cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

vipخورشید‌ِسَیاره‌ِمَـــن

خورشید‌ِسَیاره‌ِمَـــن🔮🤍 پارت گذاری یک‌روز‌درمیون💫☀️ به نام خالق ماه و خورشید💫♥️ خورشید را دوخته‌ای به لب‌هایت! آدم دوست دارد هر روز خورشیدش از لب‌های تو طلوع کند.. آدم، اگر آدم باشد دوست دارد روی لب‌های تو جان بکند!

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
549
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
+من اون پسر رو میخوام هرجور شده باید مال من بشه، متوجهی چی میگم؟ 🏳️‍🌈🔞🏳️‍🌈🔞🏳️‍🌈 https://t.me/+8-bnOJR1NjFlNzZk دستش رو از دیواره ی #مقعدم🚫♨️🔞 دور کرد و سرش رو جلو برد، یه لحظه ترسیدم که با نشستن لبهاش روی سر آلتم🔞🏳️‍🌈 چشمام درشت شد. https://t.me/+8-bnOJR1NjFlNzZk
Показать все...
Repost from N/a
00:04
Видео недоступно
عاشق پسری شده که شوهر داره و برای اینکه جداشون کنه یکی رو میفرسته جلوی چشماش با شوهرش بخوابه😱 🏳️‍🌈🔞🏳️‍🌈🔞 🏳️‍🌈🔞🏳️‍🌈 🏳️‍🌈🔞         🏳️‍🌈 #گی_ناول_عاشقانه♡ #گی_رمان♡ ♡پارت گذاری منظم♡ https://t.me/+8-bnOJR1NjFlNzZk با دیدن تصویر رو به روم حس کردم یکی دستش رو گذاشته رو گلوم و داره خفه ام میکنه، صدای الو الو گفتن هاش با صدای #آه و #ناله های داخل اتاق خواب داشتن سنفونی مرگ منو مینواختن، https://t.me/+8-bnOJR1NjFlNzZk صدای #ناله های پسر بیشتر می شد و #ضربه های فرخ قوی تر و توان من برای نفس کشیدن کمتر،🔞 #جیغ خفه شده تو گلوم داشت میکشتم و فرخ پشت کرده به من متوجه حضورم نشد. دستی که روی شونه ام نشست رو پس زدم و با قدرتی که نمیدونم یهو از کجا اومد سمت تخت رفتم و شونه #لخت فرخ رو کشیدم و از روی پسر پرتش کردم پایین، زانوهام برای #لمس زمین التماس میکرد که دستی #زیرشون قرار گرفت و چشمام بسته شد. https://t.me/+8-bnOJR1NjFlNzZk
Показать все...
IMG_6376.MP44.30 KB
Repost from N/a
#توضیحات‌پدر‌در‌ارتباط‌با‌تشکیل‌بچه🤤😂 - بابایی - جونم بابا - کیا بچه‌هارو میارن؟! آرمین با خنده نگاهی به من کرد و گفت: - یه لک‌لکایی هستن، که مَردن، اونا میارن. - مامان چرا لک‌لکا مَردن؟! چرا زن نیستن؟! نمی‌دونستم چی بگم که آرمین گفت: - خب باباجون بیا بهت بگم چرا زن نیستن. و با توضیحی که داد نمی‌دونستم سرم رو به کجا بکوبم: - خب ببین دخترم، زنا این شکلین و دستش رو مثل یه خط درآورد. - اما مَردا این شکلین و دست دیگه‌اش رو خم کرد. دستاش رو روی هم گذاشت و ادامه داد: - اینجوری مَردا بچه‌هارو میارن. https://t.me/joinchat/E9qNMGqZQYxlZDM0 #بیا_اینجا_از_خنده_پاره_شی😌 #پارت اینده
Показать все...
↰خاطـرات خیـس| اسماء.ب↳

❄ بـه نـام خـالق لـیلـی ها ❄ ⚠↜کپی رمان حتی با ذکر منبع و نام نویسنده، با عدم رضایت نویسنده همراه هست و پیگرد قانونی دارد.⚠️↝ ☕︎کـانال رسمـی رمان های اسـماء.ب☕︎

Repost from N/a
‍‌- آقای قاضی من طلاق می‌خوام! نمی‌تونم با این آقا زندگی کنم! ارمین زیرلب گفت: پسر به این خوبی! دلت هم بخواد! آقای قاضی پرسید: دلیلتون چیه خانوم؟! خرجی نمیده؟ کتک می‌زنه؟ زن دوم داره؟! ارمین هرسؤال‌قاضی، زیرلب‌ استغفرالله‌می‌گفت‌و‌دستش‌روگازمی‌گرفت. چپ‌چپ ارمین رو نگاه کردم و گفتم : نخیر آقای قاضی، ازدواج ما از سر اجبار بود، نه از روی دوست داشتن، این آقا من رو... ارمین وسط حرفم پرید. - مسائل خصوصیمون رو اینجا نگو نفس! خوبه من هم بگم از دست لباس های گل‌گلی‌های‌ مامان‌دوزت خسته شدم؟! ارمین تخس لعنتی🤣 https://t.me/joinchat/E9qNMGqZQYxlZDM0 https://t.me/joinchat/E9qNMGqZQYxlZDM0
Показать все...
00:02
Видео недоступно
اوفففف‌ بمال‌بمال‌ترین‌ رمان‌های داغ و نود!🔞🙈 https://t.me/+k88HOSoudDUwMTk0 معدنِ رایگان‌ترین رمان‌های آنلاین و پی‌دی‌اف!🧋✨ دیگه خسته شدی از بس دنبال رمان گشتی و پیدا نکردی؟!🥺👩🏼‍🦯 رمان‌های صکصی و داغ که با هر پارتش ارضا میشی!💥💦🍒 #صحنه‌دار #بزرگسال #هات #ممنوعه💕🍑💥 https://t.me/+k88HOSoudDUwMTk0 رمان‌های معروف و پولی که این چنل رایگان گذاشته🥲💜🍡 ممنوعه‌ترین‌رمان‌های‌تلگرام‌بدون‌سانسور🤤🔞
Показать все...
Gifybot-3509.mp40.78 KB
Repost from N/a
سوتین دختره میوفته تو حیاط پسره همسایه و پسره هم...😂😂🤣🙊🙉 https://t.me/+YpmD7kc1BjtiMzk0 - دخترم... نفس... کجایی مادر؟ از اتاق بیرون اومدم و گفتم: -جانم مامان جون؟ مشکوک نگام کرد و گفت: - بیا برو دم در پسره همسایه کارت داره. متعجب باشه‌ای گفتم و سمت در حیاط رفتم. درو که باز کردم با دیدن علی اخمام تو هم رفت و بی فکر لب باز کردم: - د مگه من به تو نگفتم نمیخوام ببینمت پسره‌ی پرو اینج... و اما با چیزی که جلوی صورتم گرفته شد حرف توی دهنم ماسید... اون... اون سوتین من بود؟ علی به قیافه بهت زده‌ام خندید و گفت: - شما اول لباس زیرات و از تو حیاط ما جمع کن بعد تهدید کن. با غیض سوتین و گرفتم و کشیدم اما ولش نکرد. با شنیدن صدای در از ترس اینکه یکی از همسایه ها ببینه با هول دست علی رو گرفتم و داخل خونه کشیدمش. با عصبانیت دستشو کشیدم و گوشه‌ای از حیاط بردم که از داخل دید نداشت. با حرص گفتم: - بده من دیگه اون سوتین کوفتی رو چرا بر و بر داری نگاه میکنی. با شیطنت ابرو بالا انداخت و گفت: - شرط داره حرصی گفتم: - شرطم میزاری؟ - دیگه خانوم خانوما اگه میخوای بقیه از این قضیه بویی نبرن باید یکم تو خرج بیوفتی. با حیرت گفتم: - یکم حیا نداری تو چرا... باور نمیشه! بی‌توجه گفت: - یه بوس بده تا بهت پسش بدم! - عمراااا - عه؟ باشه پس منم رفع زحمت میکنم البته با این خوشگله شاید مال عزیز جونت باشه نه؟ با تصور قیافه شرمگین عزیز تو یه لحظه تصمیم گرفتم و به جلو خم شدم و لب‌هام و روی لب‌های علی گذاشتم و تو قلبم پر از حس های قدیمی شد...‼️ https://t.me/+YpmD7kc1BjtiMzk0 https://t.me/+YpmD7kc1BjtiMzk0 نفس بعد از سالها به ایران برگشته و حالا همسایه مادربزرگش، علی عشق سابقش از آب در اومده و اما...😂❌🔞
Показать все...
نفسی برای رهایی از قفس🕊️

﷽ نویسنده: فاطمه مختارابادی 📝 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه ، هر صبح دو پارت

Repost from N/a
#دوست_پسرش رفته #انفرادی بخاطر پنج روز #سک_س نداشتن #ج_ق میزنه🤭🔞🔥 #شدیدن زده بودم #بالا و راب هم پنج روز بود که انفرادی بود🤤💦 ملحفه ی تخت رو از در سلول آویزون کردمو #آروم #آل_تم رو از #شلوارم بیرون کشیدم🍌 نفس عمیقی کشیدم و دستمو روی #سرش کشیدم با تصور اینکه رابرت داره توم #تلمبه میزنه دستمو محکم توی #طولش #تکون دادم🍆🍑💦 توی #حس بودم که با #افتادن ملحفه و دیدن قیافه ی #عصبانیه رابرت همه ی حسم از #وحشت #پرید!😠😈🙀
Показать все...
☠།‌⃟✞بلـ🩸ـاב ܩߊ‌‌نـ⛓ـرܭ𓋈⃟‌🔪

ࡅߺ߲ܠߊ‌‌ܥ‌ ܩߊ‌‌ࡅ࣪ߺܝ‌ܭ 🩸 : به معنای پادشاه خون ... ! به قلم ✍🏻 ࡋߺ❟‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ روزانه دو پارت 🌱 تایم پارت گذاری -->  12 pm ❄ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ࡄܩܢ‌‌ 📬 http://telegram.me/Lunanovelbot ܟٜߺ❟ߊ‌‌ࡅߺ߲ࡉ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ࡑ‌‌ 📨

https://t.me/+5EnZ4a4zXlRjNWM0

Repost from N/a
_یه زن دارم بلا بگو، تنبلِ تنبلا بگو....موی سپید، قد کوتاه، چش وزغی....نمیخوام برم دم خونشون که چِشَم بیفته به باباشون.....🤪😂 https://t.me/+B5eeHtlslAc0MDM8 https://t.me/+B5eeHtlslAc0MDM8 #عطرین_۲۱۱ دلم میخواست ماهیتابه توی دستمو فرق سرش بکوبم. _ببر صداتو مرد مثل دخترا یه شال انداخته بود سرش.... با لحن زنونه ای گفت: _نمیخوام دیگه....اصلا من دیگه هیچ وقت نمیخونم برات خندیدم و گفتم: _خوندنت چیه که دیگه نخوندنت چی باشه؟ همون بهتر نخونی! یهو با صدای بدی ادای گریه کردن در آورد. _مامان....آی مامان چقدر گفتی این زنو نگیر این عفریتس....کاش گوش کرده بودم به حرفات سریع دستمو گذاشتم رو دهنش. الان بود که کل خاندانشو بکشونه این بالا..... با گاز گرفتن دستم جیغی کشیدم و سریع دستمو برداشتم. _مردک احمق باز هار شدی تو؟ از کیه بهت میگم سوزنِ هاری‌تو بزنیم هی امروز فردا میکنی دیدی خوی سگ بهت غلبه کرد. یهو بلند شد مچ دستمو گرفت. _میخوای به مامانم بگم دخترِ نشون شدم الان تو خونه مجردیمه؟ میخوای بهش بگم هنوز خطبه عقد رو نخوندن با من زیر یه سقفه نفر سومم که شیطونه، اون موقع دستت میاد کی هاری داره من یا تو؟ به سمت در پا تند میکنه که روی زمین می شینم و پاچه شلوارشو می چسبم‌. _باشه بابا من بد تو خوب، قبوله؟ تای ابروش رو میده بالا و میگه: _یه شرط دارم سری تکون میدم. _چی؟ _یا فردا شب زنم میشی یا میرم اون پایین میگم شبا میای اینجا و سه قلو ازم بارداری با چشم های گرد شده نگاش میکنم و میگه: _راهنمایی گزینه اول میخوام حرفی بزنم که صدای مادرش از پشت در میاد و خجالت زدم میکنه. _مادر قبول کن دیگه حاجی رو صدا کنم خطبه بخونه با رفتنِ مادرش آروم آروم جلو میاد و لب هاشو..... وای خدایا این زوج دیوونه‌ان😂😂😂❌ https://t.me/+B5eeHtlslAc0MDM8 https://t.me/+B5eeHtlslAc0MDM8 #آبان رامش برادر آرزو که معرف حضورتون خواهیم کرد. آبان خان آقای جذابمونه که ورزشکاره و صد البته غیرتی گاهی بی اعصاب (اکثر موارد😁)اندک گاهی هم مهربون و شوخ میشه و شیطنتش گل میکنه. آبان خان که از ازدواج اولش شکست خورده زیاد دنبال رابطه نیست تا اینکه مجبور به ازدواج با .... خب خب بهتر نیست به جای اینکه زیر زبون بنده برید،شروع به خوندن کنید؟بخدا شهرزاد بفهمه انقدر داستانو لو دادم گردنم رو که از مو باریکتره 🔪⚔
Показать все...
Repost from N/a
توی اتاق رئیس زندان مجبورش میکنه براش #بخوره🤭🤦🏼‍♀️🔞♨️🔥 داشتم به میز #رئیس نگاه میکردم که دستی رو روی #باس_نم حس کردم🖐🏻🍑🔞 شوکه برگشتم عقب و راب رو دیدم که داشت #زیپ #شلوارش رو باز میکرد 👖♨️ با بهت گفتم : رابرت توکه نمیخوای توی اتاق رئیس #زندان #سک_س کنی؟😳🙀 دستاشو روی شونه هام گذاشت و مجبورم کرد #زانو بزنم : نه عزیزم فقط یه #سا_ک ساده برای #دوست_پسر عزیزت!🍌💦👅 قبل از اینکه به خودم بیام کل #حجمش رو وارد #دهنم کرد👄🔥 داشتم #لی_سش میزدم که در اتاق باز شد و رئیس ...🚨🚔 https://t.me/+5qpuXtBgC-A5N2Rk
Показать все...
☠།‌⃟✞بلـ🩸ـاב ܩߊ‌‌نـ⛓ـرܭ𓋈⃟‌🔪

ࡅߺ߲ܠߊ‌‌ܥ‌ ܩߊ‌‌ࡅ࣪ߺܝ‌ܭ 🩸 : به معنای پادشاه خون ... ! به قلم ✍🏻 ࡋߺ❟‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ روزانه دو پارت 🌱 تایم پارت گذاری -->  12 pm ❄ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ࡄܩܢ‌‌ 📬 http://telegram.me/Lunanovelbot ܟٜߺ❟ߊ‌‌ࡅߺ߲ࡉ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ࡑ‌‌ 📨

https://t.me/+5EnZ4a4zXlRjNWM0

Repost from N/a
#دوست_پسرش رفته #انفرادی بخاطر پنج روز #سک_س نداشتن #ج_ق میزنه🤭🔞🔥 #شدیدن زده بودم #بالا و راب هم پنج روز بود که انفرادی بود🤤💦 ملحفه ی تخت رو از در سلول آویزون کردمو #آروم #آل_تم رو از #شلوارم بیرون کشیدم🍌 نفس عمیقی کشیدم و دستمو روی #سرش کشیدم با تصور اینکه رابرت داره توم #تلمبه میزنه دستمو محکم توی #طولش #تکون دادم🍆🍑💦 توی #حس بودم که با #افتادن ملحفه و دیدن قیافه ی #عصبانیه رابرت همه ی حسم از #وحشت #پرید!😠😈🙀
Показать все...
☠།‌⃟✞بلـ🩸ـاב ܩߊ‌‌نـ⛓ـرܭ𓋈⃟‌🔪

ࡅߺ߲ܠߊ‌‌ܥ‌ ܩߊ‌‌ࡅ࣪ߺܝ‌ܭ 🩸 : به معنای پادشاه خون ... ! به قلم ✍🏻 ࡋߺ❟‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ روزانه دو پارت 🌱 تایم پارت گذاری -->  12 pm ❄ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ࡄܩܢ‌‌ 📬 http://telegram.me/Lunanovelbot ܟٜߺ❟ߊ‌‌ࡅߺ߲ࡉ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܝܝ݅ܝߺ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ࡑ‌‌ 📨

https://t.me/+5EnZ4a4zXlRjNWM0

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.