cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

نوشدارو بعد از مرگ احساس

🍷رمان " #نوشدارو_بعد_از_مرگ_احساس"🧚 به قلم ":" Rosa👑 #ژانر: فانتزی،خـونـاشـامـ🧛ـی،عـاشـقـانـ❤ـه "⚠"روند پارت گذاری: #روزانه_یک_پارت📝 👇راه ارتباطی با ادمین "الهام"اصلی👩‍💻 @Bikeni 👇⭕ ناشناس نویسنده⭕ https://t.me/BiChatBot?start=sc-520225-zNpGpi

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
179
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

https://t.me/+zkl-N3VdIHcyM2Q8 با عضو شدن در چنل بالا لینک vip را دریافت کنید..
Показать все...
https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆ https://instagram.com/morteza.yq?utm_medium=copy_link ❤️لایک=لایک❤️ فالو=بک☆
Показать все...
sticker.webp0.24 KB
#پارت_201 💫🍂 💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 بعد از چند لحظه یک گوی آبی رنگ افتاد پایین که نور داشت. از اون بالا بابای راشل صدام زد : -اون پایین بگرد حتما پیداش میکنی. اون چیزو تکون دادم نمیدونستم اسمش چیه؟ ولی از این چیزا خیلی توی فیلم ها دیده بودم . تکان که میخورد روشن می شد و رنگ آبی فسفری خوشگلی داشت. اطراف نگاه کردم،هیچ چی نبود رفتم جلو تر مثل یک غار من رو پیچ در پیچ حرکت میداد. توی اون پیچ در پیچ حرکت کردم تا ببینم آیا چیزی پیدا میکنم یا نه. یکم که رفتم جلو،پام به ی چیزی برخورد کرد،پاین رو که نگاه کردم یه چیز سفید بود اون نور رو بردم نزدیک تر،دیدم یک چیز استخوانی مانندی از توی زمین اومده بود بیرون لمسش که کردم سرد بود،دستمو بو کردم بوی استخوان میداد ،اون استخوان اون هیولا بود؟یعنی اون هیولا مرده بود!! یکم که جلو تر رفتم،چیزی ندیدم ولی اون استخوان پیدا بود . از لبه ی غار داد زدم،راشل پیداش کردم بیاید پایین. اولین چیزی که دیدم دوتا چشم ورقلمبیده با مژه های بلند بود که تکان میخرد . اون چشم درشت ها از ما زودتر تکان میخردند. راشل و پدرش هم رسیدند پایین،بایک خنجر مخصوص که نمیدونم اسمش چی بود ولی سره مثلثی شکلی داشت . چشم درشت ها اون قسمت رو کندن و کندن. . تا بتوانند یک گودال ایجاد کنند و اون استخوان هارو از توی خاک در برآوردند. همه استخوان ها سفت و به هم متصل بود. وقتی که رفتن پایین و تمام اون اژدها پیدا شد یک نور از وسط شکم اون اژدها پیدا بود داخل یک پارچه ی کرباسی که از خودش نور سبز میداد. ... .. .
Показать все...
#77 یکم که گذشت پدر راشل عصبی شد خیلی آروم به سمت اون کیف رفت،انگار بالاخره میخواست ازش استفاده کنه، بند کیف از چرم و محکم بود. آروم در اون کیف رو باز کرد و یک وردی میخوند که من اصلاُ نمیشنیدم؛ولی انگار اون چشم درشت ها میشنیدن. آرام بند کیف رو باز کرد و از داخلش یک محلول آبی رنگ درآورد،آبی بد رنگی داشت اصلا مشخص نبود چه رنگیه. دره محلول رو باز کرد و دور تا دور اون زمین چرخید ،به یک گوشه ای رسید،که رنگ آبی اون محلول سبز شد. دره اون شیشه رو باز کرد و به صورت یک دایره روی زمین ریخت. اون دایره آب شد و تا ارتفاع نا معلومی رفت پایین. رفتم نزدیک تر و سرمو کردم پایین که یهو یک نفر از پشت حلم داد افتادم تو اون چاله. چشمامو که باز کردم همه جا تاریک بود هیچ بویی احساس نمیکردم هیچ چیز نمیدیدم . ...،ساکت،ساکت بود.
Показать все...
#پیشنهادی نویسنده جوین شین👆
Показать все...
Repost from N/a
سلام! اسم من رایاست. من یه پری آلفای مونث هستم که به دلایلی از محل تولدش تبعید شده. اگه میخوای داستان زندگی پرفراز و نشیب من رو بخونی زود جوین شو 👹👹👹👹 رمان هیولای خونی. هیولایی در قالب فرشته. https://t.me/joinchat/gjYIcTOC10s3YzY0
Показать все...
Blood Demon

چنل محافظ:

https://t.me/hyyyol99

این اولین تجربه ی نویسندگیمه پس اگه اشکال داشت خوشحال میشم راهنماییم کنین و اشتباهاتم ببخشین😁 لینک ناشناس ادمین:

https://t.me/BChatBot?start=sc-500041-cvhU2g2

sticker.webp0.24 KB
#پارت_199 💫🍂 💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 دوباره بالای قله ی کوه رسیدم،پریدم داخل آتشفشان. راشل و اون چشم درشت های چندش آور دوباره مشغول کندکاو بودن. نمیدونستم اون کیف چیه که دست بابای راشلهِ؟ ولی هر چیزی که هست تا حالا ازش استفاده نکرده بود . بالاخره فیلیپ باید ازش یک استفاده ای میکرد و ما الان حدود سه هفته بود که اینجا بودیم و بابای راشل هیچ استفاده ای از اون نکرده بود؛برای چی پس اون کیف رو بهش داده بود اگه قرار بود که هیچ استفاده ای ازش نشه. اون چشم درشت ها با یک دستگاه با این که نمیدونم از فلز بود،چوب بود،جنسش مشخص نبود اما روی زمین رو مثل یک فلز یاب میکشیدند و دنبال اون خنجر میگشتند. طبق اون چیزی که بابای راشل گفته بود؛ خنجر باید تو شکم اژدهایی باشه که اون پایینه و ما چطور با اون اژدهایی که اون پایین بود میرسیدیم؟ ... .. .
Показать все...
پارت_جدید😍 #ببخشید_بابت_تاخییر_در_پارت_گذاری☺️
Показать все...