Nafisjournal
6 450
Подписчики
-324 часа
+1827 дней
+68830 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
سلام
دارم سعی میکنم برگردم و ی کاری کنم ولی نمیتونم..
نمیدونم زندگیمون رو از کجا رها کردیم و اصلا قبلش چکار میکردم.
آدمها میگن طبیعیه و باید زمان بگذره ولی خودم هیچی نمیدونم.
شبهای هجر را گذرانیدیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود..
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
دلم میخواد از تو چیزهای خوب یادم بمونه و تو رو با همه لحظات شادی که تو سروکله هم میزدیم یادم بیاد.
تو رو با لحظاتی که تعداد ساب هام رو میشماردی و ذوق میکردی،با لحظاتی که نمره ریاضیت رو نشونم نمیدادی، با لحظاتی که پیتزا میپختیم و سیب زمینی سرخ میکردیم، با لحظاتی که سعی میکردم تو بازی ببرمت و نمیتونستم، با لحظاتی که سر اکانت کالاف خریدن باهم بحث میکردیم، با پونصدباری که نشستیم نیسان آبی دیدیم، با جاهایی که از قبل پیدا میکردم که باهم بریم، با حساب کتابای مالی الکیمون که هی قول میدادی پرداخت کنی و آخرم میگفتی اصلا نمیدم، با همه روزشماری که رو تخته وایت برد برای اومدن ما مینوشتی، با همه برنامه هایی که برای تهران اومدن میریختی، با پانتومیم بازی کردنمون و با همه لحظاتی که بهت گفتم این روزا تموم میشه و بالاخره چیپس و پفک میخوریم و تو خوشحال شدی به یاد میارم.
تورو با همه دعواها و خنده هامون به یاد میارم با همه لحظات ی زندگی عادی که توش خوشحال و خوشبخت بودیم…
تو رو با همین ویدیو یادم میارم که عید پارسال تو طالقان گفتم اشکال نداره ویدیوتو بذارم تلگرام؟ و گفتی نه خیلیم خوشم میاد.
دلم میخواد اون روزی که وسط بیمارستان روی سرمون سیل میومد و انگار آسمون تاریک شد و همه نورها رفتن یادم بره،روزی که تو راهروهای بیمارستان میدوئیدم و همه جا برام قبر بود یادم بره، دلم میخواد اون لحظه ای که خیس آب نشستم تو ماشین و ی عالمه برگه دستم بود و تو هرکدوم نوشته بودن تو دیگه نیستی یادم بره و یادم نمیره …
پ:ممنون که ازم توضبح بیشتری نمیخواید، توضیح روند بیماری پویان برامون سخته🤍
اما همچنان برامون دعا کنید که اروم باشیم و راضی به رضای خدا
بابت پیام های تسلیت و همدردیهاتون ازتون ممنونم.
ببخشید که نمیتونم تک تک جواب بدم
روزهای خیلی سختی رو میگذرونیم که نه کاری از دست خودمون برمیاد نه بقیه،ولی محبتهاتون عبور از این زمان رو راحت تر و دلمون رو گرم تر میکنه.
برای همتون آرزوی شادی و سلامتی دارم🤍
برای من, پیام و خانوادش آرزوی صبر کنید.
ما تمام توانمون رو این روزا گذاشتیم و هر روز با خبر بدتر بازم امیدوار موندیم. الان ما موندیم و همه امیدهایی که آوار شده رو سرمون...
هر روز بلند شدیم در حالی که خار توی قلبمون بود به هم گفتیم همه چی درست میشه و ادای زندگی دراوردیم که زنده بمونیم.
هر روز در حالی که خودمون بودیم و دیوارای بیمارستانی که داشت لهمون میکرد به آدمها لبخند زدیم و گفتیم درست میشه ، همه چی درست میشه نگران نباشید.
دور از هم گریه کردیم که مبادا یکیمون ناامید بشه.
کاش خدا دیدن مرگ برادر کوچیکتر رو تو سرنوشتمون نمی نوشت.کاش اینجوری امتحانمون نمیکرد.
برامون دعا کنید.
چون از ما فقط ی ظاهر زورکی با قلب پاره پاره باقیمونده بود و الان هیچی…
الان هیچی ازمون نمونده.
برای من, پیام و خانوادش آرزوی صبر کنید.
ما تمام توانمون رو این روزا گذاشتیم و هر روز با خبر بدتر بازم امیدوار موندیم. الان ما موندیم و همه امیدهایی که آوار شده رو سرمون...
کاش خدا دیدن مرگ برادر کوچیکتر رو تو سرنوشتمون نمی نوشت.کاش اینجوری امتحانمون نمیکرد.
برامون دعا کنید.