cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🔥𝑩𝒓𝒊𝒅𝒈𝒆 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆🔞

پل سرنوشت در حال تایپ✍🏻 جادوی تاریک طلسم تاریک عملیات عشق فایل شده❌ @DaRkSapell87_bot :ارتباط با نویسنده #کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد❌ Hi - @Durov This group does not go against the law. And it has no pornographic and rough posts. please pay attention!

Больше
Рекламные посты
1 260
Подписчики
+1124 часа
+57 дней
-1830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🔥 🔥🔥 🔥🔥🔥 🔥🔥🔥🔥 🔥🔥🔥🔥🔥 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 #پل_سرنوشت #پارت_246 اگر ازم می پرسیدن چیشده، تنها بهانه ای که می تونستم جور کنم این بود که تصادف کردم.. چیز دیگه ای ام به ذهنم نمی رسید.. وقتی زنگ دَر عمارت رو زدم، مش رضا دَر رو باز کرد.. با صورت خندون می خواست بهم سلام کنه، که چشمش به وضعیتم خورد با نگرانی گفت: - یا خدا! دخترم.. چه بلایی سرت اومده؟!! - چیزی نشده مش‌ رضا.. تصادف کردم.. بهترم الان.. نگران نشید پشیمون شدم، دروغ گفتم اما مجبور بودم! نمی خواستم و نمی تونستم که بهشون بگم بابام کتکم زده! مش رضا آروم یکی از بازوم رو گرفت و کمک کرد تا داخل عمارت بشم.. از ته دل دعا می کردم، تا آرتین مجبور نشم ببینم! وگرنه کنترلم رو از دست می دادم و همونجا می زدم زیر گریه.. وقتی داخل عمارت شدیم، صداهایی از پذیرایی میومد.. مش رضا که دید کنجکاوم گفت: - مهمون های آقا هستن.. از من نشنیده بگیر.. ولی انگار قراره باهم یه معامله‌ای انجام بدن که سود خوبی داره.. بخاطر همین آقا باید عروسی کنه با دختر اون مَرده.. با چیزی که گفت، نزدیک بود بیفتم زمین.. مگه می شد یه آدم انقدر نامرد باشه؟! به خدا که نمی شد! #به_قلم_ملینا #کپی_ممنوع❌
Показать все...
❤‍🔥 8
تب تا 21❌
Показать все...
اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌ سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!! اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!! عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!! بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه عضو سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!! عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور! سرش نزدیک تر شد و.......❤️‍🔥 https://t.me/+g8iWxHwa9TlkNDg0
Показать все...
کد عشق

به قلم sv ادمین : @roman_Svvv پارت گذاری روزی 2 پارت بجز تعطیلات و جمعه ها کپی پیگرد قانونی داره 🚫

تب تا 12❌
Показать все...
شانا دختر زیبا و لوندیه که مادرش سالها پیش عروس خون‌بس خانواده‌ی نامدار شده، خون بسی که هوو هم داره و زندگی رو براش جهنم کردن... این بین برادر هوویِ مادرش، مسیح، خیلی وقته بهش علاقه‌منده ولی شانا از اون تنفر داره اما مادر شانا بین یه دوراهی بزرگ تصمیمی می‌گیره و یه سر اون تصمیم ختم شده به شانا و مسیح! https://t.me/+9Uk8-WM0_tllZDQ0 یه آقا پسر جذاب و یه دختر آروم، یه عاشقانه‌ی متفاوت و بی‌شیله پیله❤️‍🔥
Показать все...
رهایی

اینجا یک عاشقانه یِ آرام است روزانه ۳ پارت به قلم زینب

Показать все...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

تب تا 17❌
Показать все...
Repost from N/a
توجه❌ پیشنهاد ویژه ادمین واسه رمان خونای چنل😍🙊
عاشقانه‌ای ناب میان اِلآی و هیرمان که غوغا کرده❤️‍🔥 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 #پارت_واقعی❌ بعد از چند دقیقه تقه ای به پنجره خورد ، به سمت پنجره رفتم و با دیدن قامت بلند هیرمان نیشم شل شد! _باز کن دیگه! کرم درونم فعال شده بود ، ابرو بالا انداختم و پچ زدم _نوچ،! اخم ریزی کرد و گفت _باز کن پنجره رو  اِل‌آی! دست به سینه بهش زل زدم و طلبکارانه گفتم _دوماهه کجا بودی الان پیدات شده ؟! باز نمیکنم ! صداش رو کمی بالا برد و حرصی گفت _یجوری حرف نزن انگار بیخبر بودی ازم؛ صبح خروس خون باتو بیدار میشدم تا آخر شب که بخوابیم یه سره سرم تو گوشی بود با جنابعالی حرف میزدم! سر بالا انداختم و تخس لب زدم _نوچ قانع نشدم؛  از کجا معلوم تو شهر خودتون کسیو زیر سر نداری!؟ چشم غره‌ای بهم رفت و غر زد _ بیا این پنجره رو باز کن بیام تو اونی که زیر سر دارمو نشونت بدم؛ پاهام گرفت رو این نردبون ، باز کن انقد کرم نریز بچه! دلم به حالش سوخت!   لبخند ژکوندی زدم و پنجره رو باز کردم ، تو یک‌آن وارد اتاق شد و دستم رو به سمت خودش کشید. تو بغلش پرت شدم و دستاش دورم حلقه شد ، سرم به سینه‌اش فشردم و عطر خوشبوش رو به ریه هام فرستادم.... https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 دختر تُرک و پسر بلوچ که عاشق هم میشن اما با مخالفت خانواده هاشون روبه‌رو میشن و....❌
Показать все...
تب تا 23:50❌
Показать все...
دارن بکارت دخترارو چک میکنن تا بفروشنشون😨😰 پارت کاملا واقعی رمان نفر چهارم من بودم که باید بعد نفر سوم میرفتم داخل ... محال بود بزارم دست دکتره بهم بخوره ... _ آرزو سخنور ! وقتی که آرزو پاورچین پاورچین و با اکراه به سمت تخت میرفت ، نگاهمو رو تجهیزاتی که روی میز کوچیک کنار تخت و زن بود زوم کردم... چندتا چیز تیز مثل قیچی و چاقو اونجا بود که میتونستم باهاشون از خودم دفاع کنم و از اینجا فرار کنم و بتونم خودم و بقیه  دخترارو نجات بدم...‌ _ دختره ! آرزو از تخت بلند شد و درحالی که‌گریه‌اش شدت گرفته بود ، همون مرتیکه دختره رو تحویلش داد الان نوبت من بود ... این دیگه فرصت آخرم بود باید حسابی حواسمو جمع میکردم بدون اینکه اسممو بخونه ، نشستم رو تخت ... مرد دست به سینه منتظر بود : _خانم دکتر کارت باهاش تموم شد صدام بزن ، من برم از لیست ۴ نفر بعدیم رو هم بیارم زنه همزمان که پرده رو میکشید گفت : _زودتموم میشه! لعنتی به همون زن و جد و ابادش فرستادم زنیکه‌ی رو مخ میزاشتی بره تا منم کارم راحت تر بشه بعد خطاب بهم گفت گفت : _شلوارت رو دربیار و دراز بکش آب دهنمو صدا دار قورت دادم ... دستم به شکل نمایشی به سمت دکمه‌ی شلوار لی‌م رفت و قبل اینکه بازش کنم ، در یک حرکت آنی چیزچاقو مانندی رو که کنار پای زن قرار داشت رو برداشتم و فرو کردم توی رون پاش که جیغش بلند شد... پریا دختر ۱۷ ساله ی تخس و یه دندمون که داره روزای عادی زندگیشو میگذرونه و هر از گاهی آتیش هایی هم میسوزونه ، یکی از همین آتیشایی که به پا میکنه کل زندگشیو محاصره میکنه و سرِ یه کنجکاوی کردن درگیر باند قاچاقی  میشه که مقصدش فروخته شدن دخترایی از امثال پریا به عرب های خرپوله !😱 اما این وسط شرکِ سوار بر خر پیشقدم میشه و پریایی که حتی مادرشم نمیتونه بهش زور بگه رو وارد برزخ خودش میکنه و نمیدونه که کلکل با  پری قصه‌ قراره چه عاقبت متفاوتی داشته باشه ....🫣🍃 https://t.me/+IUbX3i48X94xNmY0
Показать все...
دختر‌ِتخس‌ِمن:)

بِ‌نامِ‌آنکه‌یارراخَلق‌کَرد ^^ ‌‎میانِ‌هَمِه‌گَشتَمُ‌ عاشِق نَشُدَم‌مَن ‎                ❥︎シ..طُ‌چِ‌بودی‌کِ‌تورا‌دیدَمُ‌دیوانِه‌شُدَم‌مَن • • • چنل‌ِاول: @Gelareh_Text ارتباط‌بانویسنده:

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1129363-SyMgDy6