لــــیـــــــامـــ
لیــام: ریشه ایرلندی معنی محافظ، حامی، با اراده قوی... لیــام هخامنـــش یـــه مـــرد بـــدنســـاز خــشــن و متعــصــبــ کــه دلـــداده یــه دختـــر ۱۷ سالـــهی دبیـرستـانـی میــشـــه و ... تبلیغات https://t.me/tab_best9
Больше11 592
Подписчики
-1624 часа
-1197 дней
-64830 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
_ آیه واسه چی کیک پختی؟
آرایشم کردی! چه خبره؟
دخترک با ذوق و خجالت لب باز کرد
- ب...برای تولد آقا معید پختم. کیک شکلاتی دوست داره من...
پق خنده ی سهیل و دخترها به هوا رفت و مائده با خنده پرسید
- واسه تولد داداشم!
می دانست مسخره اش می کنند اما مهم نبود.
- ب... بله خودش گفت براش کیک بپزم میاد خونه...
گفت و ناامید چشم به ساعت دوخت.از 12 شب گذشته بود ولی می آمد دیگر نه؟
جواب سوالش را سهیل با لودگی داد
- آره بابا میاد منتها فردا صبح... الان خود خدام بره بالا سرش اون داف و ول نمی کنه بیاد ور دل تو کیک بخوره...
کیک شکلاتی!
دوباره صدای خنده ی دخترها بلند شد و اینبار سوگل به حرف آمد. دختر عمه ای که
همیشه از او بدش می آمد
- معید مسخرت کرده خنگ... اون تا حالا از دست تو چیزی خورده با این ریختت که بگه براش کیکم بپزی؟
مائده هُلی به سوگل داد
- اه برید بالا دیگه... توام جمع کن برو صورتتو بشور آیه... داداشم جشن تولدشو گرفت امشب تو باغ هممون دعوت بودیم...
جشن تولد؟ در باغ؟ قطره اشکی از چشمش سر خورد
سوگل روی میز خم شد و ناخنکی به کیک زد
- آخی گریه نکن... حالا میاد کیک تو رو هم میخوره احمق کوچولو...
نگاه کادو هم خریده... چیه؟
قبل آن که دست دراز کند سوگل جعبه را باز کرد
- ساعته! فیکه که... نازی هم ساعت خریده بود... ولی نه فیک... واقعا فکر کردی معید آدم حسابت کرده؟ مسخرت کرده خره اون الان تو بغل دوست دخترشه... دوست دختر شو می شناسی؟
برو سرچ کن نازنین فخار... دختره باباش تاجره، خودش باربیه... معید اون و ول میکنه بیاد سمت تو؟
اشاره دست سوگل با تحقیر بود که مائده عصبی دستش را گرفت و کشید
- اه بسه برو بالا توام اینا رو جمع کن واسه ما یکم خوراکی بیار آیه!
چشمش خفه بود.تا همان جا نفس داشت که با رفتن دختر ها سقوط کرد.
تمام وجودش می لرزید
معید مسخره اش کرده بود؟
معید نامرد...
عصبی ساعت را کنار انداخته و گوشی اش را در آورد
سوگل گفته بود، نازنین فخار؟
سرچ کرد... دید... استوری های دخترک..پست هایش تمام فیلم و عکس های معید با نازی را...
راست می گفت سوگل معید مسخره اش کرده بود...
صبح روز بعد
- عشقم کجا؟ بمون با هم دوش بگیریم
معید آخرین دکمه پیراهنش را هم بست و خم شد برای بوسیدن لب های نازنین
- جلسه داریم میرم خونه پرونده رو بردارم برم شرکت تو بخواب!
نازی با دلبری بوسیدش و او سمت خانه رفت. دیرش شده بود جلسه داشت
با ورودش به خانه بلند صدا زد
- آیه؟ پرونده منو از رو میز بردار بیار..
سرش درد میکرد با باز کردن یخچال دوباره دخترک را صدا زد
عجیب بود که نیامده بود استقبالش اما...
متعجب به کیک شکلاتی داخل یخچال نگاه می کرد که صدای مائده آمد
- آیه نیست داداش ...
معید مات به کیک نگاه می کرد. به دخترک گفته بود کیک بپزد
- کجاست؟ آیه؟
مائده شانه بالا انداخت
- برگشت خونه خالش اینا... اینم داد بدم به تو... برای تولدت خریده بود.
تو گفته بودی برات کیک بپزه؟ دیشب تا صبحم منتظرت موند...
معید دیگر نمی شنید تنها نگاهش خیره مانده بود به اتاقی که دخترک چشم عسلی هرروز با ذوق استقبالش می آمد اما حالا نبود...
دیگر نبود نه تا وقتی که چندسال بعد معید دوباره او را دید اما...
https://t.me/+wUeG0GV3APJlOWI0
https://t.me/+wUeG0GV3APJlOWI0
https://t.me/+wUeG0GV3APJlOWI0
1800
Repost from N/a
-گلم اولین تجربه زایمانته؟
دخترک با خجالت سرش را پایین میاندازد
-ب..بله خانم دکتر
دکتر لبخندی زده و نگاهش را میان زن و مرد جوان به گردش در میاورد
-انشالله بسلامتی.. من براتون تاریخ سزارین رو...
مرد بین حرف های دکتر میپرد
-طبیعی امکان نداره؟!
زن ابرویش را بالا میاندازد
-ببخشید؟!
فرید با جدیت به دکتر مینگرد
-میخوام زایمان طبیعی انجام بشه
دخترک با خجالت سرش را پایین میاندازد
-مشکل مالی دارید؟!
مرد پوزخندی میزند
-پول تنها چیزیه که زیاد تو دست و بالم من ریخته خانم دکتر.... اجاره نمیدم کسی شکم زنم رو واسه بیرون کشیدن اون توله سگ سفره کنه
پوفی کشیده و با صدای آرام تری ادامه میدهد
-طاقت ندارم درد کشیدنش بعد زایمان رو ببینم
لبخندی روی لب های دکتر قرار میگیرد
-اخه جسه خانومتون کوچیکه و سنشون کم به نظر بیاد ولی با این حال بسیار خب، سعی کنید تا زمان زایمان تقویتشون کنید
مرد سرش را به تایید تکان میدهد
-فقط یه نکته خانم من ب...
دخترک با ناله دست مرد را چنگ میزند
-فرید
مرد لبخندی میزند
-هیس عمر فرید!
به سمت دکتر برگشته و ادامه میدهد
-خانم من باکره است!
زن با حالتی بین سکته و تشنج به غزل مینگرد
-ی...یعنی؟!
مرد سرش را به بالا و پایین تکان میدهد
-ما نامزد بودیم که خانمم باردار شد به خاطر همین رابطهی کامل نداشتیم و فقط یه عشقبازی بوده که حاصلش شده اینکه بچم تو شکم خانمم جا خوش کرد
زن سرش را به افسوس تکان میدهد
-بعدش هم که نداشتید؟!
دخترک چشمانش را بر روی هم میفشارد
-خیر
دکتر خودکارش را بر روی میز رها میکند
-بسیار خب.... من باید نوع هایمنشون رو بررسی کنم بعد نظرم رو میدم
فرید با نگاهی شیفته به دخترک مینگرد
-پاشو عمرم... پاشو ببینم باید چه گلی تو سرم بریزم زندگیم
دخترک با التماس به او مینگرد
-ب...بیا بریم آقا... بخدا کبری خاتون از قدیم قابله بوده.... حتی خود منم اون به دنیا آورده... من خجالت میکشم جلوی اون خانمه لخت بشم
مرد خم شده و دست دخترکش را در دست گرفته و او را از جای بلند میکند
-نشنوم دیگه این حرف رو نفسم... من جون زن و بچم رو بسپارم به یه پیرزن که به زور میبینه؟!... من سر تو با خودتم شوخی ندارم عمرم... تو اونجا دراز بکش فقط به من نگاه کن... هوم؟... باشه دورت بگردم؟!
دخترک بغ کرده به کمک مرد جلو رفته و بر روی تخت دراز میکشد
-خودت رو سفت نکن عزیزم دردت میاد
مرد با چشمانش به دخترک اطمینان میدهد
-آی
مرد دست دخترک را در دست میگیرد
-جانم؟!.. جانم دردت به سرم؟!... عمرم؟!... نفسم؟!... زندگیم؟! دردت اومد؟! فداتشم من خب؟!... آخه توعه جوجه رو چه به حامله شدن مامان کوچولوم؟!
گویی مرد در پرت کردن حواسم دخترک موفق است که کار دکتر تمام میشود
-چی شد خانم دکتر
زن نفس عمیقی میکشد
-خانم شما سه قلو باردارن!.. با وجود این نوع هایمان زایمان خیلی براشون دردناک میشه... من اینجا آلت تناسلی مردانهی پلاستیکی داره اگه اجازه بدید
مرد با خشم بین حرف های دکتر میپرد
-شما بیرون باشید من خودم تونل رو افتتاحش میکنم!
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0 https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
https://t.me/+Ej6WkdZ-pAQwMjE0
1000
Repost from N/a
-خان من هوس آلوچه کردم!
با چشمای وق زده برگشت و نگام کرد:
-وسط زمستون من آلوچه برات از کجا بیارم توله سگ؟!
چونم لرزید و مثل بچه ها زیر گریه زدم، سریع از توی رخت خواب بلند شو و بغلم کرد:
-گریه نکن قربونت برم، گریه نکن جوجه... عجب گرفتاری شدما. گریه نکن به رحیم می گم فردا برات بره از زیر سنگم شده آلوچه پیدا کنه.
فین فینم به راه افتاد:
-نخیرشم من الان هوس کردم، الان میخوام. اگه نخورم چش بچت لوچ می شه!
-اخه الان من ساعت دو نصف شب آلوچه از تو ماتحتم برات در بیارم ک*خل؟
با اخم نگاش کردم و همون لحظه عطر تنش توی بینیم زد و حس کردم که دارم بالا میارم
عوق زدم و از خودم دورش کردم، با چندش گفتم:
-برو اون ور بو میدی حالم داره بهم می خوره
دهنشو وا کرد حرف بزنه اما اخم کرده و ناراحت پشت به من نشست و سرشو انداخت پایین
از قهر کردنش خندم گرفت
-خجالت بکش مرد گنده برای بقیه خشنی اون وقت به من میرشی خودتو لوس می کنی؟
تو اخرش با این کارات انقدر منو حرص میدی که شیرم خشک می شه بچت بی نصیب می مونه
جوری به سمتم برگشت که صدای ترق تروق گردنشو شنیدم
-چی؟ مگه قراره از سینه های تو شیر بخوره؟
-وا خب معلومه پس از کجا شیر بخوره
عصبانی شد و اخماشو کشید تو هم
-غلط کردی اون توپکارو بندازی دهن اون تخم سگ، ممه هات همش برای منن... به اون بچه هم شیر خشک میدی فهمیدی؟
با تعجب خندیدم که همون لحظه سوتینمو پایین کشید و زبونش روی سینم نشست
چشمامو با لذت بستم که شلوارمو پایین کشید
-چکار می کنی حاملم برای بچه ضرر داره اسد خان.
نگاه خماری بهم انداخت
-نترس حواسم هست فقط زبون میزنم تا تو لذت ببری عروس خان
دستش پیشروی کرد و....
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
یه خان بددهن و دیوث داریم که هر چیزی رو بلد نباشه راه ارتباط با زنا و به اوج رسوندنشونو خوب بلده!
اسدخان، ارباب یه روستای بزرگه که کلی دختر ک داف دورش ریختن و اونم دست رد با سینه ی هیچکدومشون نمی زنه و همشونو تست می کنه اما یه روز با دیدن دختر رعیت تخس و زبون درازی که داشته از درخت توی باغشون دزدی می کرده دلش می ره و اون دخترو عروس خودش می کنه غافل از اینکه...🥺🔥💯
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
https://t.me/+TqfKF61EiLNkMDBk
#ممنوعه
●یارِ ماندگارvip●
ورود افراد زیرهجده سال ممنوع🔞لطفا محدوده سنی رعایت شود. پارتگذاری منظم! رمان بدون سانسور میباشد❌️
2700
Repost from N/a
_ پاهات و جمع نکن تو شکمت جوجوخانم! بین پات میزنه بیرون!
از لحن کلامش که داشت کاملا تمسخر آمیز خطابم میکرد ابروهایم درهم گره میخورد
خجالتزده درست مینشینم و سعی میکنم نگاهم کاملا معطوف به تلویزیون باشد
_ بخورم چشاتو رنگیرنگیخانم؟ موهات و چرا بنفش و آبی کردی؟
پاسخش را که نمیدهم فریاد میکشد
_ دِ با تو زر میزنم بیشرف! مگه بی سر و صاحابی رفتی گوه مالیدی به سرت؟
_ به شما چه ربطی داره؟ موهای خودمه!
با حرکتش هین بلندی میکشم
هر زمان قصد دعوا داشت آستینهایش را تا آرنج بالا میکشید که بهتر آن رگهای لعنتی و عضلههایش را در چشم بقیه کند
تا به سمتم خیز برمیدارد جیغ میکشم و او یقهام را محکم میچسبد
_ نمیزنم تو دهنت چون دلم واسه رژِ اناریت رفته! چون اونقد کوچیکی یه انگشت بزنم بهت پهن زمین شدی! پس حواست باشه چی نشخوار میکنی خب؟
_ تو .. فقط پسرعموی منی
_ من همهکارهاتم بچه! بیا بغلم بینم .. بغض کردی چرا؟ تا میگم بالا چشت ابروعه فلکت شل میشه!
نوازش دستانش روی کمرم .. نفسهای تندش کنار گوشم .. حالم را خراب میکرد و کمی فشار دستانش زیاد نبود؟
_ چلوندنت خود بهشته حوری خانم!
_ من .. برم؟
نوچ غلیظش مرا بیشتر میترساند!
_ اَ وقتی که عمو فوتشده زیادی بیرون از خونهای! دیشبی وقتی از شرکت برگشتم نبودی چرا؟ دختر نباس شب بیرون باشه فرفری!
باز هم میخواست زور بگوید، مثل تمام این چند وقت! بزرگ خانه بود و حرف حرف او بود .. نوه اول و محبوب همه، آنقدر که تمام این ثروت کلان را خودش به تنهایی اداره میکرد
_ من .. حد و حدود خودم و میدونم
_ د اگه میدونستی اعصاب من نمیریخت بهم. تو که نمیخوای زندونیت کنم گوشه اتاقت؟
با عصبانیت قصد بیرون آمدن از آغوشش را دارم که تهريشش را روی گونه ام میکشد و کنار لبم را میبوسد
_ هیش .. بمون
نفسم از حرکتش میرود و او حین نشستن روی مبل مرا با زور روی پاهایش مینشاند
_ تو فسقل منی خب؟ دلم بخواد همینجا تنت و مال خودم میکنم هیچ احدوالناسی هم جرئت نمیکنه بگه چرا کردی! پ بمون بغلم وقتی عطر تنت و میخوام!
دستانم میلرزید و تنم بیشتر، مردی که حتی جرئت نمیکردم به چشمان و دالانهای سیاه و تاریکش بنگرم چه از جانم میخواست؟
_ تروخدا ولم کن .. میخوام برم .. یکی میبینه زشته
_ قراره زنم شی، دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .. هیشکیهم الان جرئت نمیکنه از اتاقش درآد
_ چرا اذیتم میکنی؟
صدای بغضدارم ابروهایش را به هم نزدیک میکند
مرا دوست داشت و تمام کارهایش اجبار بود؟ زورگوییاش نسبت به من هیچوقت تمام نمیشد
_ بغض نکن بابایی! بزن بالا لباستو میخوام اون کوفتی که خالکوبی کردی رو شکمت و ببینم!
نفس از جانم میرود و او از کجا میدانست؟
با بالابردن لباسم و دیدن آن رز کوچک کنار نافم پوزخندش عمیقتر میشود
_ بنظرت چطور پاکش کنیم؟ هوم؟
_ من .. من بخدا ..
_ رو بدنی که مال منه خط انداختی؟
تا قصد دارم از خودم دفاع کنم مرا روی مبل پرت میکند و با خیمهاش روی تنم کنار گوشم پچ میزند
_ پدرت و قراره دربیارم جوجهفنچ! شاید اگه امشب و مال من بشی یاد بگیری که حرف رو حرف من یعنی نهایت احمقبودن!
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
1100
Показать все...
15800
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.