👩🏻🍳 آشپزباشی 👨🏻🍳
37 158
Подписчики
-13524 часа
+917 дней
+4 29830 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
_ولی تو گفتی کنارم میمونی
_اون موقع فکر میکردم میشه با دختری که
ببخشید با زنی که قبل من یه مرد دیگه بهش دست زده زندگی کنم ولی الان فهمیدم نمیتونم....کار من نیست
پوزخندش قلبمو سوزوند و اشکام ریخت رو صورتم
چرا انقدر عوض شده؟
بازوشو گرفتم و با درموندگی تمام بهش گفتم
_ما چند روزه دیگه عقدمونه اگه بزنی زیرش ابروی من میره.....تو قول دادی بهم
دستشو بزور از دستم کشید که من به عقب رفتم و صداشو بلند کرد
_قول دادم که دادم میگم نمیتونم نمیفهمی؟
تو مرد نیستی ببینی چه حالی دارم
بابا لعنتی نمیتونم ،تن تو رو قبل من یه نفر دیگه.......ای بابااااااا نمیزاری دهنم بسته بمونه که
_مگه تقصیر من بود بهم......ت....تجاوز کردن
_من که نمیگم تقصیر توعه ولی شرایطو ببین دیگه هیچکدوم مثل قبل نیستیم
آروم آروم اشک میریختم
این بود دوست داشتنش این بود بدون من مردنش
حالا داره به همین راحتی منو میندازه دور؟؟
بازوهامو گرفت و تو صورتم خم شد
_ببین.....من همیشه دوستت داشتم به خاطره همینم چیزی به کسی نگفتم ولی ازم نخواه
تو زن خودخواهی نبودی
وقتی بی رحمانه تاکید میکنه من دیگه دختر نیستم میخوام آب بشم تو زمین
_اصلا یه ذره فکر کن به اینکه وقتی میرم کوچه خیابون همه با انگشت منو نشون بدن و بگم عجب بی غیرتیه که زنش با این و اون بوده تو ناراحت نمیشی؟؟
تمام تنم از حرفاش میلرزید
من با این و اون نبودم
از گریه نفسم بند اومده بود
_ببین برات آرزوی خوشبختی میکنم باشه، من مطمئنم یکی میاد تو زندگیت که براش این چیزا مهم نباشه یعنی اونقدر غیرت نداشته باشه رو ناموسش و براش فرقی نکنه قبل اون با چند نفر بوده به قول امروزیا روشن فکر باشه
_توام غصه نخور دیگه،
ما قسمت هم نبودیم
ولم کرد و رفت
آدمی که تمام من بود به خاطره اینکه یه عوضی بهم دست درازی کرد منو انداخت دور
شاید راست بگه شاید منه دست خورده ارزش ندارم باهام باشه
عیبی نداره خوشبخت بشی آقا محسن
https://t.me/+HZwa_nkUk8plMTFk
https://t.me/+HZwa_nkUk8plMTFk
"چند سال بعد"
_خانم ببخشید....اینو سایز خانمم بیارید چون دونفرن یکم براشون کوچیکه
_عههه محسن نگو اونطور
صدای آشنای اون بود و خنده های ریز یه زن دیگه
یه نفس عمیق کشیدم تا تونستم خودمو جمع و جور کنم و برگشتم
یه لبخند به صورت خشک شدش زدم و پیراهن و با خونسردی تمام از دستش گرفتم
_بله آقا حتما
میخواستم از کنارش بشم که یهو بازومو کشید و منو کشوند روبه روش
چشماش دیگه بهت نداشت قرمز قرمز بودن نفساش تو صورتم خورد و حالمو بد کرد
_آقای محترم چیکار میکنی؟
_کدوم گوری بودی این همه سال
زنش بازوشو گرفت و محکم پسش زد
انگار خودمو دیدم وقتی کنارم زد
_کَری؟؟؟ میگم کدوم گوری گذاشتی رفتی این همه سال
_گفتی برو از زندگیم منم رفتم الانم دستمو ول شوهرم همین طرفاس
_چ....چی؟ شوهر کردی؟
https://t.me/+HZwa_nkUk8plMTFk
https://t.me/+HZwa_nkUk8plMTFk
100
Repost from N/a
- ممه هام زخم شدن دارن خوووون مییییاااان!
ترسیده و رنگ پریده جیغ کشیدم و پیمان پشت در حمام ظاهر شد!
- چیشده خورشیدجان؟ کجات خونریزی کرده؟
نوک سینهام میسوخت اما لب گزیدم. پیمان شوهر من بود اما نه شوهری که با او همبستر شده باشم ما فقط توی یک خانه زندگی میکردیم!
چند ضربه به در زد و گفت:
- خورشید جان خوبی؟
آرام جواب دادم:
- میسوزه!
بعد با دست رویِ دهانم کوبیدم. خب خاک بر سرم کنند اگر در را باز کنم که من را لخت میبیند و ای وااای!
عصبی میشود انگار ضربه ای به در می زند و میگوید:
- باز کن خورشید داری نگرانم میکنی!
گریهام میگیرد و با صدای بلند میگویم:
- خوبم پیمان.
سرم داد میزند:
- کجاتو بریدی باز کن این در کوفتیو.
با گریه لای در را باز میکنم و یک دستم را رویِ سینهام فشار میدهم که خونش بند بیاید. در را هل میدهد و وارد حمام میشود، از خجالت دارم میمیرم، نگاهش به دستِ خونیام میافتد و میگوید:
- خودکشی کردی؟
دستم را برمیدارم دستپاچه میگویم:
- نه ببین دستم سالمه!
نگاهش به سینهی لختم میفتد و تازع میفهمم چه غلطی کردم.
انگشتش را آرام رویِ زخمم میکشد و میگوید:
- اینجا رو چطوری بریدی؟
- داشتم موهای ریزشو شیو میکردم...
یخ کردن دست و پایم را حس میکنم، تحریک شدع ام و نوک سینهام سیخ ایستاده مقابلش!
سرم را با خجالت پایین انداخته ام و او از طبقهس حمام وسایل پزشکی را میآورد و روی زخمم سرم شستشو می ریزد، بدنم یخ میکند و دستش را محکم میگیرم و زیر لب میگویم:
- آخ!
آب دهانش را قورت میدهد و روی زخمم چسب زخم میزند و میگوید:
- لباس بپوش بیا...
دارد به سمت در حمام میرود اما برمی گردد وضعیت معذب کننده بینمان دارد از خجالت من را میکشد...
- مواظب زخمت باش...
تو پارت بعدی چه اتفاقی میفتهههه؟❤️💋
https://t.me/+CeSFlXrf-yJjZmJk
https://t.me/+CeSFlXrf-yJjZmJk
https://t.me/+CeSFlXrf-yJjZmJk
https://t.me/+CeSFlXrf-yJjZmJk
100
Repost from N/a
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟
بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم.
-منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننهشی من چیزی گفتم؟
اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید.
-ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟
پوزخند بیخ لبهام جا گرفت:
-دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسهم به دنیا بیاره! انداختیش دور.
حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد.
-کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر.
خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم.
-حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننهش جفتمون حامله شون کنیم.
از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت.
-همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو...
بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم.
-پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟
-دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی.
همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود.
-هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر.
میدونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم.
-اسپری تاخیری بفرست در خونهم.
و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمیدادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا میآورد!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همهی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم.
حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان!
از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
🔞طعم هوس💋
صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدنهامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
100
Repost from N/a
- تو دیگه بزرگ شدی نمیشه پیش من بخوابی!
گیج و منگ نگاهش کرد، ابرو بالا انداخت و لب ورچید:
- چرا من نمیتونم پیشت بخوابم اصلان؟ چه فرقی داره؟ چون قدم درازتر شده نمیتونم پیشت بخوابم؟ حتی نسبت به چند سال گذشته ام چاق ترم نشدم که بخوام جاتو تنگ کنم.
اصلان کلافه روی تخت نشست و لبهایش را بهم فشرد.
آن موقع یک دختر بچه کوچک بود نه حالا که برجستگیهای تنش از زیر لباس هم به راحتی قابل لمس بود.
چطور توقع داشت کنارش خواب به چشمانش بیاید؟
- گیلا تو بزرگ شدی... نباید تو بغل من یا هر پسر دیگه ای بخوابی فهمیدی؟
لب و لوچه اش آویزان شد و با چشمانی ناراحت به اصلان خیره شد.
اصلان هیچ وقت او را از خودش نمیراند، حتی خودش بود که همیشه بغلش میکرد، نوازشش میکرد و برایش میخواند تا بخوابد.
- تو حتی منو از کنارت خوابیدن محروم میکنی پس چرا نذاشتی برم؟ گذاشتی اینجا بمونم تا بهم بفهمونی که عوض شدی اصلان؟
چشمهای غمگینش، قلب اصلان را آتش کشید. در مقابل او بیصلاح ترین بود!
- اینجوری نکن قربون چشمات برم... من هر چی میگم به خاطر خودت میگم گیلا! تو کنار من خوابت نمیبره!
نتوانست بگوید که این چند شب اصلا نتوانسته ربع ساعت هم چشم روی هم بگذارد!
بد خواب بود و خودش را به او میمالید و هی تکان تکان میخورد!
چقدر دیگر باید تحمل میکرد؟
- چرا بهم نمیگی که بد خوابم و نمیذارم راحت بخوابی اصلان؟ برای همین نمیذاری پیشت بخوابم، آره؟
اصلان پوفی کشید و دست لای موهایش برد.
اخلاقهای گیلا را خوب میدانست، تا به آن چیزی که میخواست نمیرسید بیخیال نمیشد!
- من وقتی یه چیزی میگم دلیل دارم گیلا!
گیلا زیر گریه میزند و میگوید:
- تو دیگه دوستم نداری اصلان! داری اینجوری میکنی که من خودم برم؟ باشه!
راه آمده را برگشت و کاپشنش را چنگ زد و پوشید. در خانه را باز کرد و بیرون زد.
اصلان با خشم دستش را کشید و غرید:
- کدوم گوری میری نصف شبی؟
گیلا همانطور گریه میکرد. با صدایی که میلرزید:
- مگه نمیخواستی برم؟ دارم میرم دیگه، چه مرگته اصلان؟
با غضب و چشمهای سرخ به چشمهای اشکی گیلا نگاه کرد و او را دنبال خودش کشید.
داخل خانه هولش داد که گیلا روی زمین افتاد.
بهت زده سر چرخاند سمتش و گفت:
- منو زدی؟ منو هول دادی اصلان؟
دوباره به گریه افتاد.
اصلان موهایش را چنگ زد و کلافه به گیلا چشم دوخت.
- زبون نفهم وقتی میگم بزرگ شدی یعنی اندام زنونهت نمیذاره فکر کنم همون دختر بچهی کوچیکی تو بغلم!
گیلا اشکش را پاک کرد و تعجب کرده پرسید:
- ها؟
اصلان خم شد و از بازویش گرفت. از لای دندانهای چفت شدهاش گفت:
- وقتی کنار میخوابی، از بس خودتو بهم میمالی نمیذاری بخوابم! تموم حسای مردونهامو بیدار میکنی! لعنت بهت که مجبورم میکنی همه چی رو واست توضیح بدم گیلا!
https://t.me/+FJFMDobJOVs5ZWQ0
https://t.me/+FJFMDobJOVs5ZWQ0
https://t.me/+FJFMDobJOVs5ZWQ0
https://t.me/+FJFMDobJOVs5ZWQ0
https://t.me/+FJFMDobJOVs5ZWQ0
https://t.me/+FJFMDobJOVs5ZWQ0
100
اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام
Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilat
Instagram :
👇👇👇👇 ¹⁷ H
Https://instagram.com/irantahsilat.ir
2 84020
🧞♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته
🧞♀بازگشت معشوق و بختگشایی
🧞♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر
🧞♀فروش_ملک و آپارتمان معامله
🧞♀جذب پول و رونق کسب و کار
🧞♀گره_گشایی در مشکلات زندگی
💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
https://t.me/telesmohajat
♦️همین الان پیام بده👇17👇o👇
ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
3 61000
اینستامو داشته باشید قراره براتون کلی کلیپ خفن بسازم و بذارم 🥰😌
https://www.instagram.com/lifebymahya?igsh=bDhicWI3c3VxcnQ4
1 15500
اینستامو داشته باشید قراره براتون کلی کلیپ خفن بسازم و بذارم 🥰😌
https://www.instagram.com/lifebymahya?igsh=bDhicWI3c3VxcnQ4
42400