کانال اصلی❤️ میخواهم حوایت باشم❤️
رمان میخواهم حوایت باشم ❤️ لینک میانبرهای کانال برای دسترسی آسان https://t.me/c/1579347491/4513 هر گونه کپی و فوروارد حرام می باشد 💥صرفا رمان پارت گذاری می شود. کانال سیاسی نیست.
Больше29 210
Подписчики
+1924 часа
+627 дней
-6530 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from کانال اصلی❤️ میخواهم حوایت باشم❤️
-نمیذارم بری
شیشکی که بی اختیار از دهانم بیرون پرید هر دویمان را از جا پراند
با چشمانی که از تعجب درشت شده بود توپید:
-بی ادب -چقدر رو داری تو بشر
حالام ممنون میشم پایین تنه رو بکشی عقب
-پس بوسم چی ؟؟ -بوس می خوای؟؟؟
-با چشمانی که ستاره باران بود پچ زد :
-خیلی
روی نوک پا ایستادم و خیره به چشمانش آهی کشیدم:
-خودت اصرار کردیاااااااا
با هیجان سری تکان داد
دماغش بزرگ و بی قواره اش را با تمام قدرت گاز گرفتم
صدای داد و فریادش خانه را برداشته بود
دهانم از طعم شوری پوستش جمع شد
-ااااه پسره چندش چند وقته حموم نرفتی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
👍 4
2 69120
شایعاتی به گوش می رسد مبنی بر اینکه آیین فرهنگ وارث خاندان فرهنگ نامزدی طولانی مدتش با خانم دکتر معروف و موفق را به هم زده و زیر قول و قرارش زده
صبر کنید ببینم
از امروز صبح
پچ پچ های جدیدی شنیده می شود
قرار است وصلت بزرگی بین فرهنگ ها رخ دهد
بین آیین و دختر عمو کینه توزش
انگار رد پای یک عشق قدیمی در میان است
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
2 16210
برای خواندن بیش از ۴۵۰ پارت جلوتر از کانال عمومی می تونید با استفاده از تخفیفات در نظر گذاشته عضو کانال vipمون بشید. برای دریافت شرایط به آدمین پیام بدید.
@Admminroman
1 30400
Repost from N/a
پج پج وار لب زدم:
-ببوسمت؟
نگاهم نمیکرد، خیره شده بود به بازوی برهنهام.
مثل خودم آرام جواب داد:
-برام فرقی نداره، دوست داری ببوس...
این همه سردی میانمان به طرز عجیبی ترسناک بود.
دقیقاً حس و حالی هم سطح با او داشتم.
بدون هیچ اشتیاقی برای بوسیدن و عشق بازی.
گرفتار شده در اجباری که خودم با دست های خودم ساختمش و حق بیرون آمدن از آن را نداشتم.
باید امشب تا تهش را میرفتم. نباید اراده ام را چیزی میلرزاند.
نه بی حسیمیانمان، نه حس گند و ناراحتی که فضا را پر کرده بود.
چانهاش را با نوک انگشت کمی چرخاندم تا مجبور شود به چشمانم زل بزند.
نگاهم را روی تک تک اجزای صورتش چرخاندم. تلاشش برای بی تفاوت بودن ستودنی بود اما حیف که از پس چشمان غمگینش برنمیآمد.
خواستم از خیر چند کلامی که داشت روی زبانم میآمد بگذرم، اما دیگر نخواستم اینقدر نامرد باشم برای اولین بار یک دختر.
خیالم از او راحت بود.... انقدر امارش را از هر هزار طرف دراورده بودم که میدانستم هیچ رابطه ای عاطفه ای با هیچ مردی نداشته.
همانطور که دست هایم رفته رفته برای شکستن مرزها پیشروی میکرد، گفتم:
-اگه اذیت شدی، بهم بگو.
سرتکان داد و اینبار کامل دیگر چشم هایش را بست و باز نکرد.
زمزمه آرامش حال خرابم را خراب تر کرد:
-فقط زود تمومش کن، لطفاً.
در نقطهی بدی به صلحی موقت رسیده بودیم.
شاید فردا باز هم در جواب هر حرف، چیزی از آستینش درمیآورد ولی من دلم میخواست روی سرکشش را حالا نشان دهد.
نهایت تلاشم را برای آرام طی کردن مسیر کردم اما قطرهی اشک سرازیر شده از گوشهی چشمش، از نگاهم دور نماند.
در تمام طول مدت همهی دردش را میان لب های چفت شده ، خفه کرده بود
این دنیا زیادی بد تا میکرد. هم با من، هم با دختری که بدون اینکه اجازه دهد خودش حسی از رهایی جسم را تجربه کند، کنارم زده بود و پاهای برهنهاش را در شکم جمع کرده بود.
چند ثانیه ای طول کشید تا به خودم بیایم و از جایم تکان بخورم.
دست روی ساق پایش گذاشتم و کلافه گفتم:
-اینجور بدتر اذیت میشی، بذار...
حرفم را خواند که میانش پرید و معترض نالید:
-نمیخوام...ولم کن جون عزیزت...نمیخوام به فکر من باشی.
و بلافاصله به ملحفه چنگ آورد و سعی کرد بدنش را با آن بپوشاند.
خیلی سریع دوباره کنارش برگشتم. درد داشت ولی انقدر ساکت و خاموش بود که دلم میخواست سرم را به دیوار بکوبم.
قرار بود کاپ شجاعت بگیرد که انقدر به خودش زجر میداد؟!
دست روی پهلواش گذاشتم و سرم را خم کردم برای دیدن صورتش.
درگیر خودش بود و فارغ از حضور من.
-حالت خوبه؟؟!
https://t.me/+7c_GtL5XNNAzMzg0
https://t.me/+7c_GtL5XNNAzMzg0
https://t.me/+7c_GtL5XNNAzMzg0
پارت واقعی
👍 7❤ 2
3 38880
Repost from N/a
Фото недоступно
من دلآرا...
دختری مستقل و آزادم و جویای کار... اما هرجا میرم بهم کار نمیدن چون یه نفر نمیذاره.... 😕
یه نفری که از نظر من زیادی گنددماغ و بیشعوره اما نه... 🥺
این یه نفر کیانه... کیان سپهسالار....!(یه آقای خوشتیپ و مارکدار....!)
عشق قدیمی من...!
این آدم اینقدر نفوذ و قدرت داره که هیچ احدی جرئت کار دادن به من رو نداشته باشه هرجا هم رفتم سهسوته اخراج شدم.
اما یه نفر تو نجاری بهم کار داد: فؤاد....
پسر شرور محل!
میگفتن سگاخلاقتر و دعوا بگیرتر از این بشر نیس، امّا منم دختری نبودم که به همین راحتی عقب بکشه!
پسری که نه از کیان میترسید، نه از عاقبت کمک به من...
تا اینکه...
https://t.me/+4F_PwDWvWoc2NTFk
https://t.me/+4F_PwDWvWoc2NTFk
👍 2
2 44440
Repost from N/a
#پارت_642
_دختره تو زندان رگش و زده
بیتوجه به گفتهی وکیل سیگارش را اتش میزند و از پنجرهی شرکت بیرون را تماشا میکند..
_ساعت پنج صبح انتقالش دادن به بیمارستان
کامی از سیگارش میگیرد و دست خالیاش را درون جیب شلوارش فرو میکند..
_میگن..
مرد مکثی میکند و با ندیدن هیچ گونه عکسالعملی از جانب میعاد ادامهی حرفش را با حرص میغرد:
_میگن جوری وضعیتش حاده که امیدی به زنده بودنشم نیست
بلاخره نگاه از پنجره میگیرد..
با همان ژست و خونسردی اعصاب خوردکنش به طرف رفیق چندین سالهاش میچرخد و با ارام ترین لحن ممکن لب میزند:
_خب چی کنم؟!
از این بیخیالیاش..
از این ارام بودن و به چپ گرفتنش روان نیما بهم میریزد و چند قدم نزدیکش میشود:
_میخوای وانمود کنی برات مهم نیست؟
رو به روی میعاد میایستد و با چشمان سرخش خیرهاش میشود..
این مرد کی انقدر بیرحم شده بود؟!.
پکی به سیگارش میزند و پوزخندی به چهرهی سرخ نیما میاندازد..
_وانمود نمیکنم
واقعا برام مهم نیست..
_حتی اگه بفهمی حامله بود..
خنده رفته رفته از روی لبان میعاد محو میشود و ایندفعه نوبت نیما بود که پوزخند بزند:
_زنت حامله بوده باغیرت
جورییی رگش و زده که بچه که هیچی حتی امیدی به زنده موندن خودشم نیست
_دلم نمیسوزه
اون قاتل الههی منه
نیما قدمی از او فاصله میگیرد و بیتوجه به صدای ضعیف و نالهوار او با صدایی محکم و گیرا لب میزند:
_اینم واسه اینکه بیشتر بسوزی بهت میگم
پشت به چهرهی مات و رنگ و رو رفتهی میعاد میکند و به طرف کیفش میرود..
مدارک و پروندهی مهسا را از کیف بیرون میآورد و به طرف میعاد حرکت میکند..
پرونده را در آغوش میعاد پرتاب میکند و با صدای خشمگینی میغرد:
_بیگناهه
چشمان میعاد به خون مینشیند و بغض گلویش را خراش میدهد..
_این همه مدت اون دختر مظلوم و انداختی زندان به هوای اینکه قاتل الهه است هر بلایی که خواستی سرش اوردی ..
میعاااد تو این همه مدت یه ادم معصوم و اذیت کردی..
کیفش را از روی میز برمیدارد و بیتوجه به اوی خشک شده اخرین حرفش را میزند و او را ترک میکند:
_حالا تو بمون و
عذاب وجدانت و
زن و بچهای که بیگناه پر پرشون کردی..
https://t.me/+HXeRkcu1aOo1NDlk
https://t.me/+HXeRkcu1aOo1NDlk
دختره رو بیگناه متهم به قتل زنش میکنه و انقدر شکنجش میده تا دختره خودش و بچهی توی شکمشو توی زندان میکشه…🥺💔
👍 2
1 75410
Repost from N/a
تنها چیزی که از این دنیا میخواستم یه زندگی معمولی بود.
دلم میخواست هر روز با خیال راحت منتظر شوهرم بمونم و براش غذا درست کنم تا از سر کار برگرده! اما پدر مادرم منو برای سرگرد آیین نشون کرده بودن. کسی که از هر مأموریت با خودش یه زخم خونه میاورد، کسی که کله گندههای خلاف در به در دنبال یه نقطه ضعف ازش میگشتن!
اصلا برای همین ترسا بود که من از زندگی باهاش فرار کردم تا به کسی که دوسش داشتم برسم. یه مرد معمولی که قرار بود مرد آرزوهای من باشه.
من فکر میکردم اون یه مرد معمولیه اما شب عروسیم، فهمیدم سر سفره عقد رئیس بزرگترین مافیای جواهرات تقلبی نشستم!
حالا دیگه سرگرد آیین محال بود از من بگذره، چون من با دشمن قسم خوردهش قرار عقد گذاشته بودم!
https://t.me/+DePOESFNqWgyMDg0
⌝زیر درخت سیب🍎|مهشید حسنی⌜
به یاریِ خدای عزیزِ قلم. زیرِ درختِ سیب. پارت گزاری از شنبه تا چهار شنبه هر شب دو پارت.
👍 1
1 99910
همستر تیک آبی گرفت🔂
پروژه جدید با اسم hamSter که تیک آبی تلگرام رو گرفته و عین ناتکوین داره با سرعت عجیب بالا میاد :||
به هیچوجه از دستش ندید که بعدا دلتون میسوزه
33500