- همهی اولین بارهام با تو بوده،
چرا پسم میزنی؟!
سردکمههای مارکدارش رو میبنده و اعتنا نمیکنه. انگار با دیوار حرف میزنم.
- میشه یهکم بهم توجه کنی؟ دارم باهات حرف میزنم.
به دستان بزرگ و قویش که کراوات رو ماهرانه دور گردنش محکم میکنه، نگاه میکنم. دستانی که منو یاد لمس و نوازشهاش تو روزهای اول میندازه.
با تأنی از جلوی آینه برمیگرده. تاک ابروش بالا پریده و پوزخندی زهرآگین گوشهٔ لبشه.
-
توجه؟ چیزای جدید میشنوم... حتماً یواشیواش میگی دوستمم داشته باش... بعدم بوس و بغل میخوای؟
کینه و تمسخرِ همزمان تو چشمهاش پیداست. این حجم از کینه همیشه دل عاشقم رو خورد میکنه.
- حتما دوباره با اون جَک و جندهها قرار گذاشتی که آخر شبم بیاریشون خونه؟
به یکباره صورتش کبود میشه. کراوات رو از دور گردنش میکشه و به سمتم هجوم میاره. به دیوار پشتسرم که کوبیده میشم، اونو دور گردنم میندازه و دور مشتش میپیچه و میکشه.
خرخر گلوم دست خودم نیست، اما اونقدر دوستش دارم که تموم عشقم رو تو ظرف چشمام بریزم و بهش خیره بشم. برق پشیمونی رو تو چشمای وحشیش میبینم. دستش شل میشه.
میون سرفه مینالم.
- میشه من باهات بیام؟ به جای اونا با من باش!
زبان هنوز تو دهنم نچرخیده که یکباره گلدون روی میز رو به زمین میکوبه و فریاد میزنه.
- برو ردّ کارت رز... اعصاب ندارم. ممکنه دستم هرز بره...
مثل همیشه با بدترین الفاظ و حرکات از خودش دورم میکنه. مگه وقتی سر سفرهی عقد نشوندنمون نگفتن، عقد دخترعمو پسرعمو تو آسمونها بسته شده و بختشون تو بهشت؟!
به نصفه لول تریاکی که از جیب عمو کش رفتهم و الان تو کشوی میزمه، فکر میکنم.. علاج این درد بیدرمون و عشق یهطرفه همونه.
یه خواب همیشگی و بدون فکر...
آخرین تلاشم رو وقتی کلافه کت میپوشه و همچون شاهزادهها به سمت در قدم برمیداره، میکنم. گوشهٔ کتش رو میگیرم و با صدایی که از خفگی، بیشتر شبیه زوزهٔ سگه، میگم.
- فقط کمی توجه! پوررریا من دوستت دارم. من.... .
چنان چشمزَهرهای بهم میره، که نطقم کور، و خشم و عصبانیت جایگزینش میشه.
- اگه... اگه محلم نذاری، کاری میکنم که پشیمون بشی.
پوزخند تمسخرآمیزش آخرین تصویر از چهرهٔ جذابیه که سالها عاشقانه میپرستم. انگشتای سفت و محکمش رو به چونهم گیر میده تا بیشتر تحقیرم کنه.
- خجالت میکشم بگم تواَم یه حکمتی. خودتو جمعوجور کن! چرا گداصفت شدی؟
پرتم میکنه به عقب. سرم محکم به دیوار میخوره. میبینه و بیخیال میروه. تنها یه تصمیم و یه راه پیش رومه. بلند میگم:
- پشیمونت میکنم پوریا حکمت، پشیمون...
لیوان چایی رو جلوم میذارم. تریاک رو تیکهتیکه کرده و با چای میبلعم. طعم زهرآگینش کامم رو تلخ میکنه، اما تلختر از زندگیم نیست.
روی تابی که از بچگی کنارش نشستهم و نوجوونی و جوونی را باهاش گذروندهم، میشینم.
درختان خونهباغ غرق شکوفهند. اونا مست از بهار طبیعت جوونی میکنن و من خسته از خزان عشقم، با زندگی بدرود.
با پا تاب رو تکان میدم و سر بر روی کوسنها میذارم. تو خلسهای شیرین فرو رفتهم که صدای پیامک گوشی توجهم رو جلب میکنه.
«بعضی وقتا یاد ظلمهای خانعمو که میافتم یه عوضی تمامعیار میشم، که هیچ ربطی به تو نداره
اینبارم ببخش رز...
ناچار نبودم نمیرفتم
سعی میکنم زود برگردم.»
پوزخند میزنم.
برمیگرده... به کجا؟!
به خونهباغی که میراث هر دومونه و یادگاری از پدربزرگ. به میراثی که بهخاطر کمی بیشتر و کمترش، من شدم وجهالمصالحه برای عشقی که در دل پرورونده بودم.
چشمام سیاهی میره و دلپیچه امانم رو بریده. مگه نگفتن خودکشی با تریاک بدون درده؟
گرچه من اونقدر درد کشیدهم که اینا چیزی نیست.
بارها قبل از مستی، از این پیامهای دلخوشخنک میده، ولی هنگام برگشتن چنان سگمسته که بدنم رو زیر باد مشت و لگدهاش میگیره، یا همراهش یکی دوتا دختر و زن خراب میاره و بغل گوشم، تا صبح مشغوله...
امشبم مثل شبهای دیگه، چیزی جز درد و کتک و رابطهٔ دردآورِ اجباری نصیبم نمیشه. بهتره چشمام رو ببندم و به کوی او پرواز کنم.
آیا خدا منو میبخشه؟
خلسهای تاریک و سیاه در برمیگیرتم.
صدای فحش و داد و ضربههای پیاپی به صورتم کمی هشیارم میکنه. توان باز کردن چشمام رو ندارم. وزنهای سنگین روی قلب و سینهم قرار داردچه.
انگشتان شوری به حلقم چنگ میزنه، اما من خواب میخوام.
مزاحمم نشید...
- گه خوردم رز... توروخدا چشماتو وا کن... من دوستت دارم... میخواستم آقاجونتو اذیت کنم، رز... پا شو دختر... جبران میکنم، رز...
صدای آژیر آمبولانس اجازه خواب نمیده.
- چقدر دیر خبر کردین. لبها و صورتش سیاه شده...
- هرچقدر پول بخواین میدم، فقط نجاتش بدین... رز... رز برگرد... رززززی....
https://t.me/+Tdoe8HW5LcJkNzJk
https://t.me/+Tdoe8HW5LcJkNzJk
✅❤️بیش از 780 پارت آماده در کانال