زاده‌ی‌غروبِ‌غمگینِ‌جنوب.

«هر شب به خودش می‌گفت فردا دیگر طاقتش تمام می‌شود. امّا فردا که می‌آمد باز زندگی جریان داشت.» - امیلی و جست‌وجو؛ ال.ام مونتگومری.

داشتم با خودم میگفتم نیاز به یه اکیپ و دورهمی دارم که تا صبح بیدار بمونیم و چیل کنیم ولی یادم افتاد که من قبل نیمه شب شرعی و رسمی غش میکنم.

خدا یه در رو میبنده، ولی هزاران در دیگه باز می‌کنه.✨

بالاخره خدا جای حق نشسته.

بچه‌ها ابرام کوشته شد.🥲

باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد، ‏که مادران ِ سیاه‌پوش‏ ‏داغ‌داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد هنوز از سجاده‌ها  سر برنگرفته‌اند! -احمد شاملو

خطای انسانی بود، چیزی نیست.

پرواز ۷۵۲.

بچه‌ها من واقعا نگران وضعیت اِبرامم، اگر زنده بمونه چی؟

درست می فرمایی شما.