cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

مرواریـღـد

﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥دلبر یک قاتل (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌ https://t.me/Novels_tag

Больше
Рекламные посты
38 167
Подписчики
-10624 часа
-8607 дней
+4 07030 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Показать все...
🩶
Показать все...
Repost from N/a
#پارت_486 _بهش تجاوز کنید سه مرد هیکلی با بهت به میعاد نگاه می‌کنند و صدای جیغ های کر کننده‌ی مهسا در گلو خفه می‌شود.. _چیکار کنیم اقاا؟ میعاد سیگاری آتش می‌زند و پک عمیقی می‌گیرد.. نگاهی به چهره‌ی رنگ پریده‌ی دخترک می‌اندازد و با بی‌رحمی تمام لب می‌زند: _هر سه نفرتون بهش تجاوز کنید علی یکی از آن سه مرد هیکلی رو به میعاد می‌کند و با تعجبی که در صدایش آشکار بود لب می‌زند: _آقاا مگه.. مگه خانم زنتون نیستن؟! میعاد نگاه نفرت بارش را به مهسای دست و پا بسته می‌اندازد و پر خشم میغرد: _اره زنمه ولی فقط روی کاغذ این دختر قاتله قاتل زن و بچه‌ی مظلوم و بی‌گناه من هربلایی که سرش بیاااد حقشه سه مرد نگاهی پر تردید بهم می‌اندازند و نگاه مرددشان را به دخترکی که از ترس روح در بدن نداشت می‌دهند.. _می..میعااد؟ صدای وحشت‌زده و ناباور مهسا را می‌شنود و بی‌توجه به حال و روز وخیمش رو به آن سه نفر می‌غرد: _پس چرا وایسادید؟ کاری که بهتون گفتم و بکنید دیگه نترسید شوهرش منم مشکلی برای شماها پیش نمیاد میگوید و پوزخندی به گفته‌ های خودش می‌زند.. میگفت شوهرش بود؟! چه شوهری همچین کار وحشتناکی با زنش انجام می‌داد؟. _میعاااد نههه میعااااد تورووووخداااااا نهههه دستانش توسط آن سه مرد گرفته می‌شود و جسم دردناکش کشان کشان روی زمین کشیده می‌شود.. قلب میعاد از دیدن این صحنه ها به درد می‌آید ولی.. هیچ کاری برای جلوگیری آنهااا نمی‌کند.. هر کاری که می‌کرد.. هربلایی که بر سر این دختر می‌آورد قلب زخم خورده‌اش آرام نمی‌گرفت.. _میعاااااد تورووووو به هرکییی میپرستییییی نکننننن بخدااا من کااری نکردمممم به امام حسین من کااری نکردممممم پشیمون میشی میعاااااد به مرگ من پشیموووون میشییییییییی دخترک زجه می‌زد و صدای جیغ و ناله‌هایش کل انباری متروکه را برداشته بود.. دخترک هوااار می‌کشید و صدایش به گوش های میعاد نمی‌رسید.. مرد با حالی خراب شده از انباری بیرون می‌زند و هنوز چند قدم بیشتر برنداشته است که تلفنش زنگ می‌خورد.. با دیدن نام نیما سریع تماس را وصل می‌کند و این نعره‌ی نیماست که در گوش هایش میپیچد و پاهایش را خشک می‌کند: _میعاااااااااااااااد تورو جون ناموست بگووو بلایی سر اون بچه نیاوردیییی؟ میعاااد بیگناهههههه میعاد به خاک الهه بی‌گناهه از کلانتری زنگ زدن گفتن قاتل اصلی رو پیدا کردن میعاااااد کاری نکنی باهاشاااااا دارم میام پیشتون موبایل از دستش بر زمین می‌افتد و با پاهایی لرزان راه آمده را به داخل انباری می‌دود.. وارد اتاقک کوچک انباری می‌شود و با دیدن صحنه‌ی مقابلش… ادامه‌ی رمان😱👇🏻 https://t.me/+Mi89P2lpmdkxODc8 https://t.me/+Mi89P2lpmdkxODc8 به چند نفر سپرد که به زنش تجاوز کنن و..🥺💔
Показать все...
Repost from N/a
به خاطر سیلی‌های دیشب سهیل گوش و فکم درد می‌کرد، نامرد تا خبر بابا شدنشو بهش دادم به جای خوشحالی و ذوق کردن بهم حمله کرد! مگه همه‌ی مردا از بابا شدن خوشحال نمی‌شدن، پس چرا سهیل داشت دستی دستی بچه‌شو می‌کشت؟ به زور جلوشو گرفته بودم تا به بچم آسیب نزنه، تا کاری نکنه که بعدها ازش پشیمون بشه با صدای پیامک گوشیم سریع بلند شدم برداشتم و بازش کردم، با چیزی که دیدم انگار سطل آب یخ خالی کردن روی سرم! - میخوام طلاقت بدم بهار، هرچه زودتر میام میریم اون بچه رو میندازی! سرم گیج می‌رفت و تار می‌دیدم، ترس کل وجودمو گرفته بود چون وقتی سهیل می‌گفت اینکارو میکنم حتما می‌کرد! بلند شدم تا حداقل برم پیش عمو با اون حرف بزنم تا شاید بتونه پسرشو سر عقل بیاره، دو قدم از تخت بیشتر دور نشده بودم که حالت تهوع اومد سراغم می خواستم تند تند برم بیرون اما قبل از رسیدن به در با سرگیجه روی زمین فرود اومدم و قبل از افتادن روی زمین سرم خورد به میز آرایش نزدیک دیوار حس پیشروی خون روی پیشونیم و کف زمین منو ترسوند، برای خودم نه برای بچم ترسیدم! گوشیم که کنارم افتاده بودو برداشتم و به زور شماره‌ی سهیلو گرفتم رو اسپیکر گذاشتم و گوشی رو گذاشتم کنارم روی زمین جواب نداد و اشکام با این کارش جاری شد، هرچی زور میزدم نمیدونستم بلند شم و انگار کیلو کیلو وزنه بهم وصل کرده بودن دوباره دکمه برقراری تماسو زدم و اینبار برداشت و صدای عصبانیش پخش شد - چی میخوای زنیکه همش زنگ میزنی؟ من زنیکه بودم؟ منی که زن رسمی و قانونیش بودم؟ منی که هرکاری باهام کرده بود ساکت بودم و دم نمی‌زدم؟ با آخرین توانم لب زدم - سه..سهیل...بچم.مون!...بیا... با سیاهی رفتن چشام دیگه نفهمیدم چیشد و.... https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk بیا ببین پسره بعدش چجوری به غلط کردن می‌افته😭💔
Показать все...
بهار عاشقی

رزرو تبلیغات👇

https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0

لینک ناشناس 👇

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117

چنل پاسخگویی👇 @bahar67909

Repost from N/a
شب حجله شوهرم بود با هووم و‌من اسپند روی آتیش بودم . امشب مرد من بیوه برادرشو به اذن خانوم تاج می برد حجله که رسم به جا بیاره و‌ستون خونه برادر مرده اش بشه. - چته غمبرک زدی آدم رغبت نمی کنه نگات کنه؟ خانم تاج سیاه تنش رو درآورده بود بعد یکسال. رو برمی گردونم . - حلال خداست ، تو حروم می دونی ضعیفه؟ حلال خدا به من می رسید حلال می شد ولی وای به وقتی که حاجی دست از پا خطا می کرد خشتکش را همین زن سرش می کشید. - پاشم بشکن و بالا بندازم شوهرم دوماد شده؟ - غربتی بازی در نیار عروس تو دخترزایی ،هووت پسرزا ! مهبد به من گفته بود موی گندیده دخترمان را با صد پسر عوض نمی کند ولی امشب هووی من را به طمع پسردار شدن می برد حجله. - پسر من پشت می خواد میراث خور می خواد. به دلم برات شده ماه نشده دومنش سبز میشه پسرمو صاحب اولاد پسر می کنه. نیشخند می زنم . - تو هم نشین تنگ در، برو جلو چشم نباش ... وایساده بودم جلوی در حجله می خواستم با چشم خودم ببینم که هووی من را می برد حجله. آن مرد نامرد که عشقش من بودم. صدای هلهله آمد ، قلبم دردش آمد ، دست توی دست آن زن آمد از جلوی من رد شد، خانوم تاج کل می کشد و من اشکم می چکد، نگاه مرد نامرد من، برمی گردد به من. به من قول داده بود زیر بار این رسم و رسوم نمی رود و حالا عروس می برد به حجله. با چشم اشکی دست می برم جلوی دهنم و منم کل می کشم، نگاهش غمگین است بی معرفت من، گل پرپر می کنم روی سرش. نگاه کل فامیل به من است ، سیاه تن کردم سیاه مردی که دوستش داشتم و حالا بعید بدانم. - توکا! می خواهد من را متوقف کند بازویم را بگیرد پس می کشم. - مبارکت باشه عزیزم ، چه بهت میاد کت و شلوار دومادی . نقل می پاشم سر خودش ، کت و شلوار فیت تنش بود ، نگاه زنی که آوار شده سر زندگیم هم به من است. - براش پسر بیار ، پشت بیار وارث بیار ، من که نتونستم‌... - توکا جان ... با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم. - جان ننداز پشت اسم من تازه عروست ناراحت می شه پسر حاجی ! پشت می کنم ، چمدانم را بسته بودم، فقط می خواستم ببینم که چطور می تواند از روی دلم رد شود که دیدم، دیگر دیدنی اینجا ندارم. از لای جمعیت رد می شوم، من باید می رفتم عمارت سپه سالار ها دیگر خانه من نبود . https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk - مامانی کجا میریم؟ دست دخترکم را سفت می چسبم. - می ریم یه جایی که دست کسی بهمون نرسه عزیزم. - بابا با زن عمو علوسی کرده ؟ بینی بالا می کشم . - تندتر راه بیا قشنگ مامان. - سلدمه مامانی. - دورت بگردم من ، می برمت یه جا که سردت نشه .. https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk یکسال بعد - توکا! می خواهم لای در را ببندم کفشش را میگذارد لای در‌. - شهرو الک کردم پی ات ، نبند درو لامصب بذار یه دل سیر ببینمت. من حتی توی چشمش هم نگاه می کنم. - پسردار شدی؟ خبرش را داشتم صاحب یک پسر شده بود بعد یکسال تازه فیلش یاد هندوستان کرده بود من را می خواست. - پسر میخوام چیکار ؟ - برو رد کارت ، من غیابی طلاق گرفتم. - فکر کردی تخممه؟ من ا‌ومدم ببرمت ! ببرد ؟ با پای خودم نرفته بودم که او برم گرداند به ان خانه. - نعش من نمی بری تو خونه ای که اون زنه هست . https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk https://t.me/+1r2MLR58kfAwNGZk
Показать все...
Repost from N/a
- خانم شما لباس و سوتینتو دربیار.. آقا شما هم سینه ایشونو فشار بدید تا شیر بیرون بزنه! با خجالت و شرم نفس بلندی کشیدم و بدون نگاه کردن به صورت آوش خان لب زدم: - نی.. نیازی نیست.. من خودم.. به بچه شیر میدم.. صدای قدم های محکم آوش خان نشون میداد نزدیکم شده اما من همچنان نگاهمو از برادرشوهرم که خودشو جای شوهرم جا زده بود، گرفتم - نمیشه که عزیزم شما بچه دستته همسرتون باید کمکتون کنن! دهن باز کردم تا بازم مخالفت کنم که اینبار صدای بم آوش خان بلند شد - پروانه الان لباسشو درمیاره! در مقابل لحن دستوریش لبمو گزیدم و بدنمو منقبض کردم و اونم وقتی مکثمو دید روی صورتم خم شد و آروم پچ زد: - نکنه میخوای من لختت کنم که منتظری مامان کوچولو؟! نگاهم که به چشماش خورد نفسم رفت و برای همین سریع نگاهمو گرفتم که یهو دستشو روی لبه لباسم گذاشت و از سرم بیرون کشید با نفس بند اومده چشمم روی صورت برادرشوهری که چند دقیقه بیشتر نشده بود که بعد از چند سال از خارج اومد بود و با دیدن منی که کیسه آبم پاره شده بود منو رسوند بیمارستان اما بعد مجبور شد خودشو جای شوهرم جا بزنه، بستم همین که دستش روی بند سوتینم نشست مثل برق گرفته ها از جا پریدم و ناخودآگاه گفتم: - نکن! فکش سفت شد و همون لحظه پرستار قدمی جلو اومد - چیزی شده؟ اگه سینه هات درد میکنه روغن بیارم تا قبل از شیر دادن شوهرت ماساژ بده؟ با وحشت به صورت قرمز شده آوش خان نگاه کردم و با تندترین حالت ممکن گفتم: - نه نه! درد نمیک.. بند سوتینم که یهو باز میشه بیشتر از قبل غرق شرم و عرق میشم و سریع سمت آوش خان که با رضایت سوتینمو روی تخت میندازه برمیگردم هین میکشم و ناخواسته دستمو روی سینه برهنم میذارم اما اون دستمو پس میزنه و با قفل کردنش توی دست خودش نگاه خیره به بالاتنم میندازه با اشکایی جمع شده گوشه چشمم سر پایین میندازم که صدای پرستار دوباره بلند میشه - آقا دستتونو روی هاله تیره سینه فشار بدین تا اول برای شیر دهی آماده بشن بعد من بچه رو میدم بغلتون! قطره اشکی ناغافل از چشمم میریزه که همون لحظه دست آوش خان روی سینم میشینه - اشک نمیریزی بیوه برادرم! از خداتم باشه به قول شما خانزاده فرنگ رفته دست روی تو و سینت گذاشته اما گریه نه! بدون اینکه بتونم خودمو کنترل کنم هق میزنم که یهو نیشگونی از نوک سینم میگیره و صدای داد پر درد من بلافاصله بلند میشه - ای بابا من که گفتم برات روغن بیارم عزیزم! الان میام زود.. پرستار که بیرون رفت نگاهمو اشکیمو سمت آوش خان که با بی شرمی سینمو دستمالی میکرد دوختم - تو رو خدا آوش خان شما نامحرمی! با نیشخند و توی یک حرکت گازی از سینم گرفت که دوباره از درد جیغ کشیدم - جیغ نکش کوچولو! بچه رو بیدار میکنی.. به جاش تا دلت میخواد آه بکش اما جیغاتو بزار برای وقتی که روی تختمی! - آ.. آوش.. خان.. صورتشو توی گردنم فرو کرد که همون لحظه در باز شد اما آوش خان لیسی به گردنم زد و ... https://t.me/joinchat/vPw6yojj8FU4Zjdk https://t.me/joinchat/vPw6yojj8FU4Zjdk دختره تنها توی خونه کیسه آبش پاره میشه که چند دقیقه بعدش برادرشوهرش بعد از چند سال از خارج برمیگرده عمارت و با دیدن پروانه اونو میبره بیمارستان😱🔥 اونجا مجبور میشه خودشو شوهر پروانه معرفی کنه اما بیا ببین چطوری به عنوان شوهر کمکش میکنه تا به بجه شیر بده و خودشم ...❤️‍🔥🔞🔞🔞❗️
Показать все...
پروانه ام 🦋

نویسنده : صدف ز (بچه مشد) پارت گذاری منظم 🤗 آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد ... 🍷

#part_231 ✨ مرواریــد✨
Показать все...
#part_231 ✨ مرواریــد✨
Показать все...
🙏 3
#part_231 ✨ مرواریــد✨
Показать все...
Показать все...