cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

شبگردی🌙✨(طوبی آسایش✒️📚)

الابذکرالله تطمئن القلوب❤ فهمم ازجغرافیا آغوش توست...!🌎💕 سفارت بهشت شبگردی عضوانجمن نویسندگی رمانیک ب قلم:طوبی آسایش🍃 @T_A1383

Больше
Рекламные посты
252
Подписчики
Нет данных24 часа
-17 дней
-2130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#part113🔥 سری ب تایید تکون دادم ک گیسو گفت: +:آرایشگاهوتلفنی اوکی میکنیم،نمیخواد بریم بیرون نیم‌نگاهی ب کمند انداختم ک بامکثی اوکی دادو بیرون رفتن امروزشون کنسل شد. ازجابلندشدم وپسگردنی ک ب آرش زدم وگفتم: _:زودبخور بایدبریم. بی توجه ب زمزمه"لاشی"ازآشپزخونه بیرون رفتم وبلند پرهامو صدازدم: +:چ‌مرگته؟ _:بپوش بریم +:من حاضرم برگشتم توی اتاق وبابرس کمند مشغول شونه زدن موهام شدم ک خودش هم رسید. ازتوی آیینه بهش نگاه کردم وبراش چشمک زدم ک جلواومدوگفت: +:میخوای بری؟ برسشو گذاشتم سرجاش وبرگشتم بطرفشو گفتم: _:آره کار دارم بربم راس وریسشون کنم ک فردا استرس نداشته باشم +:باشه انگشت اشارشوگرفتم وقدمی بهش نزدیک شدم وگفتم: _:دوس داشتی بمونم؟ لبخند خجولی زدو"هوم"آرومی گفت. لبخندی روی لبهام نشست ودستم دور کمرش حلقه شد. بوسه ای ب پیشونیش زدم وگفتم: _:امشبم میترسی؟ ریزخندیدوهمونطور ک باانگشتاش ور میرفت گفت: +:اگه چراغاروروشن بزاریم وهوا مث دیشب وحشی نشه؛ن نگاهم رو ب تیله های رنگیش دوختم ونهایتا ازشدت خواستن فقط بغلش کردم وبخودم فشردمش. تنهاراه چاره همین بود! +:له شدما شهریار،یکم شل کن عزیزم خندیدم وگره دستم روشل ترکردم وگفتم: _:توزیادی کوچولو موچولویی وگرنه من ک نرمال بغلت کردم نگاه طلبکارانشو بهم دوخت ک گفتم: _:خب باشه حق باتوعه لبخندی زدوبوسه ای ب چونم زدونفهمید چ غوغایی تودلم انداخت. _:اگه احیانا باز ترسیدی بهم زنگ بزن باشه؟ سر تکون دادوگفت: +:باشه _:گیسولباس مباس نمیخواست؟ +:نمیدونم میپرسم اگه خواست میریم میگیریم باهم _:باش،بی خبر نزارم +:باش صورتش رو قاب گرفتم وحین بوسیدن پیشونیش گفتم: _:مِنبَعدم هرچی گفتم میگی چی؟!باشه چشم ابروبالاانداخت ک لپهاشو ب داخل فشردم. پشت دستم کوبیدوباخنده گفت: +:باشه چشمممم +:نوکرتم ازاتاق بیرون رفتیم وروب پرهام وارش گفتم: _:پاشین دیگه پرهام ازجابلندشد وبعداز خدافظی‌ باازاده ازخونه بیرون رفت وفقط نمیفهمیدم آرش چرا داره لفتش میده! _:آرش بدو مرتیکه +:اومدم بابا
Показать все...
17
#part112🔥 آب جوشم روخوردم وتندتند لقمه گرفتم. ضربه ای ک ازسمت کمند بهم زده شد باعث شد سربلندکنم. _:چیه +:چیه و مرض،دزد دنبالت کرده؟ _:ن +:پ چته اینقد تند تند لقمه میگیری؟ نگاهی روی میز انداختم وبادیدن لقمه های کوچیک وبزرگ لب گزیدم. لقمه اول رو توی دهنم‌گذاشتم وهین جوییدنش گفتم: _:چیزه...میخوام‌زودبخورم برم +:کجابری؟ _:خونمون +:مامانت صبح زنگ زد گفت دارن میرن کرج ظاهرا خاله مریمت زایمان کرده جفت ابروهام بالاپریدن؛یعنی چی ک رفتن؟ _:یعنی چی؟کی رفتن؟ +:هشت بود مامانت زنگ زد شما لالابودی حتما توی اون وضع دیدتمون بزاقم رو فروفرستادم وگفتم: _:خب برن،من میرم خونه چپ چپ نگاهی بهم کرد وگفت: +:حتمابعدازاون فیلم مزخرفی ک دیدیم تنهامیخوای بری خونه،اره؟! کش دادن بحث قطعا ب نفعم نبود پس شونه ای بالاانداختم وگفتم: _: صبح ک نمیترسم شبم یاشمامیاین پیشم یامن میام پیشتون تنهانمیمونم اخم کرد ک لبخند ژکوندی تحویلش دادم وادامه صبحانمو خوردم. تند تند لقمه هارومیجوییدم ک آرش وارد شدودقیقا ردب روم نشست. شهریار لیوانی آب جوش جلوش گذاشت وگفت: +:املت میزنی؟ +:اره بده اینور ماهیتابه رو بسمتش هل داد وروبه کمند گفت: +:دست وپنجت درد نکنه خانوم،معرکه بود کمند ذوق زده لبخندی تحویل شهریار دادوگفت: +:نوش جونت عزیزم پرهام وآزاده هم تشکر کردن وازآشپزخونه بیرون رفتن. +:حواست باشه نپره توگلوت تند تند میخوری نیم‌نگاهی ب آرش انداختم وبی توجه ب حرفش ب کارم ادامه دادم. کممد نیشگون ریزی از رونم گرفت واروم لب زد: +:چه مرگته گیسو؟ _:اگه این بزاره هیچی بخدا +:چیکارت داره طفلک؟! _:اخه تونگاهاشو ببین،من دارم ذوب میشم +:میخواستی ی کارنکنی ک حالا خجالت بکشی پوکر نگاهی بهش انداختم ک ازجابلندشدوهمونطور ک ظرفهای خالی روجمع میکرد گفت: +:گیسو راستی مامانت گفت بهت بگم شوفاژاتون خرابه خونه نمونی،وسیله مسیله میخوای برداری وبرگردی همینجا دهنت سرویس کمند! لبخند خبیثی زدوابرویی برام بالاانداخت وسمت ظرفشویی رفت. +:مامانت اینا نیستن؟ باسوالی ک ارش پرسید کوتاه نگاهی بهش کردمو گفتم: _:ن +:و تو میخواستی بری خونه؟ _:باید وسایلمو برمیداشتم سری ب تایید تکون دادودیگه حرفی نزد. #شهریار خوابیدن کنار گیسو کم بود باحوله گیسوهم صورتشو خشک میکنه. آسه آسه مردحسابی تحمل این حجم ازتعجب تو یه روز واقعا سنگینه! دستی مابین موهام کشیدم وروبه کمند گفتم: _:امروزم بیرون کاردارین؟ +:اره،باید بریم دنبال ارایشگاه
Показать все...
15
دوستان سلام متاسفانه این مدت هم تلگرام ادمین ب مشکل خورده بود وهم خووم‌تصادف کروه بودم الان ب لطف خدابهترم و امشب دوسه تا پارت داریم
Показать все...
14
یه خبر😉 این دوتام دارن شل میکنن😌😂😂 آرش چ پررو شده😒
Показать все...
😁 8
#part111🔥 نچی کردوهمونطور ک ب سمت آشپزخونه قدم برمیداشت گفت: +:ای بابا پشت میز نشستیم ومشغول خوردن صبحانه شدیم. #گیسو سینم درد گرفته بود وباعث شده بود بیدارشم. اروم پلکهامو ازهم فاصله دادم ونگاهی ب دوروبرم انداختم و... یاابلفضل! این چه وضعشه،من چرا چفت تن اینم؟! چجوری الان ازجام بلندشم؟! دم عمیقی گرفتم وسعی کردم در آرومترین حالت ممکن دست سنگینش رو ازروی سینم بردارم. مچش روگرفتم وخیلی اروم ازروی سینم برداشتمش ک دستش روچرخوندواینبار روی شکمم افتاد. درمونده نفس حبس شده ام رو بیرون فرستادم وبرای بار دوم تلاش کردم. +:نکن بچه بزا بخوابیم باشنیدن صداش خون توی رگهام یخ بست. یعنی تمام مدت بیداربوده؟ بزاقم رو پرسروصدا بلعیدم وگفتم: _:عععع....چیزه،یعنی...دستت چشمهاشوبازکردوگفت: +:دستم چی؟! خدایا،چرااینقدر صحبت کردن باهاش سخته؟! نگاه ازش گرفتم وگفتم: _:بردار دستتو؛میخوام پاشم دستش روبرداشت ک بلافاصله توی جام نشستم وموهامودرست میکردم ک مچم‌ روچنگ زد. نگاهی بهش انداختم ک نیم خیزشدودم گدشم لب زد: +:دیشب...واقعا خوب خوابیدم فشار دستش دور مچم رفته رفته کمترشدونهایتا ولم کردوبازخوابید. خدایا این طبیعی نیست ک بااین صداش دم‌ گوشم حرف بزنه وضربان قلب من بره بالا! یکم حواست ب کارات باشه. بلندشدم وبی فوت وقت خودمو ب دستشویی رسوندم. آبی ب سروصورتم زدم وتوی آیینه ب خودم خیره شدم. "دیشب...واقعاخوب خوابیدم" ن...خدایا ن! مشتی دیگه آب ب صورتم پاشیدم وازتوالت بیرون اومدم. حوله روبرداشتم‌ومشغول خشک کردن صورتم شدم ک حوله ازدستم کشیده شد. +:من جام ک عوض میشه خوابم‌نمیبره ولی دیشب خیلی خوب خوابیدم....فکرکنم ب یُمنِ وجود توعه مات حرفاش بودم وبابوسه ای ک ب شقیقه ام زدتن کرختم ب لرز نشست. این چرا اینقد خوبه؟! خداوندا...صبر +:بروآشپزخونه بچه هادارن صبحانه میخورن سری ب تاییدتکون دادم ورفتم واصلا نگاهی ب پشت سرم نکردم. خودم‌رو ب آشپزخونه رسوندم‌ و باسلام کوتاهی کنار کمند نشستم ک بچه هامتقابلا سلام کردن وکمندلیوان آب جوش روسمتم گرفت وظرف پنیر وگوجه خیار های خورد شده روجلوم گذاشت. تلاش داشتم قبل ازاومدن آرش صبحانمو بخورم  وفقط ب طریقی ازش فرارکنم.
Показать все...
21
#part110🔥 باصدای زنگ موبایلم بیدارشدم و توی همون حالت دستی دوروبرم کشیدم. ب محض این ک پیداش کردم برداشتمش وبی توجه ب اینک کی تماس گرفته وصل کردم: _:الو +:الوداداش _:سلام +:سلام چطوری؟کجایی؟ _:پیش بچه ها +:ناهارنمیای پیش ما؟ دستی بین موهام کشیدم وازاتاق بیرون رفتم. _:ن بمونه یه روز دیگه +:باشه داداش،ب بچه هاسلام برسون بگو شدیدا مشتاق دیداریم خندیدم وبعدازتشکر تماس روقطع کردم. سمت آشپزخونه رفتم وخیره شدم ب عروسکی ک مشغول اماده کردن صبحانه بود. اروم جلورفتم وازپشت بوسه ای ب گونش زدم. _:صبحت بخیرخانوم بطرفم چرخیدوبالبخند قشنگی گفت: +:صبح شماهم بخیرحاجی،دست وروتوبشور بیاک واست یه صبحانه مشتی زدم. _:چیکارکردی؟ +:برو وبیا میبینی از اشپزخونه بیرون اومدم ونگاهی ی دوروبرانداختم و.... الان بایدباورکنم ک آرش گیسوروبغل کرده وخوابیده؟! آرش؟! متعجب نگاهمو بین آرش وکمندچرخوندم ک نگاهی بهم کردوگفت: +:منم تعجب کردم وخب یه چنتاییم عکس ازشون‌گرفتم.بهتره ب روشون نیاریم _ کمند...این...این جای غریب اصلا خواب نمیره الان نگاش کن؛توپم نمیتونه تکونش بده،این مگه عصری بااین دعواش نشد؟! +:بروشهریار،خودشون میدونن چیکارکنن؛ماهادورادور هواشونو داریم،بزار خودشون تصمیم بگیرن _:باورم‌نمیشه،انگار خواب بعداز حموم رفته،انگار بعدازخستگی طولانی مدت خوابیده،انگار هزارسال نخوابیده وحالا هلاک خوابه ک اینطوری خواب رفته لبخندی روی لبهاش نشست وگفت: +:همین قشنگش کرده همچنان بهشون خیره بودم ک اروم هلم دادوگفت: +:برودیگه،عع سمت سرویس رفتم وواقعا دهنم ازتعجب بازمونده بود. باور نکردنی بود! ازسرویس ک بیرون اومدم پرهان وآزاده هم خیره بهشون ایستاده بودن ومشغول پچ‌پچ بودن. کنار پرهام ایستادم ک گفت: +:شهریار دیدی اینارو سری ب تایید تکون دادم ک گفت: +:یعنی چی؟!این الان راحت خوابیده! آزاده نگاهی بینمون چرخوندوشونه ای بالاانداخت وسمت کمند رفت. _:اصن باااورم نمیشه گیسوتکون ریزی خورد ک نگاهمون هرجایی رو رصد کردالا جایی ک اوناخواب بودن. #کمند هواسم پی شهریار وپرهام بود وهرچقد صداشون میکردیم جواب نمیدادن. +:ولشون کن اینا حالاحالاها توکفن _:چی چیو ولشون کن،یه وقت بیدارشن ببینن اینجوری زل زدن بهشون زشته،گیسو ازخجالت آب میشه،نمیدونی تو؟ کنارشهریارایستادم ودستشوگرفتم وگفتم: _:دوساعته دارم صدات میکنم،وایسادین چیونگا‌میکنین؟ +:آرشو _:یه وقت بیدارمیشن زشته اینجوری خیره شدین بهشون پرهتم‌نیم‌نکاهی بهم انداخت وگفت: +:زشت چی بابا ما کُرکامونم ریخته _:خوشت میاد وقتی خودتون توهمین حالتین یکی وایسه نگاتون کنه؟! سکوت ک کرد دست شهریار روفشردم‌وسمت آشپزخونه کشوندمش وروبه پرهام گفتم: _:قطعا نه،پس چشاتودرویش کن وبیاصبحانتوبخور
Показать все...
14
دوتاپارت جدیدواسه امشب🤍✨ منتظرباشید...
Показать все...
7
پارت جدید🤍🌱 https://t.me/c/1529350456/1548
Показать все...
لایک وکامنت نزارید قهرمیکنما😒❤️‍🩹
Показать все...
بازکنید چیز خاصی نیست👍😂 همه خوابن
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.