آوای خیس | رمان📚
﷽ #کانال_رمان #تلگرام_آوای_خیس #کانال_رمان_آنلاین رمان درحال پارتگذاری: #بلیز #زالو سایت: https://Avayekhis.net کانال دوم پارتگذاری رمان: #لئیم_و_لعبت 👇 https://t.me/Romanonline #کپیونسخهبرداریحتیباذکرنامنویسندهپیگردقانونیدارد
Больше37 200
Подписчики
-1724 часа
+87 дней
-20330 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
#نازدار
نویسنده: [ #مهدخت_مرادی ، #فرزانه_شورکی ]
#پارت_220
- این قضیه بین خودمون بمونه...تو مثل مهشید نیستی بری جار بزنی...گفتم که گفته باشم یه وقت از دهنت در نره جلو کسی...فعلا هم چیزی مشخص نیست...من فقط نمیخوام گیره اون مرتیکه بیوفته و بزور واسه اون پیری بی ریخت عقدش کنن...
- من نمیدونم داری چیکار میکنی! اما تو آدم عاقلی هستی داداش...لابد خودت میدونی چی خوبه چی بد دیگه...فقط گفتم ماشین و نفروشی بعدا پشیمون شی، تا پول هست چرا کار باید به فروش ماشین برسه؟
- پولی که تو حسابه واسه مهریه ی المیراست...به گوشم رسیده قراره به اجراش بذاره...نمیتونم بی گدار به آب بزنم...اگه پولارو بدم بره معلوم نیست سر لج نیوفته و مهریه رو اجرا نذاره...بعد من میمونم یه حساب خالی...امروز ماشین و بفروشم بهتر از دوروز دیگه است ... زنگ زدم چند جا خوب میخرن.
دیگه چیزی نگفت و قانع شد.
•••
#کرشمه
اف اف به صدا دراومد و تصویر المیرا افتاد...
نمیدونم چم شده بود که بعد از اولین بوسه ی مهبد حتی از اسم این زن هم واهمه داشتم!
پیدا بود عصبانیِ چون لحظه ای امان نمیداد و پی در پی صدای اف اف تو خونه میپیچید!
از استرس زیادی نمیدونستم چیکار کنم!
به سمت تلفن دویدم و تند تند شماره ی مهبد و گرفتم...
بوق میخورد و جواب نمیداد!
دوباره گرفتم که این بار بعد از انتظاری طولانی جواب داد اونم با شلوغی دورو برش!
- الو؟
- سلام مهبد خوبی؟...کجایی؟!
- کار دارم بهت گفتم که...چیزی شده؟
- المیرا اومده دمه چیکارش کنم؟!
- درو باز نکن...باز نکنیااا...
- آخه...
دریافت فایل #کامل و #بدون_سانسور🔞 رمان #نازدار به قیمت 27 هزارتومان‼️
واریز به👇به نام خانم #شورکی
5892101439384906
ارسال رسید به👇
@MAHDOKHT_MORADI
همراه با ارسال رسید نام رمان را درج کنید♥️
👍 12🔥 4
#نازدار
نویسنده: [ #مهدخت_مرادی ، #فرزانه_شورکی ]
#پارت_219
- مگه میخوای دختره رو بگیری که میخوای هزینه کنی و بریز و بپاش...یه خورد و خوراکه و لباس دیگه.
سکوت کردم...
بهت زده گفت:
- مهبد؟! میخوای!...میخوای باهاش ازدواج کنی؟!!!
آروم گفتم:
- نه بابا.
- این حرفی که زدی بیشتر حکم تأیید و داشت!...میدونی اگه مامان بفهمه چی میشه؟...وای فک و فامیل و بگو!...دختره پونزده ساله!...بیست سال اختلاف سنی!!!
- چته خول شدی؟؟؟ اولا که کی خواست بگیره...بعدم یعنی تو کل این کره ی خاکی هیچ ازدواجی با بیست سال اختلاف سنی نبوده که انقد داره زر زر میکنی بغل گوشه من؟؟؟
- اگرم بوده دختره پونزده سالش نبوده...تو داری گند میزنی به زندگی خودت هاا! این هنوز بچه اس نمیفهمه...دو روز دیگه که بفهمه چی به چیه و دورو برش چه خبره میزنه زیر همه چی! ... خیلی دلت میخواد به عنوان کسی شناخته بشی که سال به سال زن میگیره و طلاق میده؟
عصبی شدم:
- خفه شو باربد.
- از ما گفتن بود دیگه خود دانی...
حتی نمیخواستم به این فکر کنم که کرشمه کم سن و ساله و ممکنه یه روزی پشیمون بشه...
هرچند من هنوز قطعی به ازدواج فکر نکرده بودم و همینجوری که کنارم بود میخواستم اش!
ولی تا کی؟!
هر رابطه ای بلاخره یه روزی باید به ازدواج ختم میشد!
من نمیتونستم از این بشر دل بکنم، حتی اگر بودنش به ضررم تموم میشد اون تنها دختری بود که داشت طعم زندگی و زیر زبونم میبرد!
#کپیحتیباذکرنامنویسندهپیگردقانونیدارد.
•○●○•
👍 5🔥 3❤ 2
Фото недоступноПоказать в Telegram
#نازدار
سلام شبتون به خیر و خوشی😘
پارت اول نازدار روی لینک کلیک کنید👇
https://t.me/avayekhis/18980
دیگر رمان های #مهدخت_مرادی 👇
#دنیای_نا_آرام✨👇
https://t.me/avayekhis/15110
#چند_درجه_بالاتر_از_غرور✨👇
https://t.me/avayekhis/15111
#عموزاده✨👇
https://t.me/avayekhis/14036
#ماه_در_عقد_ارباب ✨👇
https://t.me/Romanonline/2356
#بلیز👇✨
https://t.me/avayekhis/14690
#لئیم_و_لعبت
https://t.me/Romanonline/3429
🔥🔥🔥🔥
🔥 5👍 2❤ 1💋 1
#خواهان_خنده_های_تو
#م_اسماعیلی
#پارت_110
نرگس لیوان چای داغ را گذاشت جلوی او و گفت:
-نمیخوای تکلیف این دختر رو مشخص کنی؟
هاکان نگاه سردی به لیوان چایش انداخت و گفت:
-پررنگتر.
نرگس خیلی زود قوری چینی را از روی سماور برداشت و آن را خم کرد روی لیوان، چای که پررنگتر شد دوباره گفت:
-این طفل معصوم گناه داره، با هزار امید و آرزو با تو همراه شده، اذیتش نکن مامان.
هاکان نگاهش را تیز و سرسری به او دوخت و گفت:
-کی گفته دارم اذیتش میکنم؟ خودش؟
-افسون چیزی به من نگفته، من از حال و هواش میفهمم، اون داره دنبال عشق میگرده اما تو... .
هاکان با خودکار در دستش نقش یک قلب روی میز چوبی قدیمی کشید و بعد گفت:
-لطفاً تو کارهای من دخالت نکن، من نیومدم اینجا که تو واسطه روابط ما باشی، بذار کار خودمو بکنم.
نرگس اخم کرد و گفت:
-به چه قیمتی؟ به قیمت از دست دادن این فرشته؟ میدونی این روزها چه حالی داره؟ همیشه صورتش خیس از گریه است، از اونموقع که اومدین روز به روز لاغرتر شده، روز اول خیلی بشاش بود اما حالا... .
رویش را برگرداند سمت پنجرهای که روبه حیاط باز میشد؛ نگاهی به درختها انداخت و گفت:
-من نمیزارم اذیتش کنی، کارهای پدرت رو تکرار نکن، اگه گفتی دوستش داری تا آخر پاش وایسا، افسون مثل من نیست، کم میاره، پودر میشه، از بین میره، اون دختر هیچکس رو نداره، نکن هاکان، اینکارُ باهاش نکن.
هاکان عصبانی خودکار را روی میز کوبید و با صدایی تقریباً رسا فریاد زد:
-گفتم تو کارهای من دخالت نکن، معلومه که افسون مثل تو نیست، اون خیلی باعاطفهتر از توِ، اون احساس و عشق و علاقه رو میفهمه حتی اگه من حواسم نباشه اون حواسش به همهچی هست، من اینو بهت ثابت میکنم.
نرگس لبهای خشک و ترکخوردهش را به هم فشرد و سرش را پایین انداخت، هاکان لیوان چایش را برداشت و از آشپزخانه بیرون زد، روی کاناپه پذیرایی که ولو شد نرگس از همان اپن کوتاه بهش خیره شد، حتی لجبازی و تیز حرف زدنهایش هم به پدرش رفته بود؛ برای لحظاتی کوتاه دلش پر کشید که به سمت او برود و بغلش کند اما مطمئن بود که هاکان حتی ذرهای نزدیکی او را هم نمیخواست، عجیب بود، هاکان فرزند خودش بود، از بطن خودش خارج شده بود، باید با بوی مادرش مستترین و بیقرارترین میشد اما هاکان... .
***
🔥فایل کامل این رمان برای خرید موجود شد😍🔥
خرید فایل کامل به قیمت 25 تومان واریز به شماره کارت خانم شورکی👇🌸
5892101439384906
ارسال رسید به 👇
@Ad_Avayekhis
همراه با ارسال رسید نام رمان را درج کنید🔥♥️
👍 10❤ 2