cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

"صدای ناقوص"

"دنیای مخفی رایا" اما در گذشته چه اتفاقی افتاده است؟ ناشناس من https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-975729-8MKQKiQ

Больше
Иран177 180Фарси170 711Категория не указана
Рекламные посты
386
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🥂🥀 #Part1 صدای فریاد فرمانده توی بی سیم گوشش بلند شده بود‌ که سریع برگرده و به دستور گوش بده اما اون توجهی نمیکرد و با سرعت به سمت مقصد میرفت، صدای اگزوز موتورش و فریاد های فرمانده لحظه ایی قطع نمیشد نگاهش فقط به جلو بود، توی طوفان چشم هاش فقط کینه خشم آتش انتقام شعله میکشد، چیشد که اعتماد کرد اون هم رایایی که حتی به خودش هم اعتماد نداشت اشکی از گوشه چشمش به پایین ریخت لبخند تلخی زد... اشک؟! آخرین بار ۱۰سال پیش این خیسی اشک رو حس کرده بود، رسید به مقصد موتورش رو همونجور ول کرد که افتاد روی زمین کلاه کاسکتش اذیتش میکرد اما اهمیتی نداد و وسایلش رو برداشت و رفت روی پشت بوم بلند ترین آپارتمان لندن اسنایپر رو از توی کیف مخصوصش برداشت و جا گذاریش کرد خشم نمیذاشت لحظه ایی فکر کنه نشونه گذاریش عالی بود تک تیر اندازی که فقط دنبال انتقام بود روی ساختمان روبرویی دقیقا طبقه ۲۸، سوژه رو گرفت و خواست شات بزنه اما یه کسی از پشت گرفتش و بلندش کرد گلوشو گرفت و داد زد میکشمت حروم زاده اما رایا محو چشمای سبزش شده بود، خوب یادش می آمد که این چشم هارو ۱۰سال پیش دیده بود اما صاحب اون چشم های سبز فقط به دنبال کشتن اون بود... فلش بک ۵سال پیش درد سوزن تتو روی مچش باعث شد صورتشو جمع کنه مهبد دوست تتو کارش بود که بیشتر تتو هاشو اون زده بود رایا استایلشو خیلی دوست داشت رفیقای خوبی بودن مهبد : هنوزم مغروری و از درد دم نمیزنی رایا اما درد براش مهم نبود مهم این تصویر چشم های سبز بود که سال هاست انتظارشو میکشه. ادامه اش توی لینک زیر... https://t.me/+DAYTqrtsVAsyNWFh https://t.me/+DAYTqrtsVAsyNWFh https://t.me/+DAYTqrtsVAsyNWFh
Показать все...
✞𝘌𝘹𝘤𝘪𝘵𝘯𝘨 𝘯𝘰𝘷𝘦𝘭🥂

"دنیای مخفی رایا" و آن چیست که در گذشته اتفاق افتاده است؟

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-975729-8MKQKiQ

.
Показать все...
قسمتی از پارت 17 رمان..... تموم احساساتمو ریختم توی چشمام و خمار نگاهش کردم پاهاشو گذاشتم پایین و خیمه زدم روش یه بوسه ریز روی لباش یکی دیگه روی چونه اش و بوس های دیگری مثل جاده ایی به روی گردن و لباش چشمامو بستم و سرمو کردم توی گردنش نفس عمیقی کشیدم و همزمان کمرشو گرفتمو به خودم فشارش دادم، اومد نشست روی پاهام دستمو گذاشتم دو طرف باسنش و یه فشار کوچیک دادم، منو میبوسید و گردنمو گاز گرفت که آخم درومد از گاز خوشم نمیومد میدونست اینو اما بازم میخواست اذیتم کنه خندید و موهامو کشید عقب یکم سرم رفت عقب و باز لبامو یه بوسه زد پلیورشو درآورد منم تیشرتمو درآوردم نیاز داشتم به گرمای تنش پس چسبوندمش به خودم و دستمو از پشت گردنش تا کمرش کشیدم پایین از انحنای کمرش اومدم روی شکمش و رفتم بالا و رسیدم به سینه اش با چنگ گرفتمش و فشار میدادم لباشو ول کردن و رفتم بین سینه هاش و گاز محکمی گرفتم... https://t.me/+DAYTqrtsVAsyNWFh
Показать все...
✞𝙀𝙭𝙘𝙞𝙩𝙞𝙣𝙜 𝙣𝙤𝙫𝙚𝙡 🥂

"دنیای مخفی رایا" و آن چیست که در گذشته اتفاق افتاده است!

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-975729-8MKQKiQ

برای دیدن پارت های بیشتر در لینک زیر عضو بشید https://t.me/+GYyLBaM8ocxkNTFh
Показать все...
سلام عزیزای دلم ممنونم از نگاهتون که توی این مدت رمان منو خوندین و دنبال کردین به دلایلی رمانو انتقال میدم به چنل دیگه ای امیدوارم همچنان نگاه زیباتونو داشته باشم برای خوندن پارت های جدید در لینک زیر عضو بشید.🤍 https://t.me/+GYyLBaM8ocxkNTFh
Показать все...
✞𝙀𝙭𝙘𝙞𝙩𝙞𝙣𝙜 𝙣𝙤𝙫𝙚𝙡 🥂

"دنیای مخفی رایا" و آن چیست که در گذشته اتفاق افتاده است!

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-975729-8MKQKiQ

✞︎𝘞𝘰𝘭𝘧 𝘵𝘳𝘪𝘣𝘦 𝘣𝘪𝘨🐺 گپ اصلی مجموعه https://t.me/+i7oxtYSAkW8wNmQ0 ✞︎𝘣𝘐𝘨 𝘞𝘖𝘓𝘍 𝘨𝘪𝘳𝘭𝘴🏳️‍🌈گپ دخترا https://t.me/+BLQXXt9_hZ9lYTI0 🍷🕯<𝘛𝘳𝘪𝘣𝘦 𝘞𝘰𝘭𝘷𝘦𝘴 𝘚𝘔>🏳️‍🌈🏳️‍⚧️چنل اصلی مجموعه https://t.me/Tribe_Wolves_SM69 چنل رمان ✞𝙀𝙭𝙘𝙞𝙩𝙞𝙣𝙜 𝙣𝙤𝙫𝙚𝙡 🥂 https://t.me/+ozez40lETRZjMTBh 🍼𝘛𝘙𝘐𝘉𝘌(𝘓𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦)𝘞𝘖𝘓𝘍🧸چنل عکس و مدیا لیتلا https://t.me/TRIBE_Little چنل فیلم و گیف های 🔞✞𝘗𝘜𝘙𝘕 𝘏𝘜𝘉 𝘞𝘖𝘓𝘍 🥂 https://t.me/+Vev1Wi96QC01ZGJh
Показать все...
✞︎𝘞𝘰𝘭𝘧 𝘵𝘳𝘪𝘣𝘦 𝘣𝘪𝘨🐺

Welcom to Gap🐺🖤 🏳‍🌈Lgbt\bdsm🏳‍🌈 Monaseb tamame gerayesh ha🤤💦 Gay🌈🌞 Bisexual💙💕💜 Ts🏳‍⚧ Pv bi ejaze🚫 Tohin be gerayesh ha🚫 Fohsh namoos🚫 Nejad parasti🚫 Gif,video,... porn🚫 Farakhan faghat beyn 1 ta 3 sob✅

https://t.me/Tribe_Wolves_SM69

🥀🥂 #Part32 شب شده بود و خسته دراز کشیده بودم روی تخت تقریبا یک هفته میشد که روی مواد کار میکردیم توی این مدت از عمارت حتی بیرونم نرفته بودیم تموم تمرکزمون روز و شب شده بود مواد با ام تماس گرفته بودم و گفته بودم که ما خیلی به مشکل بر خوردیم توی تولید مواد که گفت نمیتونه کمکی کنه باید جوری رفتار کنیم که کسی شک نکنه اما من واقعا نمیفهمم توی یه عمارت هستیم وسط ناکجا آباد هیچکسم دور و برمون نیست اخه چرا باید شک کنه کسی بیخیال مهم رسیدن به هدفمه از یه طرف کلافه شده بودم از شلوغی توی خونه ۳ ۴نفر پیشخدمت بودن که هی در رفت و آمد   تمیز کاری بودن و من واقعا نمیفهمم چرا باید باشن و خونه به این بزرگی رو تمیز کنن باید با ام صحبت کنم و ازش بخوام همشونو مرخص کنه از تخت اومدم بیرون نشستم روی صندلی و لپتابمو روشن کردم و با ام تماس گرفتم ام: ماموریت در چه حاله؟ _خب به تولید اولیه اش نزدیک تر شدیم و تقریبا دو سه روز دیگه تمومه و باید چند نفر رو استخدام کنیم که تکثیرش کنن ام: خوبه من کاراشو اوکی میکنم، دیگه باید شروع کنین و کم کم دوستامونو پیدا کنین هابز توضیح میده همه چیز رو _عالیه، فقط من باید بهتون یه چیزیو بگم ام: اتفاقی افتاده؟ _نه اتفاق خاصی نیفتاده فقط من بودن این مقدار زیاد از پیشخدمت و بادیگارد رو ضروری نمیدونم حداقل تا وقتی نیک وارد بازی نشده و این عمارت واقعا زیاده باید یه جوری تلقین کنیم که اوضاع مالی متوسطی داریم که میخوایم مواد جدید رو معرفی کنیم و بفروشیم و ازش ثروت بدست بیاریم بنظرم این عمارت رو فعلا رو نکنیم بذاریم برای وقتی که به طور مثال از فروش مواد ثروتمند شدیم ام: خب باید بگم پیشنهاد خوبی بود من بیشتر بهش فکر میکنم و یه راهی در نظر میگیرم یکم تو فکر فرو رفتم _ام... ام: بله رایا _خیلی ذهنم با سوال های زیادی درگیر شده ام: چه سوالایی؟ _چرا اینقدر اولش عجله کردی؟ و چرا هنوزم ماموریت نقص داره؟ کمی سکوت بینمون برقرار شد ام: یک سری چیز ها گفته نشه خیلی بهتره و باید یادت بندازم یک مامور هیچوقت اینجور سوال هارو نمیپرسه و هرچی بهش گفته میشه انجام میده _درسته من معضرت میخوام قربان ام: مامور 006 بهتره احساسات توی کار دخیل نباشه خودت اینو میدونی درسته منو تو دوستای خوبی هستیم جدای کار اما توی کار همون رئیس و زیردست بمونیم خیلی بهتره _بله درسته ام: منو درجریان روند ماموریت قرار بده و تمرکز کن تو خیلی بهتر از این حرفایی _چشم بعد از اتمام تماس با مشت زدم روی میز رایای احمق تمرکز کن چت شده تو عصبی شده بودم سیگارمو از توی میز برداشتم و روشنش کردم رفتم روی تراس که ازش کله باغ و جلوی عمارت معلوم بود باید خودمو درست کنم باید رایای قوی قبلی رو برگردونم چه اتفاقی افتاده این وسط نمیدونم اما حس میکنم یه مدتی هست نرم شدم اخلاقم انگار تغییر کرده موهامو زدم پشت گوشمو سیگارمو کشیدم و  رفتم آب رو باز کردم تا وان پر بشه بعد لباسامو درآوردم و منتظر موندم، وقتی پر شد دراز کشیدم و سرمو بردم زیر آب.
Показать все...
Показать все...
✞︎𝘞𝘰𝘭𝘧 𝘵𝘳𝘪𝘣𝘦 𝘣𝘪𝘨🐺

Welcom to Gap🐺🖤 🏳‍🌈Lgbt\bdsm🏳‍🌈 Monaseb hme grayesha refiq🤤💦

🥀🥂 #Part31 آهنگ گذاشته بودم و میخوندم همزمان مواد رو قاطی میکردم شوکا داشت قهوه درست میکرد اینقدر سرگرم بودیم که زمان از دستمون در رفته بود موادو با هم ترکیب کردم و بازم به جای اینکه حل بشه کف کرد اعصابم خورد شد دیگه گذاشتمش زمین و خودمو ول کردم روی صندلی کنار میز صورتمو گرفتم تو دستام _اه چرا یکیو نفرستادن کمکمون اخه ما چیزی نمیدونم از اینا ‌اه شوکا اومد کنارم دستشو گذاشت روی شونه ام و گفت: میدونم سخته ولی باید انجامش بدیم و نیک رو گیر بندازیم بذار این ترکیبو من درستش میکنم تو برو یکم استراحت کن صورتمو از بین دستام بیرون آوردم و نگاهش کردم من چرا انقدر عجیب شدم رایا کی اینجوری بود وای دو روزم نشده که ماموریتو گرفتم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: نه خودم انجامش میدم تو برو ببین اون ترکیب قبلیه آماده شد یا نه اگه آماده شده بود و اینم این دفعه جواب داد کار امروز تمومه بقیشو بعدا انجام میدیم شوکا رفت سراغ نتایج و منم باز ترکیب کردم مواد رو و این دفعه جواب داد خوشحال گفتم: یسس اینههه شوکا اومد کنارم و گفت نتایج مواد قبلی هم درسته و آمادست _پس تمومه بیا جمع کنیم وسایلو بریم بالا شام بخوریم که خیلی گشنمه نگاه ساعت کردم تقریبا ۴ساعتی میشه که این پایین بودیم وسایلو جمع کردیم و رفتیم بالا شوکا رفت دوش بگیره و منم رفتم دوش گرفتم و یه لباس راحت خواستم بپوشم شلوارک و یه تیشرت لانگ پوشیدم و رفتم سالن غذا خوری شوکا قبل من اونجا بود اون هم لباسای راحت پوشیده بود یه شلوارک و یه تیشرت لانگ و موهاشو مثل من گوجه ایی بسته بود یه لحظه به شالن غذا خوری نگاه کردم و به خودمون نگاه کردم و خندیدم شوکا هم از نگاهم فهمید و اونم خندید وضعیت خودمون با سالن اصلا نمیخوند سالن دورتادورش پرده های بلند و فاخر بود نقاشیای زیبا و یه میز شام که شمع روشن بود و خدمتکاری که ایستاده بود برامون غذا بکشه و ما دوتا با تیشرت و شلوارک بودیم با خنده رفتم کنار شوکا و صندلیو براش کشیدم عقب و دستمو زدم پشت کمرم و گفتم: مادام شوکا هم با خنده مثل این پرنسسا ادای احترام گرفت و بعد نشست منم رفتم نشستم و به پیشخدمت گفتم بره خودمون پذیرایی میکنیم وقتی رفت برای خودم و شوکا غذا کشیدم و بعد مشغول غذا خوردن شدیم بین غذا خوردم نظر میدادیم درمورد روند درست کردن مواد مخدر و بعضی وقتا میخندیدیم بعد از شام شوکا پیشنهاد داد فیلم ببینیم که گفتم استراحت کنیم بهتره و شب به خیر گفتیم و رفتیم بخوابیم انقدر خسته بودم که تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد.
Показать все...
🥀🥂 #Part30 بعد از ناهار یکم استراحت کردیم تا بعد بریم مواد رو درست کنیم موهامو کامل جمع کردم و فقط یه نیم تنه آبی پوشیدم با جین آبی کفش نایک سفیدمو پام کردم و رفتم در اتاق شوکا رو زدم درو باز کرد اون هم همین ترکیبو پوشیده بود فقط رنگش نارنجی بود و منی که عاشق رنگای نارنجی و مشکیم شوکا_بریم که کلی کار داریم _اره رفتیم توی کتابخونه و کتاب قرمز رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و یه قفسه از کتابخونه باز شد و پشتش راه پله به پایین بود برگشتم و شوکا رو نگاه کردم که دیدم عجیب نگاهم میکنه سرمو به معنی چیه تکون دادم گفت: خب اولین باره اینجوری میبینمت و نمیتونم اینو نگم که خیلی خوش استایله بدنت من چرا از حرفش باید ذوق کنم نمیدونم _ممنون تو هم خوش استایلی لبخند زدم بهش و گفتم بریم برق زیرزمین روشن شد و یه آزمایشگاه بود که همه چی داشت یه میز بزرگ وسط بود که روش وسایل آزمایش و تقطیر بود و یه سری مواد های شیمیایی هم بود دور تا دور اتاق هم کامپیوتر و طبقه بود که توی طبقه ها باز هم ازین مواد ها بود ولی هرچی نگاه کردم کوکائین رو ندیدم شوکا رو نگاه کردم که اونم داشت دور و برشو نگاه میکرد و پرسید: پس کوک کو _نمیدونم هابز گفت اینجاست ‌ رفت طبقه هارو داشت می گشت باز من نگاه انداختم به دور و بر که دقیقا روبرو یه دستگیره و گاو صندوق بزرگ توی دیوار بود زدم زیر خنده شوکا با تعجب نگاهم کرد انگار عجیب ترین چیز ممکن رو دیده من باخنده: شوکا ببین به این بزرگی روبرومونه شوکا هم نگاه کرد و آروم خندید ولی خنده هاش قشنگن آروم و زیبا _حالا چرا اینقدر تعجب کردی؟ شوکا: راستش ندیده بودم زیاد بخندین درواقع اصلا خندیدنتونو ندیده بودم _خب باید کارمندا ازم حساب ببرن دیگه کم میخندم کلا وقتی همکارا هستن شوکا: آهان که اینطور _بهتره بریم سرکارمون دستور تولید و رمز گاو صندوق روی یه تخته برد نوشته شده بود و یه سری شکل هاشو هم کشیده بود لباس های مخصوص رو پوشیدیم و عینک زدیم لباسش مثل یه تیکه نایلون بود که شفاف بود دستکش پوشیدم و مواد اولیه اشو برداشتم مواد اصلیش از کوکائین و یه ماده دیگه بود که با چیز های دیگه قاطی میشد پودر بود اما باید مثل قرص میشد اصلا یک روزه تموم نمیشد حالا چقدر ما توی تولیدش شکست بخوریم هم خداداند.
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.