1 520
Подписчики
Нет данных24 часа
-87 дней
-2230 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from هفت هزار سالگان
آفرینش_و_تاریخ،_طاهر_مقدسی،_شفیعی_کدکنی،_1.pdf12.00 MB
آفرینش_و_تاریخ،_طاهر_مقدسی،_شفیعی_کدکنی،_2.pdf12.84 MB
مدامم مست میدارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت
سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوحِ خالِ هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت
و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بیحاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت
در امواج سند
به مغرب سینه مالان قرص خورشید
نهان می گشت پشت كوهساران
فرو می ریخت گردی زعفران رنگ
به روی نیزه ها و نیزه داران
ز هر سو بر سواری غلت می خورد
تن سنگین اسبی تیر خورده
به زیر باره می نالید از درد
سوار زخم دار نیم مرده
ز سم اسب می چرخید برخاک
به سان گوی خون آلود، سرها
ز برق تیغ می افتاد در دشت
پیاپی دست ها دور از سپرها
میان گردهای تیره چون میغ
زبان های سنان ها برق می زد
لب شمشیرهای زندگی سوز
سران را بوسه ها بر فرق می زد
نهان می گشت روی روشن روز
به زیر دامن شب در سیاهی
در آن تاریک شب،می گشت پنهان
فروغ خرگه خوارزمشاهی
دل خوارزمشه یک لمحه لرزید
كه دید آن آفتاب بخت، خفته
زدست تركتازی های ایام
به آبسكون،شهی بی تخت خفته
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد
سپیده دم جهان در خون نشیند
به آتش های ترک و خون تازیک
ز رود سند تا جیحون نشیند
به خوناب شفق در دامن شام
به خون ،آلوده ایران كهن دید
در آن دریای خون در قرص خورشید
غروب آفتاب خویشتن دید
به پشت پرده شب دید پنهان
زنی چون آفتاب عالم افروز
اسیر دست غولان گشته فردا
چو مهر آید برون از پرده ی روز
به چشمش ماده آهویی گذر كرد
اسیر و خسته و افتان و خیزان
پریشان حال آهو بچه ای چند
سوی مادر دوان، وز وی گریزان
چه اندیشید آن دم ؟ كس ندانست
كه مژگانش به خون دیده تر شد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد
ز آتش هم كمی سوزنده تر شد
زبان نیزه اش در یاد خوارزم
زبان آتشی در دشمن انداخت
خم تیغش به یاد ابروی دوست
به هر جنبش سری بر دامن انداخت
چو لختی در سپاه دشمنان ریخت
از آن شمشیر سوزان، آتش تیز
خروش از لشكر انبوه برخاست
كه:از این آتش سوزنده پرهیز
در آن باران تیغ و برق پولاد
میان شام رستاخیز می گشت
در آن دریای خون در دشت تاریک
به دنبال سر چنگیز می گشت
بدان شمشیر تیز عافیت سوز
در آن انبوه، كار مرگ می كرد
ولی چندان كه برگ از شاخه می ریخت
دو چندان می شكفت و برگ می كرد
سرانجام آن دو بازوی هنرمند
ز كشتن خسته شد وز كار واماند
چو آگه شد كه دشمن خیمه اش جست
پشیمان شد كه لختی ناروا ماند
عنان بادپای خسته پیچید
چو برق و باد، زی خرگاه آمد
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا
كه گفتندش سواران: شاه آمد
میان موج می رقصید در آب
به رقص مرگ، اخترهای انبوه
به رود سند می غلتید برهم
ز امواج گران، كوه از پی كوه
خروشان، ژرف، بی پهنا، كف آلود
دل شب می درید و پیش می رفت
از این سد روان، در دیده ی شاه
ز هر موجی هزاران نیش می رفت
نهاده دست بر گیسوی آن سرو
بر آن دریای غم نظاره می كرد
بدو می گفت اگر زنجیر بودی
تورا شمشیرم امشب پاره می كرد
گرت سنگین دلی ای نرم دل آب!
رسید آنجا كه بر من راه بندی
بترس آخر ز نفرین های ایام
كه ره براین زن چون ماه بندی
ز رخسارش فرو می ریخت اشكی
بنای زندگی برآب می دید
در آن سیمابگون امواج لرزان
خیال تازه ای در خواب می دید
اگر امشب زنان و كودكان را
ز بیم نام بد در آب ریزم
چو فردا جنگ بركامم نگردید
توانم كز ره دریا گریزم
به یاری خواهم از آن سوی دریا
سوارانی زره پوش و كمانگیر
دمار از جان این غولان كشم سخت
بسوزم خانمان هاشان به شمشیر
شبی آمد كه می باید فدا كرد
به راه مملكت فرزند و زن را
به پیش دشمنان استاد و جنگید
رهاند از بند اهریمن وطن را
در این اندیشه ها می سوخت چون شمع
كه گردآلود پیدا شد سواری
به پیش پادشه افتاد بر خاک
شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری
پس آنگه كودكان را یک به یک خواست
نگاهی خشم آگین در هوا كرد
به آب دیده اول دادشان غسل
سپس در دامن دریا رها كرد
بگیر ای موج سنگین كف آلود
ز هم واكن دهان خشم، وا كن
بخور ای اژدهای زندگی خوار
دوا كن درد بی درمان، دوا كن
زنان چون كودكان در آب دیدند
چو موی خویشتن در تاب رفتند
وزان درد گران، بی گفته ی شاه
چو ماهی در دهان آب رفتند
شهنشه لمحه ای بر آب ها دید
شكنج گیسوان تاب داده
چه كرد از آن سپس، تاریخ داند
به دنبال گل بر آب داده
شبی را تا شبی با لشكری خرد
ز تنها سر، ز سرها خود افكند
چو لشكر گرد بر گردش گرفتند
چو كشتی بادپا در رود افگند
چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار
از آن دریای بی پایاب، آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز:
كه گر فرزند باید، باید این سان
بلی، آنان كه از این پیش بودند
چنین بستند راه ترک و تازی
از آن این داستان گفتم كه امروز
بدانی قدر و برهیچش نبازی
به پاس هر وجب خاكی از این ملک
چه بسیار است، آن سرها كه رفته!
زمستی بر سر هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسرها كه رفته
دو نمونه از شعرهای حمیدی شیرازی :
مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
(14 اردیبهشت 1293 شیراز /
23 تیرماه 1365 شیراز)
مهدی حمیدی شیرازی تحصیلات خود را تا دوره متوسطه در شیراز گذرانید و برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۱۳ به تهران آمد و وارد دانشسرای عالی شد(سرودن شعر را در همین سال آغاز کرد)
او در سال ۱۳۱۶ با رتبه اول مدرک کارشناسی خود را در رشته ادبیات فارسی گرفت.
مهدی حمیدی شیرازی پس از اخذ لیسانس کارمند اداره فرهنگ شد،
وی موفق به اخذ مدرک دکترا در سال ۱۳۲۵ از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات شد و سپس در دانشکده الهیات به تدریس زبان و ادبیات فارسی پرداخت.
موضوع اشعار حمیدی در دهه اول حیات شاعرانهاش عموماً عشق و غزل بود. وی پس از سه مجموعه پرشور و عاطفی یعنی شکوفهها، پس از یک سال و اشک معشوق، تمایل به سبک خراسانی پیدا کرد. نخستین مجموعه شعرش را که تماما در قالب غزل بود با عنوان «از یاد رفته» در سال ۱۳۲۱ منتشر کرد.
او از منتقدان نیما یوشیج و نوگرایان بود و در پایان سال ۱۳۲۱ دومین دفتر شعرش را به نام «عصیان» چاپ نمود. همچنین در سال ۱۳۲۴ قصیده «مصاحبه با نیما پیشوای نوپردازان» را منتشر کرد.
بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ حمیدی شیرازی با قصاید حماسیوار خود پیرامون شرایط اجتماعی و سیاسی نابسامان ایران و در حمله به اشغالگران بیگانه و جداییخواهان آذربایجان، مورد توجه قرار گرفت و در آن زمان به او لقب «شاعر ملی» دادند. او پس از سال ۱۳۲۴ به مضامین وطنی، تاریخی و اجتماعی گرایش پیدا کرد.
از دفترهای شعر این دوره، میتوان به مجموعه سالهای سیاه، طلسم شکسته و زمزمه بهشت اشاره نمود. حمیدی علاوه بر مجموعههای شعرش در زمینههای دیگر ادبی نیز صاحب تالیفاتی بود.
برخی آثار مهدی حمیدی شیرازی
سبکسریهای قلم
پس از یکسال
اشک معشوق
جنون عشق
خون سیاوش
طلسم شکسته
زمزمه بهشت
شعر در عصر قاجار
دریای گوهر
عقاید یک دلقک
هاینریش بُل
کتاب روایت دلقکی به نام “هانس شینر” است. شینر در حین یک اجرا زمین می خورد و همین باعث صدمه دیدن زانویش می شود. او که از دلقکی مشهور و معروف به دلقکی ساده نزول پیدا کرده و عملا در شغلش دچار شکست شده به روایت داستانش می پردازد و به صورت پراکنده از زندگیش می گوید. از دوران کودکیش، از خانواده اش، از همسرش ماری که مدتی ست به دلایل مذهبی ترکش کرده و وارد رابطه با مردی کاتولیک شده، هانس به همین دلیل دچار افسردگی شده و مرضهای همیشگیاش، مالیخولیا و سردرد تشدید یافته.از این رو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آورده است.
سراسر داستان روایت چند ساعتی است که هانس شینر از بوخوم به زادگاهش بن باز میگردد و بعد از ناامیدی عاطفی و حس تنهایی و فقری که به او دست میدهد برای اجرا با گیتار به ایستگاه راهآهن بن میرود. در خلال این مدت او به صورت نامنظم و غیرخطی خاطراتی را تعریف میکند که برای خواننده روشن میکند که چطور وضعیت او به اینجا کشیده است.
او داستانش را به شکل اول شخص در ذهنش مرور می کند که چگونه با همسرش آشنا شده، چه رفتاری در برخورد با نازی ها داشته، چگونه به یک دلقک تبدیل شده و بعد از شکستش چگونه با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کند،
به طوری که هیچ پولی در بساط ندارد...
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.