. رمان بولوت: اروتیک، اسمات، درام، عاشقانه راز.س

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
2 173
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

☁️بولوت☁️ ❄️راز.س❄️ ☔️دو☔️ درد رنگ باخت. امید فراری شد. باز هم مرا دختر حشمت صدا زده بود. نفس کشیدن با فشار انگشتانش سخت شده بود. انگار هر لحظه عصبانی‌تر می‌شد که عربده ای کشید. فریادش دیوارهای خانه را لرزاند: - با توام حرومزاده. حاج حشمت میدونه دخترش چطوری خودش و تقدیمم کرده؟ برای نفس کشیدن تقلا کردم و او بیشتر انگشتاش را به گلویم فشرد. دست و پا زدم. هنوز درونم بود و نمی توانستم کاری بکنم. قبل از ارضا شدنم به خود آمده بود. داد کشید: - تخم سگ کی رات داد تو این خونه؟ چشمهایم بسته می شد که انگشتانش جدا شد. خودش را عقب کشید و درد و لذت توی وجودم به یکباره دور شد. درد بود تماما... تکانی خوردم و از درد به خود پیچیدم. می‌‌توانستم شیره سرازیر شده درونش را که رها شده بود حس کنم. نفس کشیدم و تمام هوای اطراف را به ریه‌هایم فرستادم. - می‌کشمت دختر حشمت. لرزی از ترس به تنم نشست. لرزی که با دقایق پیش و لذت و درد فرق داشت. از تخت پایین پرید و من جسارت پیدا کردم ملحفه سفید را چنگ زده و به دور خود بپیچم. - گم شو... گم شو تخم حروم تا زنده زنده سرت و نبریدم. نیم خیز شدم. قرار نبود وقتی تا به اینجا رسیده ام خودم را عقب بکشم. بین دردی که نفسم را می‌برید و تکان خوردن را سخت می‌کرد، تقلا کردم برای بلند شدن. صدایم را در میان نفس های پر حرصش بلند کردم: - خودتی. به سمتم چرخید و خیلی ناگهانی از روی تخت چنگم زد. مثل پر کاهی بودم در دستان قدرتمندش... بازویم را گرفته بود. ملحفه از بین پاهایم سُر خورده و روی تخت ماند و او به دیوار سرد کوبیدم: - چی زر زدی؟ نگاهش به من بود. قلبم تاپ تاپ کرد. من برهنه در بین دستانش بودم. فشار انگشتانش بیشتر شد و ناله کردم: - آخ... ولم کن عوضی. این بار گلویم را چنگ زد. به خرخر افتادم. بین دستش دست و پا زدم و او بیشتر به دیوار میخکوبم کرد. - عوضی همونیه که خودت و بهش انداختی دختر حشمت. کی بهت گفته بود می تونی بیای تو خونه من؟ فریاد کشید: - کی؟ 🌨این داستان به افراد زیر هجده سال توصیه نمی شود.🌨
Показать все...
☁️بولوت☁️ ❄️راز.س❄️ ☔️یک☔️ کنار گوشم سرفه کرد و سرش را پایین تر آورد. توی تنم کوبید و سینه برهنه اش روی تنم سُر خورد. لرزیدم. کنار گوشم با صدای بولد خرخر کرد: - چه تنگی تو دختر. قلبم سراسر هیجان شد. برای او... از من خوشش آمده بود. موهایم را گرفت و سرم را بیشتر در بالشت فرو برد. لب‌هایم خندید. زنش بودم. زن شرعی‌اش... من صیغه را به زبان آورده بودم و او هر چند در حال خودش نبود اما قبول کرده بود. خودش را محکم‌تر به باسنم کوبید. لذت و درد بود. صدای نفس هایش بود. خشن...سرد... خرخر می‌کرد. شاید چون حالش خوب نبود. سرش در شانه ام قرار داشت و می‌توانستم نفس های سنگینش را بشنوم. لرزیدم و زیر شکمم نبض زد. دلم زیر و رو شده بود. دیگر زنش بودم. لبخندی روی لب‌هایم آمد و از درد ضربه بعدی‌اش محو شد. به زودی مادر فرزندش... و او مجبور بود مرا قبول کند. ضربه بعدی و بازویش را از زیر کمرم جدا و توی صورتم نگاه کرد. به چشم‌های سیاه و همیشه عصبانی‌اش زل زدم که رفته رفته گرد شدند و ناگهان فریاد کشید: - تو کی هستی؟ بدون بیرون کشیدن خودش از درونم بلند شد. قلبم از حرکت ایستاد. از درد تکانی خوردم. چشم‌هایش باز هم پر از خشم شده بود. هشیار شده بود. ناگهان خم شد و گلویم را چنگ زد: - این جا چه گهی می‌خوری دختر حشمت؟ 🌨این داستان به افراد زیر هجده سال توصیه نمی شود.🌨
Показать все...
یا رب! بولوت یعنی اَبر ما تو زبان ترکی از این کلمه برای توصیف ابر و هوای ابری و یه دل گرفته استفاده میکنیم. این مدت و وقفه ای که افتاد توی داستان، بخاطر مشکلات من و همینطوری بیماری دستام باعث شد تصمیم بگیرم بولوت و خیلی جذابتر بنویسم و حس کردم بعضی جاها کم گذاشتم یه سری از دوستان بهم محبت داشتن یه سری از دوستان هم شرمنده ام کردن با محبت های جور دیگه اشون دوستانی که خوندن یبار دیگه بخونن چون داستان تغییرات اساسی داره امیدوارم این بار بتونیم کنار هم شاد و خوشحال داستان و ادامه بدیم و منم از روندش راضی باشم. بولوت و فعلا قصد چاپ ندارم در حال حاضر لیست چاپم پره و نمیدونم یه روز بخوام برم یه نشر دیگه یا نه. پس با خیال راحت بخونین قطعا وی آی پیمون جلوتر خواهد بود و بدون سانسور. ولی اینکه بدون سانسور هست وی آی پی به این معنی نیست که اینجا داستان چیزی کم و کسری خواهد داشت جاهایی که سانسور میشه رو قطعا خیلی هاتون متوجه نخواهید شد. ممنون بودین ممنون هستین و ممنون راز و حمایت میکنین. راز عاشقتون بوده و هست و خواهد بود.
Показать все...
یه سری رمان هست که شما خبر ندارین چقدر جذابن.‌ چون نویسنده‌هاشون حرفه‌ای هستن و از بهترین نشرها کتاب چاپی دارن. رمان اصیل می‌خوای عضو شو. 😎😌 💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠 🔴آخرین جاسوس اون یه حرفه‌ایه! برای جاسوس بودن آموزش دیده بود اما وقتی به عنوان یک خدمتکار وارد خونه‌‌ای شد که وظیفه داشت هویت صاحبش رو فاش کنه، ماموریتش رو فراموش کرد و با مردی آشنا شد که نباید... https://t.me/+5RHcX124QvlmYjBk 🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 🟠چهار و نیم روز لیل بعد از ۷ سال مورد تجاوز قرار گرفتن از سوی ناپدریش، تصمیم میگیره که خودش افسار زندگیشو به دست بگیره. https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f 🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 🟡تو عاشق نبودی افسون بعد از دلسرد شدن از عشق پسر خاله اش راستین تصمیم می گیره با مردی که روزی نامزد عشق از دست رفته ی راستین بود ازدواج کنه... https://t.me/+eY7GtIRQ52g2ZDM0 🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 🟢طبقه تاریک سونا برای رسیدن به ارثیه‌ی خانوادگی مجبور است به مکانی ناشناخته برود تا از چند کودک نگه داری کند. اما شب‌ها در آن مکان صداهای عجیب و غریبی می‌شنود... https://t.me/+ec7-WnHrxZ8xYjhk 🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 🔵رقص روی سیم خارادار دست روزگار یسنا رو به خونه مردی میکشونه که فیتیشای عجیب و غریبی داره و یسنای ساده و بی خبر از دنیا رو به دنیای عجیبی میکشونه https://t.me/+-5hIoAWX_65lOGY0 🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 🟣بولوت دختر حاج حشمت خودش و صیغه پسر عمه اش میکنه تا اون مجبور بشه باهاش ازدواج کنه https://t.me/+GNlITD7dvEI2YjZk 🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 🔴اسموتی با طعم مرگ زنی به نام رستا که کتابداره و شوهرش اون رو به مردها می‌فروشه، درگیر قتلی میشه و با آدمای زیادی آشنا میشه. اون قاتل زندگیش رو زیر و رو می‌کنه.‌ یه رمان جنایی و عاشقانه https://t.me/+wQF2cagK-GMyZmE0
Показать все...
رمان آخرین جاسوس

🖊رمان آخرین جاسوس (جلد دوم) نویسنده: فریده سادات صباغی 📚هتل راز، آخرین جاسوس در دست چاپ (نشرماهین)

سلام ممنون برای صبوریتون در تمام این مدت و من چقدر شرمنده تک تکتون هستم. قطعا این عدم حضورم و جبران خواهم کرد. برای صبوری یکسال گذشته شما من یک عمر مدیونتون خواهم موند. مشکلاتی که پیش اومد در این مدت طولانی شکر خدا پشت سر گذاشته شدن با پارت های هفتگی شروع میکنم تا انشاا... برسیم به زمانی که بتونم لااقل در روز پارت گذاری کنم. اگه فایلی از رمان های من و خریداری کردین و فایل و دریافت نکردین لطفا به ادمین پیام بدین برای گرفتن فایلتون @miss_s2121
Показать все...
سلام دوستان روزتون بخیر اگر برای تعطیلات پیش رو رمان خوب و متفاوت میخواید با تعداد پارت زیاد،رمان های زیر از اونایی هستن که اجازه نمیدن گوشی رو کنار بذارین و یک عالمه پارت جذاب و هیجانی هم دارن.فقط امروز میتونید عضو بشیدا😍 🔷◇🔷 🔷نامزد‌ایرانی‌مافیای‌ایتالیایی 🔷گیسو 🔷حاملگی از داماد فراری 🔷بازگشت طیطو 🔷معجزه ای به نام تو 🔷ز مثل زن 🔷پناه 🔷کوارا 🔷سانای عروس پیشکشی 🔷شاهزاده‌ی ترک 🔷وصله ناجور دل 🔷چشم های تو 🔷فردا به جهنم خواهم رفت 🔷کیلومتر صفر 🔷این مرد کابوس من است 🔷پناهگاه طوفان 🔷وکیل تسخیری 🔷ویرانه های سکوت 🔷از طهران تا تهران 🔷استورم 🔷بولوت 🔷روبن 🔷اسموتی با طعم مرگ 🔷هزاروسیصد سکوت 🔷تو همانی که باید 🔷تو نشانم بده راه 🔷سکوت بود و نسیم 🔷لوتی اما جذاب 🔷زرخرید 🔷سونای 🔷شب های بعد از تو 🔷به رنگ یاقوت کبود 🔷فودوشین 🔷آگهی شوهریابی دختر دردسرساز 🔷◇🔷
Показать все...
لینک بعضی از رمان های بالا رو عمرا پیدا کنید چون تبادل ندارن در عوض کلی پارت آماده دارن😍👌🏻 برای عضویت تردید نکنید🤩
Показать все...
Repost from N/a
Фото недоступно
❌_اینم کیس جدید دخترعمو؟ به این چند وقت قراره حال بدی... https://t.me/joinchat/R11OsXZ4-jTSvhpZ کاوه محکم گردن سبحان رو گرفت. یقه اشم نه مستقیم دستش رو برد دور گردن سبحان . انگار داشت فشار میداد که سبحان به هردو دستش دست کاوه رو گرفت تا جدا کنه. _کاوه ولش کن لطفا! دستش رو سعی کردم محکن بکشم یه بار دیگه گفتم لطفا! اصلا به کاوه نمیومد اینطور قابلیت عصبانی شدن داشته باشه. هول داد سبحان رو به عقب و اونم درتکاپو بود برای جدا کردن کاوه نتونست تعادلش رو حفظ کنه و افتاد روی زمین. https://t.me/joinchat/R11OsXZ4-jTSvhpZ ❌پسرعموی دختره خاطرش رو میخواد اما از حسادت آبروی دختره رو جلوی دوست پسرش میبره🤦‍♀️ https://t.me/joinchat/R11OsXZ4-jTSvhpZ منظم ترین رمان مجازی! رد خور ندار، تو نظم، نبود لفت بده!
Показать все...
لینک بعضی از رمان های بالا رو عمرا پیدا کنید چون تبادل ندارن در عوض کلی پارت آماده دارن😍👌🏻 برای عضویت تردید نکنید🤩
Показать все...
سلام دوستان روزتون بخیر اگر برای تعطیلات پیش رو رمان خوب و متفاوت میخواید با تعداد پارت زیاد،رمان های زیر از اونایی هستن که اجازه نمیدن گوشی رو کنار بذارین و یک عالمه پارت جذاب و هیجانی هم دارن.فقط امروز میتونید عضو بشیدا😍 🔷◇🔷 🔷نامزد‌ایرانی‌مافیای‌ایتالیایی 🔷گیسو 🔷حاملگی از داماد فراری 🔷بازگشت طیطو 🔷معجزه ای به نام تو 🔷ز مثل زن 🔷پناه 🔷کوارا 🔷سانای عروس پیشکشی 🔷شاهزاده‌ی ترک 🔷وصله ناجور دل 🔷چشم های تو 🔷فردا به جهنم خواهم رفت 🔷کیلومتر صفر 🔷این مرد کابوس من است 🔷پناهگاه طوفان 🔷وکیل تسخیری 🔷ویرانه های سکوت 🔷از طهران تا تهران 🔷استورم 🔷بولوت 🔷روبن 🔷اسموتی با طعم مرگ 🔷هزاروسیصد سکوت 🔷تو همانی که باید 🔷تو نشانم بده راه 🔷سکوت بود و نسیم 🔷لوتی اما جذاب 🔷زرخرید 🔷سونای 🔷شب های بعد از تو 🔷به رنگ یاقوت کبود 🔷فودوشین 🔷آگهی شوهریابی دختر دردسرساز 🔷◇🔷
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.