cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

زَرنــــابـــــــ ~دِلــ بیــقراران~

مجموعه دل‌ بی‌قراران اثر: 𝐁𝐚𝐫𝐟𝐚 فقط یک قصه‌گو پایان : خوش🌟🎀

Больше
Рекламные посты
13 704
Подписчики
-2424 часа
-1307 дней
-58230 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Показать все...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Показать все...
Repost from N/a
-چای یا قهوه !؟ حواسش به من نیست .نمیدونم چند روزیه که آراز مشکوک شده شایدم حساسیت من نسبت بهش باعث شده که شک کنم ..‌. اما نه نمیشه ..تلفن هاش زیاد شده و مدام توی بالکن حرف میزنه. حتی گوشیش که دسترس نبود همیشه همراهشه... -چای عزیزم میگه اما نگاهش به من نیست ...!دیگه مثل قبل نیست مطمئنم یه چیزی شده .. -من از فردا چند روز نیستم فادیا -کجا...کجا میری؟ چرا؟ -یه موقعیت کاری پیش اومده باید برم ..میتونی به مهشید بگی بیاد پیشت تنها نباشی؟ امکان نداره اون توی این یک سال که از ازدواجمون میگذره یه روز هم تنهام نذاشته... -خب منم میام ...! -اذیت میشی عزیزم..بعد همه مردن.. -همه!؟ با تعجب میگم ... نمی دونم چرا حس میکنم نگاهش و میدزده ...! دلم آشوبه حالم خوب نیست همش فکر میکنم قرار اتفاقی بیوفته ... https://t.me/+YYyehZUxQBxlMmFk https://t.me/+YYyehZUxQBxlMmFk دو روزه که آراز رفته ...‌ روز اول که تا آخر شب تلفنش در دسترس نبود ..روز دوم بعد چند بار زنگ آخر وقت جواب داد سریع قطع کرد ... امروز زنگ زد اما صداش اصلا خسته ی کار نبود و گفت یکی دو روز دیگه بر میگرده .. البته بر گشته بود ولی دیر ....! من نبودم.. همون روزی که من اتفاقی توی محله ای که برای باز سازی رفته بودم ،دست تو دست دختری دیدم که شباهت زیادی به خودم داشت ...! اون حتی خارج شهر هم نبود! همین جا زیر آسمون همین شهر... به من دروغ گفت ...! خیانت ..باز هم خیانت ..بار اول آراز بود که دستم و گرفت و بلندم کرد حالا که خودش خیانت کرده به کی پناه ببرم ..! فیلمی که با موبایل گرفتم براش فرستادم .. به محض رسیدن فیلم هزار بار زنگ زده بود و پیام داده بود.گفته بود توضیح میده... گفته بود اشتباه میکنم ... اما من آدم موندن کنار خائن‌ها نبودم ... رفته بودم جوری که یک ساله با وجود اینکه توی همین شهرم اما ازش دورم ... مهشید گفته بود دیوانه شده ،گفته بود در به در دنبالته اما من دیگه اون فادیا قبل نبودم! حتی وقتی که اونو اتفاقی دیدم و ازم پرسید «فادیا ازدواج کردی؟» https://t.me/+YYyehZUxQBxlMmFk
Показать все...
Repost from N/a
- به کمر بخواب و لنگاتو جوری باز کن که همه چیت بزنه بیرون. شیو کردی؟ بی قرار می گویم: - قرارمون این نبود. سیگارش را آتش می زند و کلافه می گوید: - قرارمون سکس نبود؟ به تته پته می افتم. - بود... بود ولی این مدلی نبود. پوکی به سیگارش می زند و باز با حرف هایش لالم میکند: - سکسم مدل می خواد. نکنه گفته بودم زیر پتو و تو تاریکی می کنمت و خودم خبر ندارم؟ هوم؟ سر بالا می اندازم به معنی نه. بغض دارد خفه ام می کند. - زبون نداری؟ باید بتونم اون پایینو ببینم یا نه؟ نکنه انتظار داری از رو حدس و گمال یه جایی فرو کنم؟ بخواب... بخواب دختر، بخواب تا پشیمون نشدم. اشکم می چکد. - من هرزه نیستم. نوچی میکند. زیر لب چیزی می گوید که نمی شنوم. شاید دارد فحش می دهد. یا چه می دانم. - می دونم، هرزه بودی جات تو بغل من نبود. لخت شو، بخواب... مگه آزادی نامزدتو نمی خوای؟ اشکم باز می چکد. - چرا، چرا... می خوام. - پس بخواب. دراز می کشم. با همان مانتو شلوار لعنتی. با گریه. آنقدر شدت گریه ام زیاد است که به هق هق می افتم. سیگارش را خاموش میکند. چنگ میان موهایش می اندازد. نگاهش سرخ است. چرا؟ مگر نه اینکه فقط می خواست خودش را خالی کند؟ پس چرا انقدر بی قرار. - بخدا نمی تونم اینجوری. زی... زیر پتو... با لا... لامپ خاموش. خواهش میکنم آقا عماد. روی زانو روی تخت می نشیند. عصبی ست. اما دارد خودش را کنترل می کند. مچ پایم را می چسبد، جیغ میزنم از ترس و او پاهایم را از هم باز کرده، فریاد می زند: - فلجی مگه؟ اینطوری پاهاتو باز میکنی که من بتونم کاری بکنم یا نه شرم دارد مرا می کشد. دوست دارم از شدت شرمندگی و غصه و حقارت بمیرم. روی تن خشک شده ام خیمه میزند و توی صورتم می غرد: - نمی خوام که بکنمت، می خواستم فقط آرومت کنم بی شرف. احمقِ نفهم. پاشو گمشو بیرون. می ترسم پشیمان بشود. برای همین قبل از اینکه از تخت پایین برود، پاهایش را می چسبم و آویزان میشوم: - تو رو خدا آقای شاهید، غلط کردم. هر کار بگید میکنم، اصلا خودم... خودم تحریکتون میکنم. دست میبرم برای باز کردن دکمه‌ی شلوارش و با عجله میگویم: - همه تلاشمو میکنم که خوب ارضا بشید، اصلا... هر کاری که بگید... هر مدلی که بخواید... چنان برمیگردد، گردنم را می چسبد و روی تخت زمینم میزند که لال میشوم از ترس. با خشم و چشمانی که انگار خیسی اشک دارد می غرد: - به من التماس نکن، هرزه ای مگه کثافت؟ تو گوه خوردی که این حرفا رو میزنی. غلط میکنی که بخوای اینجوری بخاطر اون شهاب پفیوز، خودتو پیش من حقیر می کنی! هق میزنم، با تحکم و خشمی کنترل شده آخرین حرف را میزند: - میری، ازش طلاق میگیری. بعدش میای اینجا، صیغه ام میشی، تو همبن اتاق پرده اتو میزنم، میکنمت آیدا، جوری میکنمت که چشمای بی پدرت از لذت خمار بشه برام، بعدش رضایت میدم اون پفیوز بیاد بیرون. فهمیدی؟ سر که تکان می دهم، انگار طاقت نمی آورد لمسم نکند. چرا که لب هایم را به دندان می گیرد و عمیق... پارت واقعی ❌ https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
Показать все...
Repost from N/a
_دارم از درد میمیرم ترو خدا کلاس و زودتر تمومش کن .. میدانست محال است پیامش را در کلاس ببیند و اگر هم میدید محال بود کلاسش را به خاطر او کنسل کند درد در دلش میپیچد که باعث میشود بی طاقت سرش را به میز تکیه دهد.. ستاره خود را روی صندلی جلو میکشد.. _اگه حالت خوب نیست میخوای از استاد اجازه بگیرم ببرمت بيرون.. _اجازه نمیده .. _اگه حالتو ببینه شاید اجازه بده.. پوزخندی به خیالات خام رفیقش میزند.. او حتی حاضر نمیشد به خاطرش کلاس را چند دقیقه زودتر به اتمام برساند.. با درد نگاهی به قامت بلند و عضلانی اش در آن کت و شلوار رسمی می اندازد.. با جدیت و اخمی غلیظ سخت مشغول درس دادن بود.. هیچکس خبر نداشت که او همسر صیغه ای استادی است که کل دخترهای دانشگاه برایش بال بال میزنند.. دختر درسخوان و شاگرد اول دانشگاه که مجبور بود برای گرفتن بورسیه؛ معشوقه ی استاد آریا با تمایلات و فانتزی های عجیب و رفتارهای خشونت آمیزش در سکس شود درد وحشتناکی هم که امروز داشت حاصل رابطه ی طولانی مدت دیشبش با او بود.. انگار جانش کم کم به لب میرسید .. هنوز دوساعت تا پایان کلاسش مانده بود.. ستاره نگران شانه اش را تکان میدهد.. _ماهک خوبی..؟ حتی نای جواب دادن هم نداشتم.. _چه خبره اونجا..؟ صدای سام رعشه به تنش مینشاند.. _استاد خانوم سعادت حالش خوب نیست انگار.. یکی از دانشجو ها بلند این حرف را میزند و سام است که با اخم به سمتشان می آید.. _چیشده..؟ نگاهش روی ماهک ثابت میشود و با دیدن صورت رنگ پریده اش به طرفش پا تند میکند.. دخترک از درد زیاد از حال رفته و پخش زمین میشود.. سام به طرفش خیز برمیدارد و با کشیدن او در آغوش مانع برخورد سرش با زمین میشود.. _ماهک..ماهک..چشمات و باز کن دانشجوها شوکه به استاد خشن و سردشان که چگونه یکی از شاگردانش را در آغوش گرفته نگاه میکنند.. سام فریاد میزند.. _چرا وایستادین بر و بر زل زدین به من اورژانس خبر کنید.. یکی از دخترها که شیفته ی سام بود با دیدن ماهک در آغوش سام از شدت حسادت فوراً از کلاس بیرون میزند و با مأموران حراست برمیگردد.. _اوناهاش همون دختره است .. خودش و تو بغل استاد زده به موش مردگی آخه این کار درسته..؟ اینجا دانشگاست مثلاً.. دختر از درد وحشتناک زیر دلش ناله ی خفیفی میکند و از بین پاهایش خون جاری میشود.. _جناب آریا این کارتون غیراخلاقیه و دور از قوانین دانشگاه.. اون دانشجو رو ول کنید چندتا از خانومای حراست و خبر کردیم بهشون رسیدگی میکنن.. سام بی توجه به همهه ی دانشجوها و سروصدای حراست خیسی خون را حس میکند.. وحشت زده از خونریزی زیادی که دارد صورتش را به سینه میفشارد و زیر گوشش با درد مینالد.. _این ..این خون چیه..این بلا رو من سرت آوردم..؟ به خاطر دردایی که هر شب بهت دادم..؟ به خاطر تمایلات وحشیانم تو رابطه است آره..؟ صدای مامور حراست مثل مته در گوشش سوت میزند.. _آقای آریا شما استاد این دانشگاه و الگوی بقیه اید درست نیست که جلوی چشم بچه ها دانشجوتون رو بغل گرفتید .. با فریاد بلندش مردک لال میشود و کل کلاس در بهت فرو میرود.. _خفه شو بیشرف کدوم دانشجو ..زنمه کثافت .. زنمه آشغال..تو و این دانشگاه کوفتیت باهم برید به درک.. جسم بی جان دخترک را روی دست بلند میکند و در حالیکه به سمت در میرود مقابل چشمان حیرانشان فریاد میزند.. _ یکی به نگهبان بگه ماشینم و بیاره دم در .. زن و بچم دارن از دستم میرن.. به خدا اگه یه تارمو از سر زنم کم شه اینجارو آتیش میزنم.. https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 نگم از پسرش که با همون پارتای اول کلی کشته داده..😎🤫 یه کراشیه که نگوو..🤤
Показать все...
Repost from N/a
_سینه‌هاتو درار، روزی پنج بار بچه شیر می خواد! بلاتکلیف وسط اتاق ایستاده بود، به این شغل نیاز داشت! بعد از اینکه شوهرش او را از خانه بیرون انداخت بی جا و مکان شده بود! _حاج امین میخواد بچه حسابی چاق و تپل بشه... تو این خونه بهت رسیدگی میشه تا شیری که میدی به بچه قوت داشته باشه. https://t.me/+qo1k5YuhN741NjQ8 خدمتکار همه چیز را برایش توضیح میداد. _ضمنا، زمانی که به بچه شیر میدی نباید به بچه ی خودت شیر بدی فهمیدی؟ نمیخوام شیرت کم بیاد. کدام بچه؟ همان نوزادی که وقتی بعد از زایمان به هوش امد او را کنار خودش ندید؟ همانی که شوهر عوضی‌اش او را از دل‌آرا گرفته بود؟ _به زبون عامیانه تا یک سالگی بچه واسه‌اش دایه میشی! بالا سرت هستیم کم و کاستی بذاری از این خونه میندازنت بیرون. نوزاد را به دستش داد، با احساسات مادرانه‌ای که داشت نوزاد را در آغوش کشید و بویید. یعنی کودک خودش هم همین بو را میداد؟ هرگز اجازه ندادند او را لمس کند. _لخت شو بهش شیر بده، من میرم پایین کاری داشتی بگو، قرارداد رو امضا کردی؟ با محبت بچه را روی تخت گذاشت و مانتویش را در آورد. سینه ی چپش را از تاب بیرون آورد و پسرک را در آغوش کشید. _تو چقدر خوشگلی، یعنی بچه ی منم همینطور نازه؟ کودک آرام دهانش را باز کرد و لب هایش را دور نیپل دل‌آرا گذاشت. حس مادرانه‌اش فوران کرده بود، شوهر عوضی‌اش بچه را به او نشان نداد و وقتی که هنوز بخیه های حاملگی‌اش خوب نشده بود او را از خانه بیرون کرد و غیابی طلاق داد! پسرک انگشت اشاره ی دل‌آرا را گرفت و با آرامش شیر مکید. چند دقیقه گذشت که با صدای به هم خوردن در را شنید. _سمانه خانم اومدی؟ بیا ببین بچه چقدر نازه. گردنش را چرخاند و با دیدن حاج امین که داخل اتاق شده بود از جا پرید و با حیرت به او نگاه کرد. سینه های دخترک لخت بود و فقط توانست بچه را به خودش بچسباند تا کمی از سینه‌هایش پوشیده شود. _من...من داشتم به بچه شیر میدادم، میشه برید بیرون؟ قلبش از ترس در سینه می تپید. همانطور که گفته بودند حاج امین رستگار مرد با هیبتی بود! اولین بار بود او را می دید و از ترس به خودش می لرزید. امین برخلاف خواسته ی دل‌آرا جلو رفت و خسته روی تخت نشست. _مگه قرارداد رو نخوندی! _نخوندم اقا، یعنی بچه داشت گریه میکرد، سریع امضا کردم تا بغلش کنم. _بد غلطی کردی! صدایش بلند نبود اما آنقدر محکم بود که دخترک به خودش لرزید. _توی قرارداد به وضوح ذکر شده دایه‌ای میخوام که وقتی به بچه شیر میده بالای سرش باشم! _ولی...ولی. امین با گریه کردن نوزاد به او تشر زد. _بشین به بچه شیر بده! هلاک شد. بغض به گلوی دل‌آرا چسبید و روی تخت نشست، زیر چشمی به امین چشم دوخت. مرد تمام حواسش به بچه بود و انگار که نه انگار زنی رو به روی او لخت نشسته است! _بهتون تسلیت میگم خواهرتون فوت شد، پسر ایشون بود نه؟ شما سرپرستیش رو گرفتین؟ امین خودش را جلو کشید و دستش را آرام روی گونه ی پسرک گذاشت! نفس در سینه‌ ی دل‌ارا حبس شد! گرمای دست حاج امین را با سینه‌اش احساس می کرد. تمام تنش منقبض شد! _از این به بعد اینجا تو اتاق بچه زندگی میکنی، به مدت یک سال دایه ی بچه میشی، غذا و جای خواب به کنار، حقوقی هم که برات در نظر گرفتم کم نیست. گونه ی کودک را بوسید و ریش هایش سینه ی سفید دخترک را لمس کرد! مرد از جا بلند شد و مستقیم به چشم های دختر خیره شد. _بعد از یک سال شما رو به خیر و مارو به سلامت! نمیخوام بچه بهت وابسته بشه. دخترک سرش را تکان داد، حاج امین قدم برداشت که برود اما دخترک از جا بلند شد و او را صدا زد. _آقا؟ مرد ایستاد و به سمتش چرخید، در سکوت به او خیره شد و دخترک لب زد. _من...من نمیدونستم که قرارداد همچین گزینه‌ای داره... من همیشه نمیتونم جلوی شما لخت باشم! امین دست به جیب شد و زمزمه کرد. _من خواهرمو از دست دادم! وظیفه دارم بچه‌اش رو بزرگ کنم... الان انقدر وظایف سنگینی رو دوشمه که تنها چیزی که برام مهم نیست سینه‌های لخت توعه! از رک بودن و بی پروایی‌اش جا خورد، لبش را به یکدیگر فشرد و زمزمه کرد. _بازم من نمیتونم... با این وضعیت واقعا نمیتونم کار کنم. امین پوفی از سر کلافگی کشید، دستش را به موهایش کشید و گفت: _تا الان ده تا دایه اومدن که بچه باهاشون آروم نگرفته! ولی بغل تو ارومه... مشخصه بهت خو گرفته... نمیتونی بری، قرارداد بستیم. دخترک قدمی به جلو برداشت و لب زد. _من نمیتونم جلوی شما لخت بشم. _منم نمیتونم تورو با امانت خواهرم تنها بذارم! آرام بچه را روی تخت گذاشت و مانتویش را پوشید، دکمه هایش را بست و به سمت امین چرخید. _پس فکر میکنم من باید برم... قدم برداشت تا به سمت در برود اما بازویش اسیر دست امین شد! _بمون! صیغه‌ات میکنم! دیگه نگاه کردن ما هم حلال میشه نه؟ https://t.me/+qo1k5YuhN741NjQ8 https://t.me/+qo1k5YuhN741NjQ8 https://t.me/+qo1k5YuhN741NjQ8
Показать все...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Показать все...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Показать все...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.