Fou

از تموم چیزایی که به موقع اتفاق نمیوفتن، خستم.

اینجا زندگی‌ام میان امید و ناامیدی در نوسان است. هم‌زمان آرزو دارم بمیرم و آرزو دارم که زندگی کنم. گاهی اوقات به زندگی نظم می‌دهم و گاهی هرج‌و‌مرج است که زندگی‌ام را می‌بلعد؛ اکنون که می‌نویسم دومی بر جریان روزهایم غلبه دارد، شاید به همین دلیل دارم برایت می‌نویسم لئون.

دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رود،فقط وقت تلف می‌کنم. - شاهرخ‌ مسکوب

درست آن‌جا که ترکم کرده‌ای، ایستاده‌ام اما همانند زمانی که ترکم کردی، نیستم. بسیار تغییر کرده‌ام و یاد گرفته‌ام انسان‌ها برای جمع شدن پیکرشان نیاز مُبرم به فروپاشی عمیق دارند. برای فرو‌پاشیدنم از تو بسیار ممنونم.

او می‌داند چطور احساسات را در من زنده کند، مثلا یکبار می‌گفت هروقت باران می‌آید یاد تو می‌افتم.

گاهی حیرت می‌کنم از خودم؛ تحمل این همه درد و غم سنگ را هم آب می‌کند.

-ناراحت شدی؟ +نه دیگه گوه بخورم از تو ناراحت بشم؛ دیگه توقع دیدن هر رفتاری رو ازت دارم، راحت باش.

فهمیدم ما افسرده نیستیم،فقط آخوندامون دیر به دیر میمیرن.

خیلی سعی میکنم کصکش تر از بقیه باشم ولی واقعا همه قوی و آماده ان.