cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

آلـــمــــــ🍎ـــایــ ســـرخـــ

روزی دو پارت تقدیم تون🍷

Больше
Рекламные посты
5 008
Подписчики
-3924 часа
-3037 дней
+1 66230 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

_زن دسته گُـلِتو به خاطر اون دختره‌ی بی حیا میخوای طلاق بدی نــه؟! زندگیت حیفه نامور...پشیمون میشی! صدای قاطع و مطمعنش همچون خنجری در قلبم فرو می‌رود: _مطمعن باش پشیمون نمیشم! این لقمه رو تو برای من گرفتی مامان...صد بار گفتم دوسِش ندارم ، نمیتونم همسفرش بشم! با هزار و یک خط و نشون کاری کردی از رَستا جدا بشم و آفاقو بگیرم...دیگه نمیکشم! مرا میگفت لقمه؟! منی که سه سال بود همسرش بودم و تمام تلاشم را برای خوب شدن زندگی‌امان کردم؟! زندگی با من آنقدر سخت بود؟! لابد بود دیگر...که شوهرم اینگونه رنج کشیده و منزجر از سالهایی که با هم زندگی کرده بودیم حرف میزد. لبخندم تلخ و غمگین روی لبم آمد. چقدر شنیدن حرفهایش درد داشت. بعد از سه سال زندگی مشترک ، اینهمه بی انصافی کمرم را شکست! _نامرد شدی نامور...این دختر اینهمه سال همه کار کردی جیکش در نیومد...نباید اینطوری جوابشو میدادی! https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0 https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0 https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0
Показать все...
00:03
Видео недоступно
بعد از مرگ نامزدم مجبور شدم با داییش ازدواج کنم. مرد مذهبی‌ای که ازم ۱۳ سال بزرگتره! کسی که همسرش بهش خیانت کرده بود و به هیچ زنی اعتماد نداره! حتی بهم نگاه هم نمی‌کرد ولی با دلبریام یه شب هورمون‌های مردونه‌اش رو به بازی گرفتم و… https://t.me/+x3lGLJbHeAZhMjc0 https://t.me/+x3lGLJbHeAZhMjc0 https://t.me/+x3lGLJbHeAZhMjc0
Показать все...
animation.gif.mp40.36 KB
#آلمای_سرخ #پارت_87 🍎🍀🍎🍀🍎🍀 --اون جا دیدی چه خبره؟! :وای نه مگه می ذاره این وراج؟ چقدر ماشین پلیس جلوی در وایساده چخبره این جا؟! --یه مامور رده بالا رو آوردن این جا تازه بستریش کردن تو درگیری با باند قاچاق زخمی شده، انقدر خوشگله بی شرف صدبار رفتم ببینم چیزی لازم داره یانه ولی بهم نگاهم نکرد.. :دیوونه شدی؟! این معلوم نیست ازاین جا زنده بره بیرون یانه بعد تو دنبال شوهری؟! --حالا لباساتو عوض کن راستی کارتت هم دستت باشه اینا هر دقیقه آدمو سوال جواب می کنن.. :وا کارتم دیگه چرا؟! --میگن جونش تو خطره خیلی مراقبشن واسه همین انقدر مراقب واسش گذاشتن که بلایی سرش نیاد.. کل باند قاچاق رو ترکونده میگن آدماشون دنبالشن و اگه پیداش کنن مثل خیارشور می خورنش.. رئیس هم دوربینای این قسمتو اضافه کرد تا یه وقت داستانی پیش نیاد‌.. :استرس گرفتم بابا خدا به خیر بگذرونه این وسط مارو شتک نکنن بیچاره شیم.. _شفیعی بستری جدید چی لازم داره براش ببرم؟! --هیچی خانوم رضایی من چند بار بهش سر زدم _نمی خواد چند بار سر بزنی خب روانیش نکنید دیگه خودم هرچی لازم باشه براش می برم.. به آلما هم نیم نگاهی انداخت و از کنارشون رد شد --این دختره بد جوری تو کف این یارو مونده فکر کنم این دفعه هم ماهی نمیوفته تو قلابم.. :ماهی که قراره بیوفته دست این یه تیکه جلبکه از نوع گندیدش.. دوتایی خندیدن و یه گوشه نشستن تا ببینن چه اتفاقی میوفته.. 🍎🍀🍎🍀🍎🍀
Показать все...
24🔥 3😍 2
#آلمای_سرخ #پارت_86 🍎🍀🍎🍀🍎🍀 کل مسیرو غر زد از این که چرا به خودش اجازه داده راجبش نظر بده و با خودش تهدید می کرد ازاین به بعد بهش سر نمی زنه و ازاین حرفایی که به یه ساعت نمی کشید یادش می رفت.. جلوی بیمارستان نگاهش به ماشین پلیس افتاد نه یکی نه دوتا حداقل ده تا پشت سر هم صف کشیده بودن و چندتاشون هم ازاین یگان ویژه ها بود که ادم می ترسید بهشون نگاه کنه.. از ترسش سریع موهاشو گذاشت تو شالش و دستی به سر و وضعش کشید تا ببینه داستان.. رضایی بااون قیافه ی همیشگی پاچه همه رو می‌گرفت و هی امر و نهی می کرد با دیدن آلما اخماش تو هم رفت و معلوم بود حسابی حرف آماده کرده واسه تیکه بارش کردن.. _به به خانوم خانوما چه عجب تشریف آوردین.. می گفتین گاوی گوسفندی چیزی براتون قربونی کنیم فرش قرمزی باز کنیم :بزن به چاک حوصلتو ندارم دختره ی از خود راضی.. _دو روزه به جات دارم جون می کنم یه چیزی هم بدهکار شدم تشکر بلد نیستی حداقل دهنتو ببند لازم نیست همش ور ور کنی.. :ببین رضایی سر به سرم نذارا وگرنه بابات باید بیاد همین جا بستریت کنه برو با پولای بابات بازی کن دیگه بچه سوسول.. _دختره ی احمق بی تربیت.. از شدت عصبانیت قرمز شده بود و بااون کفشای پاشنه بلندش،از اورژانس رفت بیرون .. --چرا سر به سر این دیوونه می ذاری الان میره پیش رئیس واست داستان درست می کنه :به جهنم بره هر غلطی می خواد بکنه شفیعی دیگه حوصلشو ندارم بخدا‌.. 🍎🍀🍎🍀🍎🍀
Показать все...
17❤‍🔥 1
بعد از مرگ نامزدم مجبور شدم با داییش ازدواج کنم. مرد مذهبی‌ای که ازم ۱۳ سال بزرگتره! کسی که همسرش بهش خیانت کرده بود و به هیچ زنی اعتماد نداره! حتی بهم نگاه هم نمی‌کرد ولی با دلبریام یه شب هورمون‌های مردونه‌اش رو به بازی گرفتم و… https://t.me/+x3lGLJbHeAZhMjc0 https://t.me/+x3lGLJbHeAZhMjc0
Показать все...
_میخوای توام عین مامانت یه بکن بکن قشنگ حس کنی!؟ با ناز قری به خودم دادم و به شاهرخ نزدیک شدم. _کیه که دلش نخواد زیر یه چیز بزرگ گا**ییده بشه ولی حیف که ادمش نیست. شاهرخ دستی زیر چونه‌ام گذاشت. _منو یادت رفته مهرا!؟ یادت رفته هرشب زیرم جر میخوردی و التماس میکردی که ولت کنم!! الان میگی من اون ادم نیستم!! خندیدم. _هوم... من عاشق سک*سم ولی تو زیادی وحشی بودی برای همین ازت جدا شدم. داداشت که مامانمو حامله کرده حتما باید خیلی اروم باشه. دارم تصورش میکنم که سک*س باهاش چه لذتی داره. شاهرخ با حرص دستش رو گذاشت رو رونمو فشار داد _اعصاب منو بهم نریز مهرا... ک*یر میخوای خودم دارم دیگه دردت چیه!؟ _دردم رمانتیک بازیه که تو بلد نیستی دستت رو بکش‌.. از جاش بلند شد منم وادار کرد که بلند شم. _پس سک*س اروم میخوای... منو چسبوند به دیوار سرش رو توی گردنم فرو کرد و بعد ریز بوسید مورمورم شد ‌. مک های اروم زد تا به بند لباسم رسید بند لباسم رو اروم پایین داد تا سینه‌های گرد خوشگلم نمایان شد ‌ قری بهشون دادم. نیشخندی زد و لیسی به بهشون زد چشم ‌هام بسته شد و دستی توی سرش فرو کردم _بخور پسر کوچولوم بخور.... همین کافی بود که از اون اروم بودن در بیاد و وحشی بشه با یه حرکت همینطور که داشت سینه‌ام رو لیس میزد بلندم کرد و رفت سمت تخت منو انداخت روی تخت روی پایین تنه‌ام نشست... زیپ شلوارش رو پایین داد سالار سیخ شده‌اش نمایان شد.. زیادی متورم بود. پاهام رو بالا داد تا خواستم بگم نه چربش کن واردم کرد که جیغی کشیدم _جوووون صدای مادر و دختر توی عمارت ما همش می‌پیچه. محکم ضربه زد و من از درد فقط ملافه رو چنگ میزدم. عین وحشی.ها ضربه میزد. _که رمانتیک میخواستی اره... درد داشتم دستم رو بردم نزدیک بهشتم و بالاش رو مالیدم. حدود ده دقیقه بی‌وقفه ضربه زد تا ابش اومد توم خالی کرد _توم خالی نکن احمق حامله میشم نیشخندی زد _منم همین رو میخوام. میخوام پابستت کنم که دیگه نتونی فرار کنی. برم گردوند. _دیگه نه شاهرخ ولم کن... _نچ باید تاوان ول کردن منو امشب بدی مهرا دیگه ول کردی در کار نیست ‌ باسنم رو بالا داد خودش رو دم سوراخم تنظیم کرد. _لااقل چربش ک... با وارد کرد یهویش جیغی زدم و از کو*ن هم قشنگ جز خوردم مامان و دختره تو یه عمارت با دوتا داداش قشنگ حال میکنند 🔞😈 https://t.me/+GgkcRp0FlpBmYTg8 https://t.me/+GgkcRp0FlpBmYTg8 https://t.me/+GgkcRp0FlpBmYTg8
Показать все...
😍 1
دختر روستایی و معصومی که بهش تجاوز شده اما پسر دیگه ای گردنش میگیره! یه پسر همه چیز تمام و جذاب🥲🔥 پسری که از اول نمیخوادش اما وقتی لوندی هاش و میبینه وا میده و...🙊💦 https://t.me/+FIK6avL2gThlYWM8 https://t.me/+FIK6avL2gThlYWM8 دارای صحنه های بزرگسالان 🍑
Показать все...
ثـَـــــ✞ـمَر

🖋 •|﷽|• 🖋 رمان های نویسنده : روژ‌کـــــا پسر استــــانبول     خطردلــــبری ثــــمر آخــــار فصل اول آخــــار فصل دوم 🌿 تبلیغات 🌿 @Admisamar پایان خوش 🌟 •کپی حتی با ذکرِ نام نویسنده حرام می‌باشد•

_ ابتدا باید اسپرم های مرد را اماده کنید . متعجب به پیام های داخل کانال های جنسی نگاه میکنم . این مزخرفات دیگر چه بود ؟! _ قبل از رابطه ، به او آب پرتقال بدهید تا احتمال حامله شدن خود را افزایش دهید . سریع از کانال خارج میشوم . باید راه دیگری را امتحان میکردم او زرنگ بود ... میفهمید که به چه منظوری برایش آب پرتقال برده ام . کلاه پسرانه ام را روی سرم میگذارم و سمت بیمارستان راه می افتم . پشت در اتاقش که میرسم ، دمی عمیق از هوا میگیرم و تقه ای به در میزنم + بفرمایید در را باز میکنم و نیم نگاهی به داخل می اندازم + وقت قبلی داشتید شما ؟ نشناخته بود مرا خوب ظاهر سازی کرده بودم میخواستم بفهمم تمایلاتش را جلو که میروم ....👇👇👇👇 https://t.me/+0183wIzwTO05Y2Jk https://t.me/+0183wIzwTO05Y2Jk https://t.me/+0183wIzwTO05Y2Jk
Показать все...
-فکر نمیکردم دختر نجیب و سر به زیری که مامانم پیدا کرده همون زیرخواب کوچولوی خودم باشه! ابروهام به هم نزدیک و حرصی گفتم : بهتره تمومش کنی امیرحسین. دست از سر من بردار؛ میفهمی؟؟ بی پروا جلو اومد و چادرمو کنار زد. دستشو لای پام کشید و زیر گوشم گفت -یعنی میگی امشب تو خونه‌ی حاج بابات یه حالی به این توت فرنگی ندم کوچولو؟ قول میدم یه کاری کنم ۹ ماه دیگه همه زاییدنتو تبریک بگن! دستشو پس زدم و غریدم : من به این خواستگاری جواب مثبت نمیدم عوضی هولم داد سمت دیوار و یقه‌ی لباسمو پاره کرد -هم بله میگی؛ هم خوب سرویس میدی! حالا ببین https://t.me/+ZaHs_9N5QzRlNDNk https://t.me/+ZaHs_9N5QzRlNDNk https://t.me/+ZaHs_9N5QzRlNDNk
Показать все...
مربی بدنساز باشی با اون هیبت و هیکل درشت!! اونوقت دلت لرزیده باشه واسه فنچ کوچولوی محله اما...🥹💯🔞 پسره متعصب و مذهبی ومربی بدنسازی که دلداده دخترحاجی محلشون میشه و واسه اینکه بدستش بیاره پا میذاره رو عقایدش و دختره رو میدزده و...😳🔥🔞 دختره رو #حامله میکنه تا دادگاه اونو به عقد خودش دربیاره و...🙊💯💦🔥🤤 https://t.me/+ZaHs_9N5QzRlNDNk https://t.me/+ZaHs_9N5QzRlNDNk
Показать все...
سونای🌙| سارال مختاری

سونای 🌙 یعنی ماه شب چهارده؛ یعنی رسیدن عاشق به معشوق؛ یعنی ۳۱ شهریور پایان خوش🌱 به قلم سارال مختاری ✍️ همه‌ی رمان‌های منتشر شده @saralnovels تبلیغات ⁦👇🏻⁩ @saraladv کپی حتی با ذکر اسم نویسنده پیگرد قانونی دارد ❌️ انسان باشیم🪴