cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

❤️‍🔥عشق سوخته❤️‍🔥

عاشقانه.... گی... غیرتی اگه جنبه داری بیا 👇👇 لینک ناشناس نویسنده https://t.me/BiChatBot?start=sc-123732-9mbt5lO

Больше
Рекламные посты
275
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
-430 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

راست میگن قلم ضعیفی دارم خداحافظ بچه ها💔
Показать все...
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p81 از جاش پاشد الان فرارشون مهم بود ن درد دستش با چاقوش شاهرگه یکیشونو زد و اسلحشو گرفت و دخل اون یکی رو اورد با صدای شلیک فهمید توحیدم کار خودشو کرده بدو بدو رفت پیشش +ایول پسر بدو بریم رفتن داخل هر چی بود برداشتن جعبه کمک های اولیه... سوییچ موتور... چند تا کنسرو.. اب.. تفنگ... پتو.. چاقو... و پولاشون حیدر باک موتورو چک کرد پر بود امیدوار بود به یکی از روستاها برسونتشون +بزن بریم پسر نشست رو موتورو روشنش کردو توحیدم نشست ترکش و چسبید بهش هوا سرد بود... کاپشنی که برداشته بود گرفت سمتش +بپوش تیشرت داری سرده _مرسی ازش گرفت و پوشید +سرتو ببر زیر کاپشنم _چرا؟؟؟ +باد سرد میخوره به صورتت مریض میشی دکی جون حرفشو گوش دادو سرش و برد زیر کاپشن حیدر سرشو تکیه داد به کتفشو دستاشو دورش حلقه کرده بود چه گرم و نرم بود چشاش گرم خواب شدو خوابید با صدا کردنش یهو از خواب بیدار شد _هیین چی شده؟؟؟ کجاییم؟؟؟ +پاشو گل پسر پاشو بنزین موتور تموم شده باید بقیه راه و پیاده بریم تا یه روستا روستایی پیدا کنیم لعنتیا نمیدونم کی ما رو خارج از شهر تو جنگل اوردن _احتمالا همون موقعی که بیهوش بودیم +اره بریم الان بارون میشه بدبخت میشیم کلی راه و پیاده رفتن _وای حیدر بسه من دیگه نمیکشم +پاشو پسر اون حداد عوضی حتما تا الان فهمیده و افتاده دنبالمون پاشو اونجا یه غاره هواداره تاریک میشه میریم اونجا تا فردا _هوووووف لعنت بهش باشه دوباره راه افتادن و رسیدن به غاری ک حیدر گفت +میرم قبل از شروع شدن بارون هیزوم بیارم تا از سرما به لقاالله نرسیدیم _بیام کمکت؟؟؟ +ن ریسکه الان میام اینو گفت و رفت با خودش فکر کرد چقدر حیدر خوبه و این من احمق قدرشو ندونست هیچوقت فقط تو دل ارزو کرد خدا دیگه ازش نگیرتش طاقت اینو دیگه نداره گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن! گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری می توانم... بشنو و باور مکن...💜! ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
14🍓 1
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p80 +خسته ای بیا بخواب تا انرژی ذخیره کنی _باوشه رفت کنار حیدر دراز کشید زودی خوابش برد خود حیدرم بخاطر دردی که داشت زود خوابش برد با صدای زمزمه های کسی زودتر از توحید بیدار شد •من مجبورم سه روزی نباشم تو این مدت از کنارشون جم نمیخورین تا برگردم 'چشم رییس مطمعن باشین تکون نمیخوریم •خوبه من رفتم تو دلش خدا رو شکر کرد بابت این موقعیت عالی شد از رفتنشون که مطمعن شد چشاشو باز کرد اروم و زمزمه وار توحیدو تکون داد +توحید توحید بیدار شو که خدا خیلی دوستمون داره _چرا چی شده؟؟ +اون حداد لعنتی سه روزی رفت گم و گور شه اینجا ۴تا نگهبان بیشتر نیست همکاری کنی میتونیم ترتیبشون و بدیم و در بریم _باشه باشه چجوری؟؟؟ +خوب گوش کن ببین چی میگم با دقت و ظرافت نقشه رو براش توضیح داد صبح زود بودو بهترین فرصت _من میترسم +تو میتونی اگه میخوای خلاص شیم پس جرئت داشته باش _باشه پیشونیشو بوسید +افرین توحیدم دوباره قرمز شد از این حرف هیچوقت عادت نمیکرد سریع به خودش اومدو پاشد _آهاااای کسی اونجا نیست؟؟؟؟ 'چیه چی میخوای اول صبحی؟؟؟ _لامصب دشویی دارم خودت تو این سرما شاشت نمیگیره؟؟؟ 'خیلی خب اومدم لال شو اومد سراغشو دید حیدر خوابه خوابه 'بریم یالا باهاشون رفت رسیدن به دسشوییه قدیمی خواست بره تو _بابا میخوام بشاشم از کجای این قبرستونی در برم؟؟؟ بفرمایین تو دم در بده یکیشون رفت اونور تر و یکیشون موند دم در رفت داخل و مشغول گشتن شد ی کاشی شکسته پیدا کرد برش داشت شانس باهاش یار بودو اون عوضی پشتش بهش بود.... با تمام توانش دهنشو گرفت و قبل از اینکه حرکتی کنه شاهرگشو زدو اسلحشو برداشت حق به حق دار رسد روزی و سهم دل من از جهان یک تو و یک بوسه و یک آغوش است...💜! ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
17🍓 1
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p79 _ حیدر حیدر چشاتو باز کن.... حیدر.. حیدر خوبی جان من جواب بده +زندم... توله.. نترس زد زیر گریه _خیلی خونریزی داری لعنتی +فدای.... ی... تار.. موت نمیشد اگه همینجوری خونریزی میکرد جونش به خطر میفتاد اشکاشو پاک کرد +توی... جیبم... چاقو... فندکه... بردار _باشه باشه ساکت شو انرژیتو نگه دار بلند شد با کاه های تو انبار براش جا درست کرد به زور گذاشتش اونجا دوباره با کاه و چند تا کاغذو فندک اتیش درست کرد چاقوی حیدرو روش داغ کرد باید تیرش و در میاوردو زخمشو میبست _حیدر... حیدر تحمل کن باید تیرتو در بیارم باشه؟؟؟؟ +میدو... نم پیرهنشو در اوردو پاره کردو گذاشت دهنش خوبه تیشرت داشت اروم مشغول تیر در اوردن شد حیدر از درد زیاد قرمز شدو پارچه رو با دندوناش فشار میداد بالاخره در اوردو انداخت اونور یهو در باز شد و چاقو رو قایم کرد 'هه اتیش روشن کردین اومدین سیزده بدر؟؟؟ _به تو چ سردمون بود 'انقدر بمونین از خونریزی و سرما بمیرین جلوس سینیه نون و پنیرو عسل رو انداخت 'کوفت کنین بعدشم رفت چشمش خورد به عسل _خدایا مرسی سریع برداشتشو مالید به زخم حیدر پیرهنشو پاره کردو زخمشو محکم بست (عسل خاصیت درمانی داره و زخم جوش میخوره باهاش) +مرسی... توله _همیشه که نباید تو جونمو نجات بدی پنیر و عسلو لقمه کردو گذاشت دهنش _بخور بخور جون بگیری خودشم خورد اما بیشترشو داد حیدر +همه رو دادی من _شاتاپ شو... خون از دست دادی باید جون بگیری همشونو بکشی مخصوصا اون هرزه رو +متاسفم _برای چی؟؟ +برای زنت _ن من متاسفم که به حرفت گوش ندادم و با این جنده ازدواج کردم +عاشق این چیزا سرش نمیشه _حالا که فکر میکنم عشق نبود تب تند بود الان فقط بچم برام مهمه ن این هرزه +خوبه... تا فردا خودمو جمع و جور میکنم ی جوری از این جا در بریم _عالیه سکوتم را مکن باور پس از این التهاب و درد که بی‌شک نعره‌ها دارد زبانِ به نیام رفته...💜 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
18🍓 2
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p78 •جووووون چه غیرتی حیدرو بستن و خسرو حداد تا میتونست زدش _ولششششش کن عوضییییی •جوووون چیه نکنه توام عاشقشی عقب کشید صورت حیدر پر خون و کبود بود •اصلا چرا تو رو بزنم میرم سراغ عشقت به نوچه هاش علامت دادو اونا دست و پای توحیدو به تخت بستن _ولممممم کنیننن ولممممم کنین لعنتیاااا با اخرین توانش داد کشید +بلاییییییی سرش بیاریییی خودم میکشمتتتتت لباسای توحیدو پاره کرد •جوووون •خودم ترتیبشو نمیدم نترس به اصلی ترین مهرم میدم +ولششششش کنننننن زنشش کجاست لنتییییییی دستاشو به هم کوبید بعد از چند دیقه صدای قدم دونفر اومد توحید ناباور به رویه روش نگاه کرد حیدرم با پوزخند خیره به نامی و سونیای لب تو لب هم بود پس مهره ی دوم عشق عشقشه _سووووونیااااا ٪ها چیه؟؟؟؟ ٪عشقم تیکه پارش کن حیدر صدای شکسته شدن قلب عشقشو شنید _عوضیههههه لاشییییی چی میگییی؟؟؟؟ ها؟؟؟؟ هرزه ی عوضی جلوی شوهرت تو بغل یکی دیگه اییییی؟؟؟؟ میکشمت جندهههه ٪گمشو بابا هیچ غلطی نمیتونی بکنی نامی رفت سمتش •میگی کجاست یا ترتیبشو بده؟؟؟؟ ~جووون چه بدنی گردنشو زبون کشید ~عوووووم +ولششششششش کنننن باشه میگم دستمووو باز کن میگم دستاشو باز کردن حمله کرد به نامی تا میخورد زدش.... ٪ هوووووی ولش کن تا توحیدو به درک واصل نکردمممممم تیر هوایی شلیک کرد حیدر نامی و ول کردو با سونیا درگیر شد ک یهو شونش سوخت _حیدررررررررر •بندازینشون ی گوشه ی انباری... بریم هر شیشه که بشکند ندارد قیمت جز شیشه‌ی دل که قیمتش افزاید...💜 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
❤‍🔥 17 2🍓 2👍 1
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p77 دهنشو بسته بودن _عوووووم +چه کارش داری لعنتی... ولششش کنین زنش کجاست؟؟؟؟ •تو فکر کردی بچم... نقطه ضعفت تو دستای منهالان... محاله به این آسونیا از دستش بدم یالا اون بگو اون فلش لعنتی کجاس؟؟؟؟؟ +عمراااا با افرادش درگیر شد نصفشونو درب و داغون کرد اما زیاد بودن _حیدررررر مواظب باششش تا به خودش بیاد ضربه تفنگ خورد پشت سرش و بیهوش شد با درد سرش بهوش اومد تنها چیزی که فهمید این بود که تو انباره کاهه و دست و پاهاش بسته _حیدررر حیدررر خوبی؟؟؟؟ دورو برش و نگاه کرد و توحیدو دید +تو اینجا چه کار میکنییی لنتییی؟؟؟؟ اگه کله شق بازی در نمیاوردی اون زنتو نجات میدادم و میاوردم ور دلت نه اینکه به قول اون عوضی نقطه ضعفم بیفته دستش _من تنهات نمیزاشتم باید میومدم برای نجات سونیا.... ینی چ بلایی سرش اوردن خدایی چیزیش نشده باشه حیدر چشماشو بست از حرفاش و احمق بازیش +ای خداااا چرا منو نکشتی تو همون اتیش سوزی ... نگران نباش نجاتش میدم نگاهش کرد پیشونیش زخمی شده بود +خوبی؟؟؟ _خوبم... تو چی؟؟؟ +بدتر از اینا سرم اومده.... سورن کجاست؟؟؟ _پیش مامان سونیا +توحید اون بچه چیزیش شه از اینجا ک ازاد شم خودم میکشمت _نترس جاش امنه +امیدوارم •خب چی شد خالقیان جای فلش و میگی یا ن؟؟؟؟ +ن •اوکی بیارینش اینجا _چه کارش دارین؟؟؟؟ ولش کن لعنتی بردنش جلوی تانکر خسرو با سر اشاره کردو چند نفر سر حیدرو بردن زیر اب _ولششششش کنننن +هیییین.... نفس نفس میزد دوباره بردنش _ولشششش کن تورو خدا ولش کننن +هیییییین.... از اینجا..... بیرون... برم... خودم.... میکشمت... حداد دوباره بردن زیر اب موهاشو از پشت کشید •یالا بگو اون فلش کجاس وگرنه هم خودتو میکشم هم عشقتو حیدر زهر خندی زد +من... هزار بار.... مردم.... توحیدم ی تار.... ازش... کم شه... لاشتو... میندازم... پیش... لاشخورا چنان دل بسته‌ام کردی که با چشم خودم دیدم خودم میرفتم اما سایه‌ام با من نمی‌آمد....♥️ ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
18🍓 1
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p76 با کمک زیر دستاش و رییسش رد خطی رو که به توحید زنگ زده بودو تهدیدش کرده بود رد یابی کردو سوییچو اسلحه و وسایلشو برداشت که بره سراغشون _کجا کجا منم میام... اون زنمه نگرانشم... +اونجا خاله بازی نیست بچه خطرناکه همینجا بمون مراقب سورن باش تا زنتو بیارم پیشت _اگه نتونستی چی؟؟؟ نزدیکش شدو چسبید بهش و جدی نگاهش کرد +مثل اینکه یادت رفته حیدر جونش بره قولش نمیره رفت بیرون و سوار ماشینش شد صبر نکرد پشت سرش سوار ماشینش شد و به سرعت سورن و سپرد به خانواده زنش و حیدرو تعقیب کردو رفت دنبالش به یه کارخونه متروکه رسید حیدر که با نیروهاش پیاده شد اونم یواشکی پیاده شدو قایم شد درگیریه شدیدی شروع شد همه باهم درگیر شدن داشتن سونیا رو میبردن جای دیگه حیدر متوجه شدو تعقیبشون کرد رسید به یه انبار متروکه یهو سونیا و اون ادما غیب شدن +آهااااای کجایین عوضیا •به به حیدر خالقیان تعجب کرد از شناخته شدنش اما خودشو نباخت +تو کی عوضی خودتو نشون بده اون ادم با قدم های محکم اومد جلو +خسرو حداد!!!! •به به پس خوب شناختیم +مگه میشه نشناسمت عوضی میدونستم همه چی زیر سر توعه سونیا رو کجا بردی؟؟؟؟ •همین دورو براس کار زیاد داریم حالا یهو یکی از افرادش توحیدو با اسلحه روی سرش اورد +توووحید ‌من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد ماه من! بس کن ندیدن‌های بی‌اندازه را...♥️ ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
🍓 15❤‍🔥 2👍 1 1
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p75 یک هفته ای بود که سورن کوچولو برگشته بود و حیدر دوباره ذوقش برگشته بود بازم پیش حیدر بود... اگه پیششم نبود انقدر بهش عادت کرده بود که خودش میرفت دنبال وروجک سورن انقدر که به حیدر عادت کرده بود به پدرو مادر خودش عادت نکرده بود سورن و بغل کرده بودو داشت تو اشپزخونه وسایلو میچید +وروجک چه خبر خوش گذشت پیش مامان جونی؟؟؟ سورن خندیدو ذوق کردو با دستاش کوبید رو آرد و پخش شد رو موهای حیدر +ای پدر سوخته پیر مردم کردی که.. دوباره خندید محکم لپ تپلشو بوسید +قربونششش زنگ خونه رو زدن رفت درو باز کنه _سلام داداش این چه ریختیه +هیچی داشتیم بازی میکردیم توحید خندید _اها بازی بسه بابایی میخوایم بریم خونه مامانی داداش بدش میخوایم بریم خونه مامان سونیا حیدر بر خلاف میلش سورن و بوسیدو داد بغل توحید سورن دوست نداشت بره نق زد _بیا باباجون توحید که رفت... رفت خودشو تمیز کنه و اشپزخونه رو مرتب ساعت ۶غروب بود که زنگ خونه پشت سرهم زده شد... +اومدم اومدم چه خبره درو باز کرد توحید آشفته حال و پریشون و رنگ پریده دید +چی شده توحید این چه سرو وضعیه _داداش داداش به دادم برس زنم زنم سورن ترسیده که گریه میکردو از بغلش گرفت +بیا تو ببینم چی شده اومد داخل _سونیا.... سونیا رو دزدیدن +چی؟؟؟؟ کیا؟؟؟؟ _نمیدونمممم رسمش نبود عاشق کنی اما نمانی‌ پای من مرهم که نه، زخم شوی بر تک تکِ اعضای من...♥️ ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
20❤‍🔥 1
Фото недоступно
vip❤️‍🔥
Показать все...
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 #p74 روزهامیگذشت و سورن و حیدر بیشتر بهم عادت میکردن... سورن شده بود دلخوشیه این روزای حیدر برای اینهمه درد سورن نه تنها از صورت حیدر نمیترسید بلکه هروقت باهاش بازی میکرد ذوق میکردو میخندید... چند روزی بود که حیدر سورن کوچولو رو ندیده بود چون توحیدو سونیا رفته بودن ایران چون خالش دلش برای نوه اش تنگ شده بود از همینجا هم میتونست حسرت مامانشو حس کنه و درد بکشه سعی کرده بود تو این دو هفته ای که سورن نیست سرشو با کارو پرونده هاش گرم کنه نباید غافل میشد باید هر چه زود تر این پرونده رو حل میکرد دلش برای خانوادش یه ذره شده بود یه هفته از رفتن توحیدشون گذشته بود داشت پرونده رو پیش خودش مرور میکرد +سردسته ی این باند قاچاق اعضای بدن خسرو حداد بود کسی که انقدر باهوش بود که خودش تو بازی نیومدو مهره های اصلیه شطرنجشو فرستاد... دو نفر خیلی مهم... ـ نزدیکن خیلی نزدیک یکیشونو به دست اورده بود اما اون یکی دیگه رو هنوز نه... اما حیدر زرنگ تر از توعه خسرو حداد... مهره ی بعدیتو به زودی گیر میندازم حالا ببین رفت و تو آینه به خودش خیره شد... از این چهره نمیترسید... پشیمون نبود برای کاری که کرده اما بخاطر ترسیدن کمتر بقیه زیاد بیرون نمیرفت یا با سامان یا کلا سامانو میفرستاد با زنگ خوردن گوشیش حواسش رفت پی اون توحیدش ویدئو کال گرفته بود تماس و وصل کرد توحید سورن به بغل رو تاب خونشون نشسته بود تابی که حیدر با توحید خاطره ها داشتن ازش _سلام داداش چطوری؟؟؟ +سلام خوبم تو خوبی؟؟؟ سلام قند عمو سورن دوباره با دیدنش ذوق کردو دست و پا زد +جاااان بخورمت من... کی میای قند عسلم دلم برات یه ذره شده _آقا منم اینجاما نگاهی به توحید کرد +جان _چه عجب برادر زاده رو دیدی منو یادت رفت این تاب یادته حیدر؟؟؟ چقدر خاطره داشتیم باهاش +هیسس خاله میشنوه _کسی خونه نیست عروس و مادر شوهر رفتن خرید +اها مگه میشه یادم بره وقتی ۵سالت بود از روی این تاب افتادی و سرت زخمی شد _اوهوم توام ۹سالت بیشتر نبود سعی میکردی ارومم کنی +اره _با تموم زورت بغلم کردی بردی تو خونه سرمو ضدعفونی و چسب زدی.. +میخوای با این حرفا به چی برسی توحید؟؟؟ _هیچی تجدید خاطرات سورنم اوردم رو این تاب تا برای اونم خاطرشه +اما نزار خاطرات اون تبدیل به درد شه چون ایندفه خودم جلوتو میگیرم من کار دارم فعلا قطع کردو گوشیو انداخت یه گوشه الان فقط تیراندازی میتونست ارومش کنه گوشیو سوییچشو برداشت رفت باشگاه تیراندازیه همیشگی که مربیش بود •⪯در دستور زبان...جان یک بخش است... آن هم فدای تو💗⪰• ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показать все...
23🍓 2
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.