cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

دکتر بازی 💉 👨‍⚕️

Больше
Иран232 037Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
349
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#قسمت370 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ _هیچی نمیخوام فقط ازت میخوام منو از خودت جدا ندونی باور کن بخدا من خیلی سخته برام _چند بار در مورد این موضوع صحبت کنیم؟؟؟ _نمیدونم تو چشماش زل زدم واقعا مونده بودم چی بهش بگم اصلا اعصابم از دستش خورد بود گاهی فکر میکردم این دختر روانیه _بیا بریم _کجا؟؟؟ _صیغه باطل بشه! نوچی کرد و سرشو تکون داد انگار نمیخواست کلا بیخیال من بشه خدایا خودت به من صبر بده اومدم حرف بزنم که گوشیم زنگ خورد مادر حنا بود خواستم جوابشو ندم گفتم الان فهمیده موضوع رو میخواد سرزنشم کنه اما یه حسی بهم گفت جوابشو بدم تماس رو وصل کردم :سلام صدای نگرانش به گوش رسید :کجایی پسر؟ جون عزیزت بیا بیمارستان حال حنا خرابه لحظه ایی حس کردم روح از تنم جدا شد چی حال حنا خرابه؟؟؟ _یعنی چی؟؟؟ چی شده؟؟؟ ‌_از پله ها پاش لیز خورد افتاد وای بلندی گفتم خدایا خودت رحم کن ادرس رو ازش گرفتم برده بود همون بیمارستانی که خودم کار میکردم سریع لباس پوشیدم که سیما گفت _چی شده؟؟؟ _حنا خورده زمین بیمارستانه ‌_ااا چرا چه مشکلی براش پیش اومده هوم؟؟؟چی شده مگه؟؟؟ یه نمیدونم گفتم و فوری از خونه عمو خارج شدم همش تو دلم دعا میکردم اتفاقی نیوفته
Показать все...
#قسمت369 #عشقبازی‌بادکــتر💉👨‍⚕ _نیما امشب بهم گفت که فقط بخاطر این باهاته که اون بچه هست وگرنه هیچ حسی نسبت به تو نداره این تویی که خودتو بهش میچسبونی دروغ محض بود این نمیتونست واقعی باشه دقیقا همین حرفا هم نیما نسبت به سیما به من میگفت اوف خدایا بسه توروخدا بسه نمیتونم تحمل کنم _چرا هیچی نمیگی؟ _باور نمیکنم _خب میل خودته اگه حرفام واقعی نبود الان نیما پیش من بود؟؟؟ از یه لحاظم داشت راستشو میگفت وای لعنت به تو نیما زندگیمو خراب کردی گوشی رو قطع کردم به زور از اتاق خارج شدم اومدم از پله های خونه مادرم خلاص بشم که یهو نمیدونم چی شد پام لیز خورد و از پله ها افتادم پایین و سرم محکم خورد به کف پاکت گرمی خون رو رو پوست سرم حس کردم و دیگه هیچی نفهمیدم! ( نیما ) گیج و منگ از خواب بیدار شدم اوف خدایا من چرا اینجا خوابیدم؟ نگاهی به سیما انداختم بیدار بود _صبح بخیر عشقم جوابشو ندادم که خودشو کشید به طرفم _نیما دیشب وقتی از خونه خارج رفتم اومدم سوار ماشین بشم که ماشینم خراب شد و بازم مجبور شدم که برگردم خونه ...بلند شدم که دستمو گرفت _نیما چرا با من حرف نمیزنی؟؟؟ _چون هیچی ندارم بگم _ اما من دارم کلافه نگاهش کردم :چی از جونم میخوای بگو خب ؟
Показать все...
#قسمت368 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ نیما چطور با من همچین کاری کرد؟ چطور رفته پیش این زن گوشی رو قطع کردم نفس تنگی گرفته بودم رو تخت نشستم پس بازم منو پیچوند که اومد اینجا خدایا چرا من انقدر بدبخت بودم؟؟؟ چرا انقدر بیچاره بودم؟؟ الان من چیکار کنم چطور با این ماجرا کنار بیام؟؟ خودمم نمیدونستم نفسام به شماره افتاده بود خدایا بسه لطفا بسه خسته بودم خیلی هم خسته از عالم و ادم حالم گرفته بود عکسمو برام فرستاد اما حتی جرات نداشتم بازش کنم جرات نداشتم نگاهش کنم خدایا خودت به من صبر بده خودت منو نجات بده حالم خیلی بد بود خیلی زیاد نفسم سنگین بود پر صدا زدم زیر گریه انقدر گریه کردم که نفسم بند اومد دیگه نمیخواستم نیما رو بییینم نمیخواستم حتی صداشو بشنوم بسه خسته بودم دیگه دیگه تحلمشو نداشتم گوشیم زنگ خورد نیما بود مطمئنا اون دختر بود فوری جواب دادم _دیدی‌ش؟؟ فقط هی زدم: تو خیلی کوچولویی خیلی زیاد لطفا پاتو از زندگی ما بکش بیرون ‌_بچه م چی؟؟ _اونم با خودت ببر اخه من کجا بچه مو با خودم ببرم؟ کجا میتونم اون بجه رو ببرم اصلا من کجا رو دارم برم؟ خدایا چرا اینجورین؟؟ _من کجا رو دارم برم؟؟ _تا وقتی تو هستی نیما این منو رو نمیخواد پس لطفا لطفا عاقل باش _یعنی من بچه مو قربانی کنم واسه تو؟؟؟ خندید و با لحن پر حرصی گفت
Показать все...
#قسمت367 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ _میخوای جوونی خودتو به پای بچه و اون مرد بذاری؟؟ تو چشاش زل زدم _مگه خودت نذاشتی؟؟ پوزخندی زد سپس دلخور نگاهم کرد و اهومی گفت :اره حق با توعه راست میگی اما خب من خر بودم تو نباش _نمیتونم واقعا نمیتونم _چرا نمیتونی؟؟؟ چون عاشق عشقم بودم چون برای اون مرد میمیردم خیلی نگرانش بودم اما خب مطمئن بودم نیما همه چی رو حل میکنه مطمئن بودم که اون کارا رو اوکی میکنه دستمو گرفت _خیلی تو خوبی دخترم اما خب حواست باشه همه چی درست میشه _ میدونم مامان و بعد رفتم تو اتاقم شماره نیما رو گرفتم اما جواب نداد بازم چند بار شماره شو گرفتم بازم جواب نداد عجب گرفتاری شده بودم تا ساعت سه بهش زنگ زدم که بالاخره جواب داد اومدم حرف بزنم که صدای اون دختره به گوش رسید _اوووف تو چرا انقدر زنگ میزنی هوم؟؟ چی از جونمون میخوای؟؟؟ چونه م شروع کرد به لرزیدن _یعنی چی؟؟؟ _نیما پیش منه دستام شروع کردبه لرزیدن دلهره گرفتم خدایا چرا من؟؟ _چیه چرا حرف نمیزنی؟؟؟ _دروغ نگو _ااا باشه الان عکسشم برات میفرستم تا باور کنی خدایا اخه چرا اب دهنمو پرصدا قورت دادم خیلی حس بدی داشتم خیلی زیاد
Показать все...
#قسمت365 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ شونه ایی بالا انداختم و هومی کردم :والاخودت خواستی من مقصر نیستم _اخه تو هیچ وقت خشن نمیکردی ‌_گفتم اینبار تنوع بشه اون یه چی میگفت من یه چی دیگه حرفی واسه گفتن نمیموند واقعا دیگه کم اورده بودم خدایا خودت به داد من برس خودت به من کمک کن اهی کشیدم کاش طلاق بگیره خودشو انداخت تو بغلم و خیلی لوس گفت ‌_یه چیزی رو میدونی؟؟؟ _چی رو؟؟ _اینکه خیلی دوست دارم نیما تو تموم کس و کار من هستی لطفا لطفا از من دل نکن باشه؟؟؟ _چطور همچین کاری رو بکنم اخه؟؟؟ یه نمیدونم گفتم حسابی اعصابم خورد بود حسابی ناراحت بودم از همه کس دلگیر بودم خدایا خودت به من کمک کن میدونستم خدا همیشه هوای منو داره میدوستم خدا همیشه کمکم میکنه چه بخوام یا چه نخوام همیشه باهامه سری به نشونه تاسف تکون دادم و نگاهی به اطراف انداختم نمیدونم چرا حس و حالم اینجوری بود _سیما _جونم؟؟؟ _لطفا از هم دیگه جدا بشیم منو تو به درد هم نمیخوریم _ چرا نمیخوای؟؟؟ _ نمیدونم _اخه این کارات یعنی چی؟ توروخدا چرا انقدر منو عذاب میدی؟؟؟ _بخاطر خودت میگم جدا بشیم _نه اگه بخاطر من میگی باید باهام بمونی باید دوستم داشته باشی
Показать все...
#قسمت366 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ عصبی پوفی کشیدم تو چشماش زل زدم :مگه اجباره؟؟؟ سرشو تکون داد :اره اجباره تو باید منو به اجبار دوست داشته باشی اشک میریخت و میکوبید به سینه م بخدا خودمم دیگه کم اورده بودم بریده بودم هیچ کاری نداشتم انجام بدم اخه یعنی چی این کاراش؟ چرا انقدر من بدبخت بودم؟ چرا من انقدر بیچاره بودم؟ خدایا خودت به من صبر بده خدایا خودت به من صبر بده اوف بسه خسته شدم از همه بریدم از همه خسته م لباس پوشیدم و نگاهی بهش انداختم _تا همین جام که باهم بودیم به نظرن کافیه از این به بعد همه چی تموم بشه نه تو و نه من چون نمیخوام دیگه با تو باشم تو چشمام زل زد از نگاهش اهی کشیدم از خونه خارج شدم. ( حنا ) مادرم چشماش گرد شد:چیییی؟؟؟؟ _اره مامان زن گرفته دهنش وا مونده بود بنده خدا مونده بود چی بگه کاملا هنگ بود سری به نشونه تاسف تکون داد _این کارات یعنی چی؟؟؟ ‌_یعنی همین _باید ازش جدا بشی نه من نمیتونستم از نیما جدا بشم اصلا چنین چیزی ممکن نبود اب دهنمو پرصدا قورت دادم _نه _چرا نه؟؟؟ _اولا حامله م دوما نمیخوام عشقمو از دست بدم عاشق نیما هستم
Показать все...
#قسمت363 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ از هم لب گرفتیم و کم کم سعی کردم در همون حالت شلوار و شورتشو بکشم پایین که موفق هم شدم اووف لعنتی عجب چیزی بود چند ضربه بهش زدم اهی کشید _اوووف خدااا خیلی خوبه _دوست داری؟ _اره خیلی تموم بدنمو لمس کرد و نوازش کرد خیلی قشنگ داشت حال میکرد اونم چند ضربه به باسنش زدم که رفت پایین و با یه حرکت شلوارم کشید پایین باهاش بازی کرد و با یه حرکت کردش تو دهنش خندیدم و با تعجب نگاهش کردم که سینه هامو لمس کرد _اوووف عجب چیزیه _واقعا؟؟؟ _اره اصلا جیگرم حال میاد خیلی کلفت و خوبه تند تند شروع کرد به سـ اک زدن انگار خیلی خوشش میومد سرشو بلند کرد تو چشمام زل زد موهاشو تو دستام گرفتم که راحت تر بخوره تا تو حلقش برد و با یه عوق درش اورد _اوووف خدا خیلی خوبه جرم بده بلند شد منم بلند شدم پاهاشو از هم باز کرد و روزمین نشستم و سرمو بردم بین پاهاش اون رو مبل بود تند تند زبونمو تو حلقش کردم و براش خوردم اه میکشید و سرمو به بین پاهاش بیشترفشار میداد همش اه و ناله میکرد و چشماش حسابی خمار بود _اوووف توروخدا بیشتر بخور زبونمو توش میچرخوندم تا اینکه لرزید و خودشو تو دهنم خالی کرد
Показать все...
#قسمت362 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ انقدر از رو شلوار مالوندش که سیخ شدم و مجبور به رابطه باهاش شدم اووف خدای من غرق در لذت بودم حالم خیلی خوب بود خیلی زیاد اصلایه جور عجیب بودم نمیدونم چرا حس و حالم انقدر فرق داشت _ببیینم تو خوبی؟؟؟ نوچی کردم :نه نیستم _یعنی چی نیستم؟؟؟ شونه ایی بالا انداختم و هومی کردم نباید با هم دیگه همخواب میشدیم نباید باهم میبودیم _نمیخوام با تو باشم _چرا نمیخوای؟؟؟؟ _ چون ما باید جدا بشیم نوچی کرد :نه از این خبرا نیست ما جدا نمیشیم و بعد ممه هاشو از تو لباسش دراورد و به طرفم گرفت چشمام خمار شد اما باید خودار میبودم اوردش به طرف دهنم و با خنده گفت _بیا یکم شیر بخور شاید حالت جا اومد خندیدم که نوکشو گذاشت تو دهنم ناخداگاه شروع کردم به خوردن و لیس زدن اه میکشید معلوم بود داره حسابی لذت میبره همزمان پایین تنشم به بین پاهام مالید از رو لباس _اووووف مرد هات من چقدر خوشگل میخوررری ااااخ نیما دوست دارم با فریاد اینا رو تکرار میکرد اووه خدای من انگار دست بردار نبود اون یه چی میگفت من یه چی دیگه که تک خنده ایی کرد _اررره همینطوری دوست دارم غرق در لذت بشم هر دوتا ممه ها‌شو خوردم و کم کم دستمو بردم به طرف باسنش لمسش کردم گنده بود و قلمبه!
Показать все...
#قسمت361 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ _مگه بچه ایی این حرفا چیه که میزنی؟ اصلا هم اینجوری نیست! _هست _نیست _پس امشب پیش من اومدی چیکار هوم؟ اگه قصدی نداری پس امشب اینجا چیکار میکنی؟؟ شونه ایی بالا انداختم :نمیدونم _چی رو نمیدونی؟؟؟ هومی کرد و هیچی نگفت منم هیچی نداشتم بگم واقعا اصلا مونده بودم چی به چیه این زندگی کوفتی ارزش هیچی رو نداشت _اومدم که با عمو صحبت کنم اما نیست خب من برم خواستم بلند بشم برم که مانع شد و دستمو گرفت با تعجب نگاهش کردم که چشمکی زد _خب اون همه پیش اون دختری یه شبپ با من باشی چی میشه؟؟؟ ‌_یاداوری کنم که ما میخوایم جدا بشیم؟؟ چشماش خمار شد دستی به سینه هاش کشید نزدیک من اومد تو چشمام زل زد _عاشقتم _عاشق من؟؟؟ _ اره عاشق تو هستم خیلی دوست دارم خیلی زیاد اما خب تو منو نمیخوای و این اصلا انصاف نیست _خب این چه ربطی داره؟؟ _خیلی ربط داره تک خنده ایی کرد نرم و اروم بوسیدم هیچی نگفتم فقط همینطوری نگاهش کردم که دستشو اورد بین پاهام فشاری به وسط پام داد _اوووف دلم واسه کلفتیش تنگ شده _بس کن _نمیتونم
Показать все...
#قسمت359 #عشقبازی‌با‌دکــتر💉👨‍⚕ هیچ عشقی اسون به دست نمیاد پس من میتونم تا اخر عمرمم واسه به دست اوردن حنا بجنگم! ( یک ماه بعد ) بوسه ایی رو پیشونیش نشوندم : چیزی نمونده این فسقلی به دنیا بیاد اهومی گفتم و تو چشماش خیره شدم :اره این بچه تموم وجود منه منم عاشقشم _دوستش داری؟ _اره خیلی سرشو رو سینه م گذاشت خداروشکر این یه ماه همه چی خوب بود و عموم زیاد بهمون گیر نداد و اصلا نیومد طرفمون سیما هم که زیاد زنگ نمیزد انتظار این رفتار رو ازشون نداشتم اما خب به اجبار دو سه شبی رو با سیما بودم _نیما _جون نیما؟؟ _یه کاری انجام میدی برام؟ _تو جون بخواه خانومم چه کاری برات انجام بدم اخه؟ هر چی تو بخوای همونو انجام میدم _ بریم خونه مامانم _میخوای بری اونجا _اره خیلی وقته ازم خبری نگرفته درسته اون بی وفاست اما دلیل نمیشه منم عین اون باشم _چشم اینجوری یهتر بود بره خونه مادرش منم میتونستم راحت با عموم صحبت کنم _ چند روز میمونی؟؟؟ _ نمیدونم ‌شاید دو سه روز اگه تحویلم گرفت بیشتر تو مشکلی نداری که؟؟؟ بوسه ایی رو موهای لختش نشوندم و یه نه گفتم
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.