ᴀᴍᴀʀʏʟʟɪs
ناشناسم http://t.me/HidenChat_bot?start=1897377785
БольшеСтрана не указанаЯзык не указанКатегория не указана
178
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Фото недоступноПоказать в Telegram
حیوانات داشتن بدرفتاری میکردن،
بنابراين خدایان تصمیم گرفتند یه پتو رویِ کلِ زمین بندازند تا جلویِ نور خورشید رو بگیره.
خیلی تاریک شده بود.. خیلی تاریک؛
حیوانات ترسیده بودن اما خدایان دعاهاشون رو اجابت نکردند.
ولی،
یه پرندهی شجاعِ کوچولو به آسمون پرواز کرد..
خیلی سریع پیش رفت، قلبش اونقدر تند تند میزد که فکر میکرد الانه که بترکه..
ولی اون راه رو ادامه داد؛
با قلبی عصیانگر و اراده ی فولادین پیش رفت و نگاش به شمالِ حقیقی بود..
نهایتا،
با نوکش پتورو سوراخ کرد و پروتو نور کوچیکی تابید..
پرنده کوچولو پرواز کرد و به عقب رفت،
و بارها و بارها.. با نوکش به پتو زد و سوراخش میکرد.
اون داشت از خواست خدایان سرپیچی میکرد اما خدایان عصبی نشدند،
خدایان تحت تاثیر شجاعتش قرار گرفتند و تصميم گرفتن فقط نصفِ روز زمین رو بپوشونن.
و بنابراین این پتویی که پر از سوراخ های کوچیکه، تبدیل به آسمان شب شد
و اینجوری بود که ستاره ها شکل گرفتند؛
-ماریونت،ویرجینیا.
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
عادت کرده بودم..
به اینکه نگاهم کنی به اینکه لمسم کنی،
به اینکه حرف بزنی،
عادت کرده بودم که بنویسی...
از چشمام، از دستام، از قلبم...
انقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم...
یادم رفت بنویسم...یادم رفت پلک بزنم...
به جاش،
یه کار دیگه کردم.
اون زیبایی ها رو ریختم توی دل پالت...
اون زیبایی ها رو به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم...
چشمات ژنرال...چشمات
و اون زیبایی غیرقابل درکت و رو آسمون قلبم
نقاشی کردم؛
جئون جونگکوک، 30 دسامبر 1991
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.