Chionophille

حس بدی دارم به همه چی، خودم، زندگیم. اصلا روزهای قشنگی نیست و همه چیز خیلی سخت می‌گذره. پر از حس‌های بدم و دلم نمی‌خواد این حس رو به بقیه منتقل کنم. من نمی‌تونم قشنگ و از روزهای خوب بنویسم چون واقعیت پر از زشتیه و برخلافش نوشتن از من برنمیاد. مدتی رو تصمیم گرفتم که ننویسم و نباشم. نمی‌دونم چقدر می‌تونم دووم بیارم ولی احساسِ درک نشدن روی روانم رژه میره و نمی‌خوام جایی بنویسم که همچین وایبی بهم بده. واقعیت اینه که دیگه با اینجا هم راحت نیستم و دیگه هیچکس و هیچ چیز اون حس سابق رو بهم نمیده. تاریخ انقضام برای خیلی از آدما تموم شده و حالا من فقط یه خاطره‌م که تو یه روزهایی کنارشون بودم. باید دور بمونم تا یه چیزهایی رو حل کنم با خودم. چک کردن اینجا شاید آخرین چیزی بود که می‌رفتین سراغش ولی با این حال من همیشه از همه چیز می‌نوشتم تا آروم‌تر شم. از ریزش این مدت هم استقبال می‌کنم. ترجیحم اینه که کسایی بمونن که واقعا می‌خونن اینجا رو. حرفی نیست دیگه. مراقب خوبی‌هاتون باشید.

باید یه روزم برم بانک دوباره.🤦🏻‍♀ بدون رمز پویا فلجم عملا و نصف موجودیمم مسدود شده تو همون حساب.🚶🏻‍♀🚬

واسه اولین بار قراره کارهایی رو تنهایی و بدون خانواده‌م انجام بدم که اصلا دوست داشتنی نیستن. :)))

تصمیم گرفتم وقتی رفتم، فعلا برنگردم خونه. با اینکه هفته‌ی بعد دوشنبه به بعد آزادم و می‌تونم کلاس چهارشنبه رو هم نرم. ولی باید بمونم‌ برم دکتر تا متوجه شم چمه دقیقا. احساس می‌کنم خیلی هفته‌ی سنگینی رو در پیش دارم.

رفتم از دوستم اسم چندتا دکتر خوب تو حیطه‌های مختلف رو پرسیدم که نوبت بگیرم و خودم برگام ریخته چجوری هم باید به اینا برسم هم غذای خوابگاه رو نخورم و هم درس بخونم و هم باشگاه برم.

باید درس بخونم و کلیپ ببینم ولی واقعا حالم خوب نیست. شنبه هم تا عصر کلاس دارم و کلی درس مهم. واقعا زندگی سخت.

از غروب خوابم برد به امید اینکه حالم بهتر شه و حالا بیشتر از قبل تب دارم و سرم درد می‌کنه. دم خوابگاه رفتن همین رو کم داشتم.

به مامانم میگم چرا انقدر ضعف دارم من؟ خسته شدم دیگه. میگه دیروز نه ناهار خوردی نه شام نه صبحانه، امروز هم هیچی نخوردی کلا، توقع داری حالتم خوب باشه؟

هیچی جمع نکردم و نمی‌دونم باید چیکار کنم. رفتم بیرون کارت جدید بگیرم و گفتن سیستم قطعه. رفتم یه بانک دیگه که واسه اون کارتم رمز دوم رو فعال کنم و از عابربانک خطا داد و نشد. رفتم تو خود شعبه و گیر داده که شماره‌ت به اسم خودت نیست. :/ حالا من هرچی میگم آقا من با یه کارت دیگه‌م با همین شماره کارام رو انجام میدم مگه قبول می‌کرد؟ تا بالاخره گفت اوکی سیستم قبول کرد. چنددقیقه دیگه برو درستش کن. رفتم و باز نشد و انقدر خسته بودم و حالم بد بود که برگشتم دیگه. رفتم خرید کردم و تو راه کشون کشون خودمو رسوندم خونه. هوا چرا انقدر گرمه؟ از سرگیجه و حالت تهوع حامله‌م دیگه. رسما الکی رفتم بیرون و هیچ کاریم درست نشد. الان من موندم و یه حساب مسدود و یه حساب که هیچ کاری نمی‌تونم بکنم باهاش. :|